© Farda فـــــردا

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

      قسمت اول


               
 

 

 

 

 

 

       


 

چشــم خـونین پادشـاه

(بخش دوم)

 

صبورالله سـیاه سنگ

Hajarulaswad@yahoo.com

 

 

بازتاب

 

روز هفتم مـی 2010، دیپلوم انجنیر کـریم عطائی در ایمـیلی نوشـت: "... در بخش نخسـت "چشم خـونین پادشـاه"، به ادامـه عنوان ضمـنی "سـردار؟" چنین خـوانده مـیشود:

 

سـاعت هـفـت و بیسـت، سـردار دیروز و رهـبر امـروز کـه پیراهـن و پتلون بهـاری عسکـری رنگ در بر داشـت، با حسـن شـرق، ضیا مجـید، حـیدر رسـولـی و عـده یی از رهـبران و سـرگـروههـای کـودتا به رادیو رسـید و پس از قـبول احترام پرسـونل قطعه مـا وارد سـتدیو شـد. مـهـدی ظفـر نطـاق رادیو مـیخـواسـت بگـوید کـه اکـنون سـردار مـحـمـد داوود بیانیه مـیدهـد، امـا او گـفـت: "بـرادر! دیگـر مـرا و هـیچکـس را سـردار خطـاب نکـنید. سـرداری برای هـمـیش از افغـانسـتان رخت بسـته اسـت." مـهـدی ظفـر پس از انانس کـوتاه رشـته صحبت را به مـحـمـد داوود سـپــرد. او نطق قبلاً آمـاده شـده خـود را چنین شـروع نمـود:" (برگ 90، "اردو و سـیاسـت در سـه دهـه اخیر افغانسـتان"/ سـترجـنرال مـحمـد نبی عظیمـی/ پاکسـتان، 1998)

 

"مـهـدی ظفـر مـیخـواسـت بگـوید..." بدان معنی اسـت که به عقیده نویسـنده، محمـد داوود شهـید قبل از اینکه مـهـدی ظفـر زبان به سخن باز کند، فهـمـیده بودند که او مـیخـواهـد کلمـه "سـردار" را اسـتعمـال نماید.

 

محمـد داوود شـهید حین عهـده داری شـان از وظیفه صدارت هـدایت دادند تا تمـام القاب تشـریفاتی از قبیل والاحضرت، سـردار، عـالیقدر و غیره فسـخ قـرار گیرند. در عوض برای مـردان بدون اسـتثنا کلمـه "شـاغلی"، برای خـانمـهـا "مـیرمـن" و برای دختران "پیغله" اسـتعمـال گـردد. لـذا غیرممکن اسـت که ایشـان چنین یک فیصله مـهـم را فـرامـوش کـرده باشـند.

 

نطاق صبح روز بیسـت و شش سـرطان [هـفدهـم جولای 1973] دکـتور حسـن شـیرزوی بود (نه مـهـدی ظفـر) و او طبق هـدایت "قبلی" چنین انانس داد: "گـرانو اوریدونکـو! اوس سـردار محمـد داوود تاسـو ته خپل وینا اوروی!" متصل این انانس بیانیه محمـد داوود "خـواهـران و برادران عزیز سلام!" از رادیو پخش گـردید.

 

کلمـه "سـردار" در انانس قصداً گنجانیده شـده بود تا مـردم هـمـه ملتفت باشـند که این محمـد داوود هـمـان محمـد داوود اسـت! این انانس را هـمـه شـنونده هـای رادیو باید به خـاطر داشـته باشـند."

 

محمـد داوود یا سـردار محمـد داوود؟

 

"[پشـتو] صبح اول کودتا محمـد داوود خـان خـودش به رادیو کابل آمـده بود. سـید حسـن شـیرزوی نطاق رادیو مـیگوید: او توسط نبی عظیمـی و عبدالسـتار از خـانه اش به رادیو برده شـده بود". وی مـی افزاید: "هنگام انانس محمـد داوود خـان به مـن گفت که نباید کلمـه سـردار را با نامش یاد کنم. اما دکتور محمـد حسـن شـرق گفت برای آنکه مـردم افغانسـتان شمـا را بشـناسـند، گفتن کلمـه سـردار ضرور اسـت." (برگ 224، "افغانسـتان د دمـوکـراسـی او جمـهوریت په کلونو کی/ عبدالغفار فـراهی/ پاکسـتان، 2003)

 

شـام هشـتم مـی 2010، دکتور حسـن شـرق تلفونی به سـیاه سـنگ گفت: صبح بیسـت و شش سـرطان [هـفدهـم جولای 1973] مـرحوم داوود خـان با رانندگی تویوتای سـفید خـودش به رادیو آمـد. چند تن دیگـر و مـن با او در مـوتر بودیم. وقتی متن پیش از بیانیه را به نطاق رادیو دادیم، آن مـرحـوم نگاهـی به یادداشـت روی کاغـذ انداخت و گفت: "کلمـه سـردار را خط بزن." بعـد چـیزهای بیشـتری در مـورد عـلاوه کرد. دقیقاً عـین کلماتش را به خاطر ندارم، اما به گمانم چنین گفت: نه مـرا سـردار خطـاب کـنید و نه کـس دیگـر را. سـرداری در افغـانسـتان پایان یافته اسـت. مــن به رسـم پیشـنهـاد گفتم: "در این مـوقعیت حسـاس ذکـر کلمـه "سـردار" در کنار نام ضرور اسـت. چـون مـردم افغانسـتان شمـا را به نام سـردار داوود مـیشـناسـند، ذکـر نام با کلمـه سـردار مـوضوع را روشـنتر مـیسـازد." مـرحوم داوود خان اندکی فکـر کـرد و گفت: "درسـت اسـت." صد در صد مطمین نیسـتم، امـا فکـر میکـنم این قسـمت صحبتها هـم از طـریق رادیو پخش شـده بود."

 

پاسخهای شـاهانه

 

جسـتجوگـر گـوگل مینمـایاند که محمـد ظاهـر واپسـین شـاه افغانسـتان در جریان بیسـت و نه سـال زندگی در ایتالیا و پنج سـال پس از آن در افغانسـتان نزدیک به پنجاه گفت و شنود ویژه با رسـانه ها داشـته اسـت.

 

شگفت اینکه نامبرده هـرگز از چگـونگی افگار شـدن چشم راسـتش یاد نکـرده و تنها یک بار به گزارشگـر اروپایی از "تکلیف ناگهانی چشم و ضرورت معالجه بهتر در انگلسـتان" گفته اسـت.

 

این خمـوشـی ریشه دارد در دو رویداد: یکی خـویشـتنداری شـاهانه که نمیگذاشـت خـود آن مـاجرا به زبان آورد و دیگـر بلند آوازه بودن رویداد بزرگ "کودتای بیسـت و شش سـرطان/ هفدهم جولای 1973 از سـوی محمـد داوود.

 

محمـد ظاهـر نیز در بیشـتر گفت و شنودها، پاسخها را هوشمـندانه سـوی دیگـری میلان داده اسـت. بخشهایی از گزارش مینه بکتاش (بی بی سـی/ 2 سپتمبر 2005) آشکارا نمـایانگـر همـان گـرایش اسـت:

 

مینه بکتاش: خـوب، تا اين جا گفته بوديم که کودتا صورت گـرفت و شمـا در اسـتراحت بوديد در ايتاليا. رييس تشـريفات به اطلاع شمـا داد که کودتا صورت گـرفته و شمـا گفتيد که باعث تعجب تان نشـد؟

محمـد ظاهـر: قطعاً.

 

مینه بکتاش: چطور تصميم گـرفتيد که در ايتاليا اقامت کنيد؟

محمـد ظاهـر: وقتی ديدم در شـرايطی که لازم اسـت به وطن خـود برگشـته نمیتوانم، ايتاليا يک سـابقه برای افغانها دارد. فاميل امـان الله خان در ايتاليا بود، افغانها از هـر راه يک سـر به ايتاليا میزنند. از اين لحاظ نمیخـواسـتم که خـود را در جايی پنهان کنم که هيچکس را ديده نتوانم. ضرورت بود که قوم و خـويش خـود را و شخصيتهای بزرگ را ببينم و از جهت ديگـر، مـردم ايتاليا شـرايطی دارند که برای مـن مطلوب اسـت. مـردم ايتاليا مـانند مـا افغانها هسـتند. بسيار پيشـامـد (رفتار) خـوب میکنند، مـردم خـوبی هسـتند. و آخرين دليل اين که ايتاليا بسيار کشـور زيبا و مقبولی اسـت. به هـر جايی که میرويد در هـر دره، آن مـونوتونی که مثلا در لندن حس ميشـود، در ايتاليا نيسـت. هـر کس به ذوق خـود خانه و باغ دارد. عمـوم اينها کيفيت خـوبی را به وجود آورده، يعنی شخصيت انسـان در شيوه زندگيش اظهار ميشـود. گذشـته از سـابقه روم و سـابقه بزرگی امپراتوری روم، ايتاليای امـروز بسيار متواضع اسـت و مـردمش با مـردم (ديگـران) روابط بسيار خـوبی دارند. آب و هوای ايتاليا هم نسبت به ديگـر کشـورهای اروپايی بسيار خـوب اسـت.

 

مینه بکتاش: برخـورد دولت ايتاليا وقتی که از تصميم شمـا خبر شـدند، چه بود؟

محمـد ظاهـر: برخـورد بسيار دوسـتانه بود. مـن از دولت ايتاليا، حکومتهای شـان و شخصيتهای ايتاليايی بسيار ممـنون هسـتم. خصوصاً، برلوسکونی (نخسـت وزير فعلی ايتاليا)، آخرين کسـی بود که ديدمش، بی اندازه آدم سـمپاتيک، گـرم و هوشيار اسـت.

 

مینه بکتاش: در اوايل در بعضی خاطرات از اعضای خانواده شمـا نقل قول شـده که به خاطر تامين معيشـت خانواده شمـا تحايفی را که با خـود داشـتيد به دکترهای معالج خـود به فـروش رسـانيديد.

محمـد ظاهـر: خـوب روزهای بسيار مشکلی داشـتيم، نان میخريديم، نان بسيار پايين (بی کيفيت). نانوا میگفت که شمـا بسيار سگ داريد؟ مـا هم گفته نمیتوانسـتيم که وضيعت اقتصادی مـا ايجاب نمیکند، میگفتيم: بلی مـا بسيار سگ داريم. خـوب، روزهای مشکل را در هـر زمـان هـر کس میگذراند. امـا بايد اين قناعت حاصل شـود که در برابر مصيبت مقاومت داشـته باشيم. آدم بايد فکـر نکند که زندگی هميشه يکسـان اسـت و بر اسـاس اين يکسـانی، زندگی خـود را اسـتوار کند.

 

مینه بکتاش: اين مشکلات زندگی باعث نشـد که وحدت خانوادگی متاثر شـود؟

محمـد ظاهـر: در آن زمـان يکی يک جا زندگی میکـرد و ديگـری در جايی ديگـر، باهم يکجا زندگی نمیکـرديم که وحدت خانواده متاثر شـود. زمـانی که يک عضو خانواده خـود را دير بعد (بعد از مـدتها) می بينيم، خـوشحال میشـويم امـا وقتی که يکجا و نزديک زندگی کنيم، خلق تنگی ها پيدا میشـود. امـا در اين دوره هيچ مـوضوعی پيدا نشـد که روابط مـا متاثر شـود.

 

مینه بکتاش: روابط دول ديگـر، به خصوص دول سلطنتی با خانواده شـاهی چگـونه بود؟ يعنی اعتبار و حيثيتی که در گذشـته داشـتند، در طول سـالهای مـهاجرت حفظ شـد؟

محمـد ظاهـر: احترام داشـتند. امـا احسـاس نکـردم که آنها يک توجه خاص نسبت به مـا نشـان بدهند. امـا مـن هم مـوقعیت خـود را هيچوقت فـرامـوش نمیکـردم که در چه حالی هسـتم. بعضیها هسـتند که از چوکی خـود پايين نمیشـوند، امـا مـن میتوانسـتم از چوکی خـود پايين شـوم. يک فـرد غريب بودم، غربت را ديده بودم، با فقر آشنايی داشـتم. مـن شهزاده بزرگ نشـده بودم، پسـر سپهسـالاری بودم که هيچوقت در خانه نبود و زندگی اش وقف مـردم بود. باور کنيد، پس از اسـتقلال افغانسـتان، زمـانی که پدرم فـرد دوم در کشـور بود، مـا زندگی يک مـدير بسيار کوچک (پايين رتبه) را نداشـتيم.

 

مینه بکتاش: شمـا گفتيد که سـاير دول به شمـا توجهی نشـان ندادند، امـا برخی آثار و اسناد حاکی از اين اسـت که گـويا شـاه ايران، شـاه عربسـتان سعودی و رييس جمـهور مصر، پيشنهاد کمک مـالی کـرده بودند.

محمـد ظاهـر: در اين جايی شکی نيسـت، اول مـن نمیتوانسـتم که کمک يکی را قبول کنم و از ديگـری را نکنم. مـن گفتم که اگـر مـن پادشـاهی بودم که به اسـاس اراده مـردم از کشـور خـود رانده شـدم، از شمـا هيچ چيز نمیخـواهم و اين آرزو را هم ندارم. امـا اگـر مـردم مـن به مـن علاقه داشـتند و يک قدرت نامـرئی مـانند کودتای محمـد داوود خان مـرا از (از قدرت) دور کـرد، فکـر میکنم که اين کودتا به مـن تعلق ندارد، اين عملکـرد خراب داوود خان بود که بخـودش برگشـت. امـا از پادشـاه ايران و ملکه ايران خاطرات خـوبی داريم. پادشـاه ايران خدا بيامـرزدش، بسيار وضيعت (رفتار) خـوبی با مـا کـرد. اگـرچه مـا کمکهاي شـان را قبول نکـرديم، امـا تمـاس شـان را غنيمت میدانسـتيم.

 

مینه بکتاش: و در مـورد کمکهای مـالی عربسـتان سعودی؟

محمـد ظاهـر: عربسـتان يک مملکت اسلامی بود. وقتی که دسـت خـود را پيش کسـی دراز کـرده نمیتوانسـتيم، به بسيار آسـانی به عربسـتان سعودی دراز میکـرديم. يک مملکت مسلمـان و مملکـتی اسـت که خانه خدا در آن اسـت. هـر کس به خانه خدا مـراجعه میکند.

 

مینه بکتاش: میگـويند که پادشـاه ايران به شمـا پيشنهاد کـرده بود که در برگشـت به افغانسـتان و احيای سلطنت شمـا را کمک کند؟

محمـد ظاهـر: از نظر مـن اين کمک بسيار خطرناک بود. مـن هيچوقت نخـواسـتم که به کمک ديگـران به کشـور خـود برگـردم. اگـر چنين هم میشـد، برای مـن ننگ بود. اگـر مـردم مـن مـرا قبول هم میکـردند، خـودم قبول نمیکـردم. مـن هيچگاه ميان خـود و مـردم واسطه را قبول نکـردم. اين برای اطمينانی اسـت که نسبت به محبت مـردم دارم. شـرايطی که پيش شـد (پيش آمـد)، در آن دسـتهای مختلف بود و داوود خان بعداً روزگار خـود را ديد. همين کار را که کـرد، چه نبود که نديد؟ هيچوقت مـن تصور نمیکـردم که چنين شـود. به خدا دلم برايش سـوخت.

 

محمـد ظاهـر شـاه و دکتور روان فـرهادی

 

"در اثر وقایع خطیر افغانسـتان، در ربع اخیر قرن گذشـته، تبلیغات سـیاسـی گـوناگـون طوری بوده که راجع به آن پادشـاه مـرحوم سخنها و عقاید متضاد شنیده میشـود. بنابرین آرزومـندم گـواهی خـود را در باره چند سـال خدمت خـویش در عهـد سلطنت محمـد ظاهـر شـاه بیان کنم.

 

در آن زمـان وظیفه مـدیریت عمـومی سـیاسـی وزارت امـور خارجه و بعداً رتبه معین سـیاسـی در آن وزارت داشـتم. علاوه بر این، وظیفه مـنشـی مجلس وزرا را نیز داشـتم. بعضی دوسـتان اصرار دارند کتاب حاوی خاطرات خـویش یا در باره آن عهـد را بنویسـم.

 

در این ایام اقامت در پاریس، با دیدن مـراسـم تشـییع جنازه آن مـرحوم و مجالس ترحیم که همـه را در صفحه تلویزیون ملا حظه کـردیم، اینک چند خاطره برگزیده را در چند صفحه محدود مینویسـم.

 

چنانکه از مـن توقع میرود، خاطرات مـن مـربوط به دهه دمـوکـراسـی میباشـد و در همـه آنچه مینگارم خصایص و عقاید شـاه مـرحوم محمـد ظاهـر شـاه را به طور ضمـنی بیان میدارد. امید اسـت اشخاصی چون داکتر عبدالصمـد حامـد نیز بعضی خاطرات خـود را بنگارد. در باره دوره اقامت پادشـاه مـرحوم در روم باید کسـانی که مـدتی در دفتر پادشـاه مـوظف بودند، مـانند داکتر فـرهنگ، آقای غلام غوث وزیری، داکتر محمـد رحیم شـیرزوی، اسـتاد عبدالسـتار سـیرت و داکتر زلمی رسـول مطالبی بنویسند. در باره دوره پنج سـال عودت شـان به کابل و کسب لقب بیسـابقه "بابای ملت" دیگـر کسـانی که اطلاع نزدیک دارند، نیز ارزیابی خـود را بیطرفانه در قید قلم آورند. شـرح نود و سه سـال زندگی و چند دهه سلطنت و مـهاجرت پادشـاه مـرحوم را یک نفـر نمیتواند تکمیل کند.

 

گلخانه ارگ با حرمسـرا دو راه اتصال دارد. یکی راه دروازه حرمسـرای به سـوی باغچه و یکی راه طبقه اول که مسما به "سـردروازه" بود. پادشـاه مـرحوم چون از ملاقات سفـرا فارغ میشـدند، از راه سـر دروازه به حرمسـرای میرفتند و در همان سـردروازه یک محل اقامت داشـتند که به سـادگی در آن صرف طعام و اسـتراحت میکردند. در آنجا اتاق لباس پوشـی و تشناب و سـالون کوچک ملاقات هم مـوجود بود. پادشـاه مـرحوم کمتر داخل حرمسـرای میرفتند (به جز شبهای جمعه برای دیدن فلم سینما با خانواده). بنا برین حرمسـرا را برای مـرحـومـه ملکه حمیرا و شهــزادگان میگذاشـتند. در آنجا مـرحوم محمـد رحیم مصاحب از مخلصانی که در آن محل "سـردروازه" شـرفیاب میشـدند و گاهی صرف چای و طعام میکردند پذیرایی مینمـود. در آنجا گاهگاه مـرا نیز میخـواندند.

 

یک روز با مـن در باره سقف سخن گفتند، که مزین با میناتوری زیبا بود، فـرمـودند: "اینهمـه میناتورهای رنگین را مـن خـود ترسیم کرده ام. ترسیم در سقف کار آسـان نیسـت. در زمان صدارت محمـد هاشم خان وظیفه عملی نداشـتم. پادشـاه بودم اما اختیار نداشـتم و کسی نمیتوانسـت با مـن ملاقات کند. اسـتاد میناتور و ترکیب رنگ مـن اسـتاد محمـد علی که ضمـناً اسـتاد مـرحوم همایون اعتمادی نیز بود، از اهل چنداول کابل بود و برای او از اداره ضبط احوالات اجازه ورود به ارگ را گرفته بودم تا اینجا بیاید و به مـن درس میناتوری و رنگ آمیزی بدهـد. سفـر های مـن در شهرهای وطن و بیرون شـدن مـن برای شکار همـه با تجویز محمـد هاشم خان صورت میگرفت. مـن در واقع با شنیدن این سخنان دانسـتم که محمـد هاشم خان کاکا اندر یعنی عم ناتنی پادشـاه مـرحوم بود و به معنی این سخن پی بردم.

 

بدون شک بزرگترین تصمیمی که پادشـاه مـرحوم در طی زندگی گـرفته، اقدام به اصلاحات سـیاسـی گسـترده بود. به مجرد اسـتعفای سـردار محمـد داوود در سـال 1963 در پی خاتمـه دادن به سلطه خاندانی و اعتمـاد به طبقه تعلیم یافته و اصلاح طلب کشـور بودند. تطبیق این تصمیم آسـان تمـام نمیشـد. در میان رجال خاندان شـاهی چندین کس این اصلاحات را نمی پسندیدند. واکنش کشـورهای بزرگ جهان و همسـایگان هم معلوم نبود.

 

در آن ایام مـن مسـتشـار سفارت افغانسـتان در واشنگتن بودم و مـرحوم محمـد هاشم میوندوال سفیر افغانسـتان در واشنگتن بود. امـا در هفته های بعد از جریان اوضاع به تفصیل آگاه شـدم. پادشـاه مـرحوم از حکومت فـرانسه یک متخصص با تجربه قانون اسـاسـی  Louis Fougerevh را به کابل طلب کـرد و بعد از چند ملاقات با او، او را به اعضای کمیته تسـوید قانون اسـاسـی معرفی کـرد. این بود یک مـرحله تغییر قاطع در تاریخ معاصر افغانسـتان.

 

هنگام تجلیل پنجاهمین سـال اسـتقلال افغانسـتان نطق پادشـاهی را مطابق سـالهای قبل مسـوده کرده برای ملاحظه ایشـان به ارگ بردم. چنانکه عادت همیشگی پادشـاه مـرحوم بود نطق را که باید چند روز بعد ایراد میکردند، فقـره به فقـره و حتا کلمـه به کلمـه قبلاً ارزیابی میکردند. در باره کسب اسـتقلال افغانسـتان در مسـوده مـرتبه از جنگ سـوم افغان و انگلیس و شجاعت محمـد نادر شـاه (اعلیحضرت شهید) نوشـته بودم. سپس از همت عالی و خدمات شـاه مـرحوم امان الله خان ذکر کرده بودم. در آن سـالها هنوز گرفتن نام امان الله خان قـدغـن بود تا چه رسد به سـتایش خدمات او. البته در وقت انتقال تابوت مـرحوم امان الله خان به کابل و برای دفن به جلال آباد با خانواده آن مـرحوم سلوک خـوب شـده بود، چون هنگام بحث مسـوده به نام پادشـاه مـرحوم امان الله خان رسیدیم، اندکی توقف نمـودند و بعد گفتند: "باید نام ایشـان ذکر شود. اینکه ایشـان را پادشـاه مـرحوم امان الله خان نوشـته اید، طرز درسـت و راه حل خـوب اسـت". همان بود که برای نخسـتین بار، محمـد ظاهر شـاه پادشـاه افغانسـتان از خدمات پادشـاه مـرحوم امان الله خان در کسب اسـتقلال در نطق رسمی یاد آوری کردند.

 

طی سفـر رسمی پادشـاه مـرحوم به نیپال (1969) واقعه یی رخ داد که نماینده صفات و عقاید آن پادشـاه مـرحوم گردید. طی مسـافـرت، بعد از ختم روز اول و دوم مقامات تشـریفات نیپال به مـن که از جمله اعضای معیتی بودم، مـراجعه کرده گفتند: "اعلیحضرت پادشـاه شما در هنگام گشـت و گذار در کشور ما با رجال عمـده پذیرایی کنندگان مصافحه میکنند. چون اعلیحضرت پادشـاه نیپال با رعایا مصافحه نمیکنند از شما خـواهش میکنیم به اعلیحضرت پادشـاه افغانسـتان عرض کنید که با اسـتقبال کنندگان مصافحه نفـرمایند و با اشـاره سـر جواب دهند. روز مابعد قبل از صرف صبحانه به پادشـاه مـرحوم از این خـواهش مقامات تشـریفاتی نیپال عرض کردم. اندکی به فکر فـرو رفتند و گفتند: "به ایشـان بگویید که شما نظر ایشـان را به مـن رسـاندید". و سپس به مـن گفتند: "این پذیرایی کنندگان چه هندو باشند چه بودایی شـرف آدمیت دارند و مـن به عنوان یک آدمی باید با ایشـان مصافحه کنم".

 

در بازدیدهای آنروز هرگاه گروه پذیرایی کنندگان پیدا میشـدند پادشـاه افغانسـتان با آنها مصافحه میکردند و از این کار پادشـاه افغانسـتان مقامات تشـریفات نیپال راضی نبودند.

 

پادشـاه افغانسـتان طی ملاقات رسمی از شـاه مـهندرا در باره رژیم سیاسی کشور که "پنچیسـت" نامیده میشـد معلومات گرفت و آن مجالس محلی شوری بود که به این نام مـنعقد میشـد و اشـتراک کنندگان در امـور کشور نظر میدادند. پادشـاه افغانسـتان به پادشـاه نیپال طی ملاقات گفت: "اصلاحات مزید ضرور اسـت و امید اسـت آنرا بیاورید." بعد از ملاقات به مـن گفتند: "آینده سیاسی نیپال را با این احوال درخشـان نمیبینم."

 

بعد از مسـافـرت پادشـاه مـرحوم به جاپان به دعوت امپراتور "هیرو هیتو" وزارت خارجه جاپان در سـال 1970 اطلاع داد که شهزاده ولیعد جاپان که اکنون امپراتور جاپان میباشـد، به افغانسـتان مسـافـرت میکند. در آنزمان امپراتور هیرو هیتو اضافه از هشـتاد سـال داشـت و خـود نمیتوانسـت مسـافـرت کند.

 

برای هـدایت گرفتن نزد پادشـاه مـرحوم به ارگ رفتم و پیشنهاد کردم در تبادل نظر قبل از طعام شـام در ارگ بین ایشـان و شهزاده جاپان شهزاده احمـد شـاه نیز شـرکت کند. ملتفت شـدم که پادشـاه به مـن پاسخ ندادند و حتی چین در جبین افگندند. در باره دیگر تفصیلات سفـر مـهمان سخن گفتم و ضمـناً مکرر عرض کردم که بهتر اسـت شهزاده از طرف افغانسـتان در این تبادل نظر قبل از طعام در مـنار اعلیحضرت باشند. با شنیدن این عرض مکرر مـن پادشـاه مـرحوم از جا بلند شـد و تشـریف برد و مـن تنها و مبهوت ماندم. بعد از چند ثانیه عودت کردند و به مـن گفتند: "میخـواهم به شما بگویم اگر شما جوانان خیال میکنید بعد از سـر مـن سلطنت در افغانسـتان دوام میکند و ولیعهـد پادشـاه میشود درسـت حسـاب نکرده اید. افغانسـتان باید چاره دیگری داشـته باشـد." بعد با مـهربانی گفتند: "در باره سفـر مـهمان چند روز بعد سخن خـواهیم گفت."

 

در شـرفیابی بعدی تصویب ایشـان را گرفتم که ولیعهـد افغانسـتان بعد از ختم تبادل نظر در میز سلطنتی به صرف طعام حاضر شود. در آن ایام مصلحت ندیدم این سخنان خطیر پادشـاه مـرحوم را حتا به صدر اعظم یعنی مـرحوم نور احمـد اعتمادی یا به کس دیگر بگویم. سـالها گذشـت و مـن عقیده پادشـاه مـرحوم را در باره آینده سلطنت میدانسـتم.

 

هنگامیکه محمـد رضا شـاه پهلوی تصمیم تجلیل 2500 سـال امپراتوری کوروش را گرفت، سفیر ایران در کابل مـرحوم محمـود فـروغی طلب ملاقات نمـوده مـرا خبر داد و گفت: "شهنشـاه و شهبانو از اعلیحضرت محمـد ظاهر شـاه و ملکه حمیرا دعوت میکنند تا برای اشـتراک در این مـراسم به ایران تشـریف بیاورند. پادشـاهان و روسـای جمـهور جهان نیز دعوت شـده اند."

 

از این مـوضوع به مـرحوم نور احمـد اعتمادی صدر اعظم و وزیر امـور خارجه اطلاع دادم. گفتند: "به اعلیحضرت خبر بدهید." به ارگ رفتم و از این دعوت به پادشـاه مـرحوم اطلاع دادم. این خبر به خاطر ایشـان سخت سنگین تمام شـد. و فوراً گفتند: "مـن به این دعوت نمیروم." پادشـاه افغانسـتان با شهنشـاه ایران قبلاً معرفت کامل داشـت. زیرا در سـال 1962 به قصد اصلاح روابط بین افغانسـتان و پاکسـتان به افغانسـتان سفـر کرده بود. پادشـاه مـرحوم به مـن گفتند: "معنی پادشـاهی نزد ما و نزد شـاه ایران فـرق بسیار دارد. از ایران معذرت بخـواهید. مـن هرگز به این مـناسبت و یا مـناسبت دیگر به تهران نخـواهم رفت."

 

از این پاسخ ایشـان به مـرحوم نور احمـد اعتمادی اطلاع دادم و روزهـا حیران بودیم که این مـوضوع را چگونه حل کنیم. چند روز دشوار را خامـوشـانه سپری کردیم، بالاخـره مطابق نظر مابعد پادشـاه مـرحوم به سفیر ایران پیشنهاد کردم که شـاهـدخت بلقیس با شوهر خـود در این مـراسم مجلل اشـتراک کند و سـر انجام همین پیشنهاد عملی شـد.

 

مـرحوم سـید ظاهـر وکیل شکـر دره فـرزند مـرحوم سـید عالمشـاه قومـاندان نظامی در قندهار که از دوسـتان و آشنایان مـن بود، در حدود سـال 2000 هنگامیکه پادشـاه مـرحوم در روم اقامت داشـت؛ به مـن در نیویارک واقعه یی را قصه کـرد که کس دیگـر از ان اطلاع نداشـت.

 

سـید ظاهـر گفت: مطابق عادت به وقت شـامگاهان گاهگاهی به دیدن اعلیحضرت میرفتم و جریانات شـورا را به ایشـان قصه میکـردم. باری به ایشـان گفتم: نام علامـه بلخی را در خبرهای هفته در جمله کسـانی که شـرفیاب میشـوند از رادیو نمیشنوم، در حالی که وی نجات خـود را از محبس دراثر لطف شمـا میداند. اعلیحضرت فـرمـودند: در مقابل علامـه بلخی و مـردم او، حکومتهای سـابق بسـیار ظالمـانه رفتار کـرده اند و او را به ناحق به زندان انداخته اند. سپس اعلیحضرت ناگهان گفتند: بیایید هـر دو برویم همین سـاعت بعد از شـام به ملاقات او. خانه شـان کجاسـت؟ عرض کـردم: مـن خانه شـان را دیده ام. فـرمـودند: بر خـیزیم و برویم. همـان بود که بدون اطلاع قبلی و بدون اسـتفاده از مـوتر امـنیتی در آن آغاز شبهنگام به مـنزل علامـه بلخی در حدود افشـار و سـیلو با مـوتر جیپ رفتیم و دق الباب کـردم. یک جوان آمـد و در را باز کـرد. گفتم: برای شـان بگـویید سـید ظاهـر با یک مـهمـان عزیز آمـده اسـت. علامـه بلخی فـرود آمـد. اعلیحضرت را دیده متحیر شـد. پادشـاه علامـه را در آغوش کشـید. به مـنزل او رفتیم و صرف چای کـردیم. اشک از چشمـان علامـه جاری بود.

 

این بود جکایت سید ظاهر شـاه به مـن. در محیط مـردم ملتفت شـدند که در صبح مـولود شـریف در مجلسی که در دلکشـا مـنعقد میشود، به علامع مـوقع خطابه داده میشود. اعلیحضرت در این مجلس مـولود شـریف مـوجود میبود.

                                                                            

هر یک از این رویداد ها را که ذکر کردم نمـونه خـوب برای شناختن عقاید و نظریات پادشـاه مـرحوم، محمـد ظاهر شـاه میباشـد. گرچه پادشـاه حلیم و متواضع بود اما قدرت تصمیم داشـت. سـالیان مـدید گرچه پادشـاه افغانسـتان بود اما اختیارات او محدود بود. به طور خاص در سـالهای صدارت محمـد هاشم خان.

 

یقین دارم دیگران هم مقالاتی در باره پادشـاه مـرحوم مینویسند. پادشـاه واقعاً وطن دوسـت بودند و همـه فـرزندان افغانسـتان را از هر قوم و هر زبانی که بودند قدر میکردند. از زبان ایشـان سخنی که تفوق یک قوم را بر قوم دیگری نشـان بدهـد هرگز نشنیده ام.

 

به درگاه خداوند لا یزال دعا میکنم که به سـوی حسنات او بنگرد. مـرد مسلمان و خدا دوسـت بودند و امـر کردند در خطبه ها "بنده خدا" لقب داده شـوند و این بر علاوه "المتوکل علـی الله" بود.

 

مـن و همسـرم عادله هاشــمی فـرهادی به خانواده پادشـاه مـرحوم و به طور خاص شـاهـدخت بلقیس عرض تعزیت میکنیم که خاطر او در اوقات دشوار زندگی و تا دم واپسین با احوال پدر مشغول بود و با سلوک با هر کسی نمـونه شمایل نیکو میباشـد. ("محمـد ظاهـر شـاه، پادشـاهی که بسـی آرزو هایش در باره وطن به ثمـر نرسـید"/ داکتر عبدالغفور روان فـرهادی/ پاریس، 30 جولای 2007، برگرفته از بایگانی سـایت افغان جرمـن آنلاین)

 

[][]

ریجـاینا/ کانادا

نهـم مـی 2010

 

                


 

اجتماعی ـ تاريخی

صفحهء اول