© Farda فـــــردا

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

    بخش اول

 

    بخش دوم

 

     بخش سـوم

 

     بخش چهـارم

 

   بخش پنجم

 

   بخش ششم

 

   بخش هفتم

 

    بخش هشــتم

 

   بخش نهــم

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

چشم خونین پادشاه

(بخش دهم/ پایان)

 

صبورالله سیاه سنگ

hajarulaswad@yahoo.com

 

 

 

دیدگاهها: پایان واپسین شاه و نخستین رییس جمهور

 

1) "چندین مسافرت مهم من به شوروی بوده است. شوروی بسیار کوشش میکرد که ما را جلب کند. مسافرتها به ترتیبی آماده شده بود که ولو ما یک کشور کوچک بودیم مگر ما از آن سفرها هم خوش بودیم و همین مسافرتها ما را قانع نمیساخت که واقعا یک دوستی صمیمی وجود دارد.

 

امریکا در آن وقت نه بالای افغانستان اعتبار داشت و نه ضرورت. سیاست آن زمان امریکا متوجه این مسایل نبود. یک زمان رسید که موضوع شوروی اهمیت پیدا کرد. سرحد شوروی و افغانستان برای امریکا و بسیاری کشورهای دیگر مهم شد. در آن وقت امریکا نه تنها به خاطر ما بلکه از خاطر ستراتژی مجموع جهان، ضرورت داشت که یک افغانستان دوست را با خود داشته باشد. ما هم از دوستی کسی انکار نمیکردیم. اما کوشش نهایی خود را انجام دادیم که به حیث یک کشور کوچک، بی طرف باشیم. بی طرفی ما هم یک سیاستی بود که با تمام خوبی آن را انجام دادیم و فکر میکنم که بعضی اوقات گران هم تمام میشد. بعضی اوقات برخی کشورها که خواستند بیطرفی خود را کنار بگذارند، مانند ایران، فوراً قوتهای به آنجا داخل شدند.

 

چنین سوالی برای ما هم مطرح شد، من فکر کردم که ما باید از ملت خود بپرسیم که مصلحت چیست. لویه جرگه را دعوت کردیم آنها نمیتوانستند در برابر لویه جرگه قرار بگیرند، آنها میخواستند که ما آلمانها را به آنها تحویل بدهیم اما ما نمیتوانستیم این را قبول کنیم. ملت افغانستان نمیتواند اصلا هیچ وقت فکر کند که دوست خود را به دشمنش بدهد. ما هم گفتیم که شرط میگذاریم. شما هم نباید هیچ فشاری را بالای آنان وارد کنید. اینها میتوانند به وطن خود بروند. بعداً اگر چیزهایی بین خود دارید، موضوع خود تان است. به شما بگویم که اینکار برای ما بسیار مفید تمام شد. بعدها هم سفرهای ما به آلمان ثابت ساخت که این حرکات ما جایی را گرفته است و به افغانستان اعتبار و حیثیت بین المللی داده است." (خاطرات محمد ظاهر شاه در گفتگوی ویژه با مینه بکتاش، بی بی سی/ دوم سپتامبر 2005)

 

2) "روزی با یکی ازهمصنفانم در حالیکه یونیفورم عسکری پوشیده بودیم، از استقامت میدان هوایی کابل پیاده طرف شهر میرفتیم. ناگهان از عقب ما موتری آمد و در پهلوی ما توقف کرد. راننده با اشاره سر ما را داخل موترخواست. دیدم راننده سردارمحمد داوود خان است. با عجله دویدم و فوراً درسیت عقبی جا گرفتیم. موترحرکت کرد و داوود خان بعد از لحظه یی فضای خاموشی را شکست و پرسید: نوفارغ شده اید؟ جواب دادم بلی صاحب! بازپرسید: وظیفه اردوی افغانستان چیست؟ رفیق پهلویم جواب داد: دفاع از افغانستان. سردار درحالی که بامهارت میراند، گفت: خوب درس نخوانده ای. اینک یاد بگیر! اردو علاوه بر دفاع ازافغانستان باید پشتونستان محکوم را آزاد سازد، در آنصورت است که وظیفه نهایی خود را انجام خواهد داد. ما هر دو که نمیتوانستیم به رسم عسکری استیضاح کنیم، جواب دادیم: صاحب! فهمیدیم، اطاعت میشود." (امان الله دریح، افغانستان در قرن بیستم، چاپ پشاور، انجمن نشراتی دانش، سال 2000، برگ 353)

 

3) "صدراعظم سردارمحمد داوود خان به شنیدن خبرها و راپورها در باره پشتونستان هرچند که از واقعیت یک اندازه دورهم میبود، شدیداً علاقه داشت. در سال 1957 این جانب [سید مسعود] بعد ازمحمد اکبر پروانی به حیث قونسل افغانی در کویته مقرر شدم. قبل از عزیمت بصوب ماموریت نزد پروانی رفتم. میخواستم یک اندازه معلومات در باره کویته در خصوصیات وظایف قونسلگری و شخصیتهای سیاسی آنجا حاصل نمایم. موصوف معلومات مفید برایم داد و علاوتاً توصیه کرد  که راپورها را باید بسیار مفصل بنویسم و ضخیم و قطور بسازم. اما گفت دوصفحه اول آن راپور باید با عبارت خوب و دلچسپ نگارش یابد. مابقی هر چرند و پرندی که باشد بنویس و هرچه میتوانی بیفزای، زیرا سردارصاحب (داوود خان) از مشاهده راپور ضخیم خوشش می آید، اما حوصله خواندن آن را نداشته همان صفحه اول را که خواند راپور را قات کرده به شعبه شفر مخصوص وزارت خارجه میسپارد./.../ وقتی که به صوب ماموریت کویته (1957) می آمدم، برایم گفته شده بود که با بلوچها نباید در تماس باشم. ئ علاوه شد هرگاه خود بلوچها مراجعه کند از ملاقات با ایشان استنکاف نورزم./.../ در سال (1959) مِنگل بلوچ به سرکردگی نوروزخان برضد حکومت پاکستان قیام نموده به جنگهای خونین مبادرت ورزیدند. یک نفرنماینده ازطرف بلوچها در کویته نزدم آمد و گفت: افغانستان کمکهای زیادی با پشتونها میکند و برای ما هیچگاه نکرده است اما در این وقت اضطراری اگر یک اندازه اسلحه برای ما امداد نمایید، ممنون میشویم.

 

به کابل آمدم موضوع را به سردارمحمد نعیم خان عرض کردم. او گفت: حالا صدراعظم صاحب برای تداوی به ایتالیا رفته است. همین که واپس بیاید، اقدامی درآن باره خواهد شد. تداوی سردار محمد داوود خان چار ماه طول کشید. حکومت پاکستان بعد از جنگهای زیاد ازشدت کارگرفته بلوچهای مذکور را که در کوههای منطقه جالوان متحصن شده بودند، ازهرطرف محاصره کرد. هیچگونه امدادی برای آنها نمیرسید. سرانجام گپ به مصالحه کشید و بر روی قرآن تعهد شد که به سردارنوروز خان و دیگر ریش سفیدهای شان مزاحمت نمیورزند. بلوچها دراین وقت به کلی ازپا در افتاده بودند. تعهد حلف قرآنی را برای خود آبرومندانه دانسته تسلیم شدند." (پوهنیار، سید مسعود، ظهورمشروطیت وقربانیان استبداد در افغانستان، چاپ پشاور، 1997، مرکز نشراتی میوند، جلد دوم، ص 50)

 

4) "مقدمات کودتای ثور: وقتی روسها مطمین میشوند که دیگر نمیتوانند از محمد داوود به نفع خود استفاده کنند و درمییابند که نامبرده در نقطه مقابل منافع شان قرار گرفته، مقدمات نابودی او و نظامش را فراهم میکنند. از همه اولتر، آنها به دو جناح خلق و پرچم که به گونه تکنیکی جداگانه فعالیت داشتند، فرمان "وحدت" دادند. این دستور در ماه جولای 1977 عملی شد و در نتیجه حرکات پراکنده ضد دولتی آغاز گردید.

 

در آغاز وابستگان روس به رهبری دو جاسوس فعال کا جی بی، حفیظ الله امین و اسدالله سروری خواستند در بخشهای نظامی و ملکی با فعالیتهای تخویفی و تهدیدی، داوود را از راهی که در پیش گرفته بود، منصرف سازند. به طور مثال، میتوان از قتل علی احمد خرم وزیر پلان در دفتر کارش هنگام امضای قرارداد تجارتی با نماینده جاپان نام برد.

 

مرجان قاتل که اصلاً عضو بخش پرچم حزب دموکراتیک خلق افغانستان بود، بعد از گرفتار شدن و اعتراف کردن، در رسانه های همگانی به نام "اخوانی" معرفی شد. البته، وی موضوع ارتباط نداشتن با اخوان المسلمین را در زندان پلچرخی، بلاک دوم، منزل اول قسمت "کوته قفلی" چنین افشا کرد: "همه جریاناتی را که از رادیوها شنیدید و در جراید خواندید، درست است، به جز ارتباط اینجانب با اخوان."

 

موضوع پرچمی بودن مرجان را غنی خان مشرقی وال، عضو هیات تحقیق و قوماندان زندان دهمزنگ کابل که من (فرهاد لبیب) در جوار اتاقش در پلچرخی زندانی بودم، تایید کرد. علاوتاً زنده ماندن و رها شدن مرجان همراه با پرچمیهای دیگر توسط ببرک کارمل، یک هفته پیش از "عفو عمومی" در شانزدهم جدی سیزده پنجاه و هشت [6 جنوری 1980] موضوع ارتباط سیاسی او را کاملاً روشن میسازد.

 

مزید بر آن کشتار هزاران انسان با شعور و وطندوست، بدون هیچ جرم و حتا بدون یک ورق تحقیق به نام اینکه دارای فلان اندیشه سیاسی اند، و بدتر از همه به شهادت رساندن دستجمعی زندانیان سیاسی به تاریخهای هشتم و یازدهم جوزای سیزده پنجاه و هشت [28 و 31 می 1980] در صحن حویلی زندان پلچرخی، مقابل بلاک دوم که بعضی از آنها مدت حبس تعیین شده را نیز سپری کرده بودند، مانند آقای "فصیح" از یکاولنگ بامیان، نمونه های دیگر اند.

 

باید گفت که روسها به خاطر بی ثبات ساختن اوضاع در اوایل سقوط داوود، توسط مزدوران بومی شان به اعمالی چون ترور، اختطاف و دهشت افگنی در بین مردم دست زدند و در این حرکات قسما موفق نیز بودند.

 

دگرگونیهای چشمگیر در اردو: پیش از کودتای ثور [اپریل 1978] در سطوح بالایی پستهای نظامی دگرگونیهایی صورت گرفت. این موضوع از یکسو گویای دقیق بودن طرح کودتا و از سوی دیگر حکایتگر دست داشتن روسها در قلب نظام عسکری بود.

 

درست یک ماه پیش از کودتای ثور [اپریل 1978] دگروال عبدالقادر پیلوت (بعداً وزیر دفاع رژیم کودتا) که مدت طولانی خانه نشین بود، از آمریت ملسخ عسکری به حیث رییس ارکان قوای هوایی و مدافعه هوایی مقرر گردید. به تعقیب آن دگروال محمد رحیم نورستانی پیلوت قوماندان گارنیزیون بگرام که شخص مذهبی و طرفدار داوود بود، از وظیفه برکنار شد و به جایش دگروال غلام سخی از مشرقی که از وابستگان روس بود، مقرر گردید.

 

همچنان ده روز پیش از کودتا، سرور نورستانی قوماندان قوای چهار زرهدار به خاطر تداوی خانمش به روسیه فرستاده شد. (جنرال اسماعیل خان رییس مصونیت ملی ظاهر/ داوود به نگارنده (فرهاد لبیب) چنین گفت: "به خاطر شک و سوء ظنی که بر سرور نورستانی مبنی بر رابطه داشتن با دستگاه استخبارات روس وجود داشت، به بهانه تداوی خانمش از سوی دولت به اتحاد شوروی اعزام گردید."

 

کنار زدن سرور نورستانی از راس قوا، محمد رفیع پرچمی را به کفالت او تعیین کردن، آنهم چند روز پیش از کودتا، و فرستادن جنرال شیر محمد خان قوماندان فرقه هشت قرغه به مزار شریف برای انجام دادن کارهای معمولی، زمینه های سنجیده شده براندازی رژیم محمد داوود را میرسانید.

 

البته، برای به پیروزی رساندن کودتا، حرکات دیگری نیز در چوکات نظامی رویدست گرفته شده بود. مثلاً آمر ترمیم خانه اردو در خدمات تخنیکی پلچرخی تعداد زیادی از تانکها و وسایط را به بهانه اینکه گویا "زیر ترمیم اند" فعال ساخت و ترمیمخانه را اندکی پیش از کودتا به نیروگاه قوی جنگی مبدل نمود. این مرکز در جریان کودتا نقش قطعه فعال را بازی کرد.

 

پیش از کودتای ثور دوازده تن پیلوت روسی در میدان هوایی بگرام به عنوان "معلمین پرواز" کار میکردند. داوود در نظر داشت آنها را به آهستگی از قطعات نظامی دور سازد. ولی درست چند روز قبل از کودتا، دوازده پیلوت دیگر روسی ظاهراً به عنوان "معلمین جدید" که قرار بود جانشین "معلمین" گذشته شوند، از روسیه به میدان بگرام رسیدند. به این ترتیب، بیست و چهار تن پیلوت روسی در روز کودتا آماده عمل بودند.

 

برخلاف افواهات نادرستی که گویا طیارات روسی از تاشکند به پرواز آمدند و کودتا را پیروز ساختند، از ساعت دو بجه پس از نیمه شب تا سپیده دم [28 اپریل 1978] که کودتاچیان به شکست مواجه شده بودند، همین پیلوتهای روسی مستقر در بگرام، ارگ و قطعات قوای مرکز را بمباران کردند. به سخن دیگر، پیلوتهای روسی از درون افغانستان با طیارات متعلق به افغانها حکومت محمد داوود را برانداختند و مزدوران خود را بر اریکه قدرت نشاندند.

 

آغاز کودتای ثور: داوود خان جهت دستیابی به امکانات مادی به خاطر به سر رساندن نقشه هایش مشغول دیدار کشورهای غربی است و از سوی شخصیتهای ملی و رهبران امور به خوبی استقبال میشود. چند هفته بعد کنفرانس کشورهای غیرمنسلک در کابل برگزار میگردد. این موضوع روسها را بیشتر از پیش سراسیمه کرده است، زیرا اگر کنفرانس یادشده در کابل میبود و داوود به حیث رییس آن برگزیده میشد، از میان برداشتنش نه تنها مشکل بلکه ناممکن میگشت.

 

چنانی که اشاره شد، روسها در دستگاه دولت زیاد نفوذ کرده بودند و گماشتگان شان به نام مشاور اقتصادی و یاور نظامی، داوود را در سفرها همراهی میکردند. مستشار اقتصادی داوود در این سفرها محمد خان جلالر (بعداً وزیر تجارت در حکومت خلق و پرچم) و یاور نظامی وی عبدالحق صمدی رییس شبکه های مخفی رژیم کودتا بود. این دو تن قراردادهای سری و علنی و حتا گفتگوهای داوود با سران کشورها را دقیقا نظارت میکردند.

 

وقتی داوود خان به کشور باز میگردد، سفرهای داخلی را از ولایات مشرقی آغاز میکند. دو جاسوس فوق الذکر همه راپورهای سفر داوود را به سفارت روس در کابل میرسانند. روسها که در این زمینه آمادگی قبلی گرفته بودند، پس از بررسی راپورها دست به کار میشوند. عضو رابط سفارت شوروی با حزب دموکراتیک خلق افغانستان، نور محمد تره کی، حفیظ الله امین و ببرک کارمل را دعوت میکند و به آنها اطمینان میدهد که در آینده قریب به جای کابینه داوود را خواهند گرفت و می افزاید: عجالتاً باید مبارزه با داوود را شدت بخشید.

 

فردای آن روز کمیته مرکز ی حزب مزدور در منزلی واقع وزیر اکبر خان مینه تشکیل جلسه میدهد. در همین زمان، از طرف سفارت شوروی به حفیظ الله امین چنین دستور میرسد: "پس از ختم جلسه باید میر اکبر خیبر از بین برود." (قرار افواه، خیبر مخالف کودتا و به دست گرفتن قوا از طرف حزب دموکراتیک خلق افغانستان بود.) در آن زمان، خیبر بخش نظامی جناح پرچم، و امین (پس از داکتر کریم زرغون) بخش نظامی جناح خلق را رهبری میکرد.

 

از میان برداشتن خیبر به دست امین برای راه اندازی کودتا نقش سازنده و اساسی دارد. امین به عارف عالمیار و اسدالله سروری امر ترور خیبر را میدهد. این عمل حوالی ساعت نه شب بیست و هشت حمل سیزده پنجاه و هفت [17 اپریل 1978] عملی میشود. به جز همین سه تن، در حزب کسی از اصل قضیه آگاه نیست. اعلان مراسم فاتحه در رادیو از طرف نور محمد تره کی، ببرک کارمل و چند تن از اعضای بلند پایه حزب به دستور سفارت شوروی در کابل صورت میگیرد و به تعقیب آن مبارزه علنی علیه داوود تشدید میشود.

 

یک روز بعد، اعضای حزب و جمعیت بیخبر از همه چیز جنازه میر اکبر خیبر را از منزلش واقع مکروریان برمیدارند و به شهدای صالحین میرسانند. در موقع تدفین، سختترین خطابه ها از طرف رهبران حزب علیه داوود صورت میگیرد و اتهام ترور خیبر نیز به داوود نسبت داده میشود. (رییس جمهور همه حرکات را کاملاً زیر نظر دارد و درک میکند که حادثه یی در حال وقوع است.)

 

خانم خیبر که میداند شوهرش از سوی چه کسانی به قتل رسیده است، عریضه یی به مقامات عدلی میسپارد و در آن نور محمد تره کی و ببرک کارمل را قاتلین میر اکبر خیبر میخواند.

 

تدابیر داوود خان علیه کودتا: داوود خان از وقوع کودتا آگاهی قبلی داشت، لذا دستور داد در قطعات نظامی تدابیر شدید و بیسابقه گرفته شود، ولی بیکفایتی قوماندانهای قطعات (با قید احتیاط)، به خصوص بیکفایتی و حرکات مشکوک حیدر رسولی وزیر دفاع نه تنها حرکت به سوی کودتا را تسریع کرد، بلکه آن را به ثمر نیز رسانید.

 

داوود قبلاً یک عده قوماندانهای آگاه و با انضباط را از راس قطعات سبکدوش ساخته بود و به جای آنها به کسانی که فطرتاً بدون صلاحیت بودند، تکیه کرد.

 

در قطعات گارنیزیون کابل تدابیر احضارات نمبر یک محاربوی گرفته شده بود. قوماندانهای متعهد به داوود حتا در جریان سفرهای او به کشورهای عربی، شب و روز به وظایف شان حاضر بودند و خانه نمیرفتند. پوسته های استخباراتی قطعات، همه افراد را زیر نظر داشتند. همچنان در همین زمان خانه های فرد فرد صاحبمنصبان در هر گوشه و کنار شهر توسط قوماندانی مربوطه نشانی شده بودند.

 

در قضیه به شهادت رسانیدن اولین رییس جمهور افغانستان با اعضای خانواده و یارانش، با وصف موجودیت اسناد و مدارک کافی، در حالیکه زخمهای ناشی از شلیک گلوله رییس جمهور به شانه و بازوی شخصی به نام امام الدین به مثابه قاتل یا شریک در قتل و رهنمای قاتلین، قابل درک و رویت است، باز هم پس از گذشت سه دهه، گویا هویت قاتلان ناشناخته مانده است.

 

به همین سلسله، امام الدین نیز جنایت خونین کودتای ثور را تازه "دفاع مشروع"(!) میخواند. آیا میشود در چنین اوضاع و شرایط مسخره آمیز، به رسیدن روزی امید بست که قاتلان هزاران هزار شهید راه آزادی میهن مان به پای میز محاکمه کشانیده شده و به جزای اعمال شان رسانیده شوند؟

 

هزاران هزار شهیدی که هستی و زندگی شان توسط منسوبین "حزب دموکراتیک خلق افغانستان" ساقط گردید و لااقل لیست دوازده هزار آنها از طرف رژیم کودتای ثور در سال سیزده پنجاه و هشت خورشیدی [1979] علناً به دیوارهای وزارت داخله آویخته شد تا بازماندگان شان درب هر دفتر را نزنند و بیشتر از آن "مزاحم" میرغضبان حاکم نشوند. اما آنچه را گذشت زمان به اثبات رسانیده، اینست که جزای عمل حق است و تاریخ هم قاضی راستکار، بدون گذشت و بیرحم.

 

بیست و هفت سال قبل [1982]، موقعی که یادداشتهایم در رابطه با کودتای ثور را مینوشتم، در بخش اظهارات امام الدین به این نتیجه رسیدم که وی دو موضوع را راست نمیگوید: 1) اینکه گفته بود خود با یک "آتش جناحی" داوود خان و همراهانش را به قتل رسانید و 2) افشا نکردن هویت اصلی قاتلین در این عملیات خونین

 

منطقاً برای ایفای چنین عملیاتها، به خصوص دستگیری یا کشتن رییس جمهور، افراد عادی و غیرورزیده فرستاده نمیشوند. ساده لوحانه خواهد بود اگر بپذیریم که رهبری کودتا هر قدر احمق هم بوده باشند، برای دستگیری داوود خان، افراد ناآگاه و آموزش نادیده را به داخل ارگ ریاست جمهوری بفرستند. زیرا کودتاچیان دقیقاً میدانستند که این عملیات خاص و مهم، در حقیقت سرنوشت کودتا را تعیین میکند. به این ترتیب، هر انسان دقیق و عاقل باید بپذیرد که افراد فرستاده شده برای دستگیری رییس جمهور وقت، باید از جمله ورزیده ترین، قابل اعتمادترین و همچنان آشنا به رمز و راز عملیات نظامی بوده باشند.

 

چند پرسش اساسی: چرا در جریان چنین حرکت فوق العاده و خونین تنها و تنها امام الدین مطرح باشد؟ اگر فرض کنیم همراهان وی همان چهار نفر افسر یا چهار نفر عسکر مربوط به اردوی افغانستان بوده باشند، میتوان گفت که در واقع همه آنها قاتلان رییس جمهور اند، نه صرفا امام الدین. در اینصورت، چرا تنها امام الدین پس از شهادت رییس جمهور به نام و نشان و مقام میرسد و همراهانش همه گمنام میمانند؟ اگر همراهان او از منسوبین اردوی افغانستان بوده و مصدر چنین "خدمت" و سرسپردگی برای حزب و رژیم کودتا شده بودند، آیا مستحق مقام و امتیاز رسمی از نوع امتیازات امام الدین نبودند؟ اگر همراهان مسلح او واقعا افغان و در اردوی افغانستان میبودند، آیا طی اینهمه سالها، تذکری یا شکایتی لااقل نزد دوستان و همقطاران خویش به میان نمی آوردند؟ چرا تنها امام الدین زخمی شده و بعداً "قهرمان" داستان معرفی میشود؟

 

وقتی در صفحه 867 کتاب "افغانستان در پنج قرن اخیر" (اثر محترم میر محمد صدیق فرهنگ) در مورد فرستادن قادر و وطنجار برای مذاکره نزد رییس جمهور" میخوانیم: "این پیشنهاد در کمیته مرکزی حزب دموکراتیک خلق افغانستان " مطرح شد" و به ادامه آن در صفحه 868 همان کتاب از زبان شخص قادر نقل قول میشود که "من و وطنجار به سوی کاخ (ارگ جمهوری) حرکت کردیم، ولی رفقا جلو ما را گرفتند و به دو نفر دیگر ماموریت دادند که نزد داوود خان بروند"، سوالهای مهم دیگری به میان می آیند:

 

این "رفقا" که صلاحیت بالاتر از صلاحیت کمیته مرکزی حزب داشتند، چه کسانی بودند؟ چرا قادر از افشای هویت مرموز و مجهول این "رفقا" که حتا حرف مفت شان مافوق حکم رهبری حزب دموکراتیک خلق است، رندانه ابا میورزد؟ چرا این راز همچنان پنهان میماند؟

 

خوشبختانه، هم در داخل و هم در خارج از افغانستان، تعداد زیادی از سربازان و صاحبمنصبانی که در زمان کودتای ثور در قطعات اردوی ملی افغانستان وظیفه داشتند، زنده اند. کسانی که در این رابطه مطالعه دارند، مخصوصاً صاحبمنصبان تحصیل کرده به خوبی میدانند که منسوبین اردوی افغانستان هیچگاه به خاطر همچو عملیاتها (هجوم به قصر ریاست جمهوری، دستگیری یا کشتن رییس جمهور) آموزش ندیده و هرگز تدریس نشده بودند. یعنی دستگیری یا قتل فرد یا افراد به صورت برق آسا، آنهم در میان یک چهار دیواری و به گونه رویارو...  با آنهم به وضاحت دیده میشود که در این عملیات، پنج نفر در برابر یازده (یا هفده) نفر مسلح از جان گذشته، در محوطه کوچک سربسته، در حالیکه تعداد مدافعین بیشتر از تعداد مهاجمین بوده و مدافعین نسبت به مهاجمین آشنایی بیشتر به محیط داشته اند، همه را از پا در می آورند، بدون آنکه خود کشته شوند. البته ظاهراً تنها شخص امام الدین افسر کماندوی قطعه بالاحصار اندک صدمه میبیند و بس.

 

عملیاتی که در اولین ساعات روز هشتم ثور سیزده پنجاه و هفت [28 اپریل 1978] در ارگ رخ میدهد و در نتیجه آن رییس جمهور و شمار زیادی از اعضای خانواده اش به شهادت میرسند، (اینکه در آن روز چه تعداد از مدافعین قلعه ارگ شهید شده اند، معلوم نیست)، طرز و شیوه این عملیات، در تاریخ افغانستان هرگز سابقه نداشته است، به خصوص در قسمت گشایش آتش به روی زنان و کودکان که خارج از محل اقامت رییس جمهور قرار داشتند. مگر اینکه منطقاً دست کماندوهای روسی ملبس با لباس اردوی افغانستان را در این عمل ننگین دخیل بدانیم.

 

باید گفت که این عملیات، از چندین نگاه، شباهت زیادی با عملیات در تپه تاج بیگ علیه حفیظ الله امین و نزدیکانش در شام ششم جدی سیزده پنجاه و هشت [27 دسمبر 1979] دارد.

 

چرا امام الدین از افشای نام همراهانش درعملیات طفره میرود؟ امام الدین یک هفته بعد از کودتای ثور، جریان را به من (فرهاد لبیب) چنین بیان کرد: "وقتی برایم امر شد که داوود خان را دستگیر کنم، کسی حاضر نشد با من به درون ارگ برود. دریوری را که می شناختم، زرهپوش را به داخل ارگ حرکت داد و چهار نفر عسکری را که نمیشناختم، با من همراه شدند."

 

بگذریم از اینکه حالا امام الدین همه صحبتها و گفتارهای خود را انکار میکند و می افزاید که همراهانش را بیاد ندارد! نکته جالب و چشمگیر این است: فتح محمد نام را خوب به یاد دارد که وی را به شفاخانه انتقال داده است. نامها و حتا صحبتهای کسانی را هنوز به یاد دارد که آنها را در عمارت رادیو افغانستان دیده بود، آنهم در حالتی که "از دست و شانه اش خون میچکید"، ولی تفنگداران مهمی را که با او یکجا به آن عملیات "برگشت ناپذیر" رفتند، به یاد ندارد!

 

امام الدین بعد از آن حادثه گلوله باران و آن زخم کاری که به قول خودش، استخوانش را "شانزده پله" کرده بود و به اثر "شوک" و خونریزی "هر لحظه به سوی بیهوشی" میرفت، نامهای افرادی در داخل ارگ جمهوری، در راه شفاخانه، در داخل عمارت رادیو افغانستان و ... را به یاد دارد، ولی تنها نام و نشان "چهار" تن از همراهان مهم و سرنوشت سازش را فراموش کرده است!

 

جالبتر اینکه امام الدین در آن حالت "وخیم بین مرگ و زندگی" حتا میتواند راپور عملیات موفقیت آمیز خود را "به صورت دقیق" به رهبری کودتا در عمارت رادیو افغانستان تقدیم کند.

 

نکته معترضه اینکه اگر امام الدین امر رهبری کودتا مبنی بر عملیات ارگ را از سوی شهنواز تنی حاصل کرده بود، چرا "راپور" نتیجه عملیات مذکور را به اساس رعایت سلسله مراتب نظامی به خود شهنوار تنی که طبعاً در همان نواحی حاضر بوده است، تقدیم نکرد و به جای آن، خود را با چنان وضع و حال وخیم به عمارت رادیو رسانیده و "راپور" را بدون رعایت سلسله مراتب عسکری، راسا به مقر رهبری کودتا رسانید؟

 

استنباط من از مجموع این بحثها و طرح این سوالها اینست که قاتلان اصلی رییس جمهور محمد داوود، نه افراد مربوط به اردوی افغانستان و نه هم از منسوبین موسسات تعلیمی اردوی کشور، بلکه "چهار" تن، افراد ورزیده و تربیه شده سازمان اطلاعات شوروی سابق (کی جی بی) و تشکیلات استخبارات نظامی آن کشور (جی آر یو) بوده اند که به گونه حساب شده و طبق برنامه خاص، با امام الدین یکجا شده و پس از انجام عملیات، واپس به محل اختفای شان برگشته اند.

 

امام الدین غالباً در این عملیات، وظیفه رهنما و ترجمان کماندوهای روسی را به عهده داشته است و بس. هرگاه، واپسین سخنان شهید محمد داوود را که گفته بود: "من به روسها و کمونیستان تسلیم نمیشوم"، مد نظر بگیریم، تا حدود زیادی به اسرار پنهان ساخته شده پی خواهیم برد.

 

به هر حال، منظورم از توضیح، تذکر و استدلال فوق، نه دشمنی با فرد یا افراد معین است و نه هم آرزوی تحریف حقایق تاریخی کشور عزیزم را دارم. آرزوی من اینست که حق به جای خودش قرار گیرد و نسلهای آینده ما به گمراهه ها سوق داده نشوند.

 

کودتای ثور، قتل بیباکانه اولین رییس جمهور و اعضای خانواده اش و نیز پیامدهای ویرانگرانه آن، یک رویداد ساده و انصراف پذیر نبوده، بلکه تحقیق عمیق، محتاطانه، همه جانبه و عادلانه را ایجاب مینماید. یقین کامل دارم که فضای کشور غمزده ما عاقبت، برای تامین عدالت و بازخواست عادلانه مساعد خواهد شد." (عمق فاجعه، نوشته فرهاد لبیب چهارم جنوری 2009)

 

آویزه ها

 

1) محمد ظاهر (15 اکتوبر 1914 تا 23 جولای 2007) واپسین پادشاه افغانستان بود و چهل سال فرمانروایی کرد. نامبرده بیست و نه سال در ایتالیا ماند و پنج سال پسین عمرش را در زادگاهش زیست.

 

2) کاریز میر در هفده کیلومتری شمال کابل، جایی است سرسبز دارای آب و هوای خوشگوار در نزدیکی قشله عسکری حسین کوت.

 

3) متن کامل نخستین سخنرانی محمد داوود پس از پیروزی کودتا از برگهای 145، 146 و 147 "تاسیس و تخریب اولین جمهوری افغانستان"/ دکتور محمد حسن شرق/ پشاور، پاکستان/ سال ؟" برگرفته شده است.

 

4) سپاس از دوست مهربانی که نمیخواهد نامش یاد شود، ولی بدون کمکهایش یادداشت کنونی نمیتوانست به نوشت آید.

 

[][] 

ریجاینا/ کانادا

بیست و چهارم جولای 2010

 

 

 

             
               

 

 

                                                       «»«»«»«»«»«»   

 

 

 

         ________________________________________________________


 

اجتماعی ـ تاريخی

صفحهء اول