© Farda فـــــردا

 

 

 

 

 

 

 

 

 

      بخش اول

 

      بخش دوم

 


               

 

 

 

 

         

 

چشــم خـونین پادشـاه

(بخش سـوم)

 

صبورالله سـیاه سـنگ
hajarulaswad@yahoo.com

 

 

 

"یادداشـتهـای علم"؟

 

امـیر اسـدالله خـان علم (1919 – 1978) از برازنده ترين چهـره‌ هـای سياسـی، به ویژه در نقش وزیر دربار روزگار فـرمـانروایی محمـد رضا پهلوی، "محرم اسـرار چندین دهه" شـاه ایران پنداشـته مـیشود.

 

آنچه سـالهـا پس از مـرگش، از سـوی دکتور علی نقی عاليخـانی ویرایش گـردید و "يادداشـتهـای علم" نام گـرفت، نوشـته هـای پنهـانی دامنه دار چندین سـاله اوسـت. تا کنون شش جلد این کتاب در ایران و امـریکا چاپ شده اند.

 

با آنکه، برخی از یادداشـتهـا نه تنهـا از نگاه نوشـتاری حتا پس از ویراسـتاری، بلکه از دیدگاه ارزشی نیز "خـالی از خلل" نیسـتند، به یک بار خـواندن مـی ارزند:

 

دوشـنبه 1/5/52 [23/07/1973]

وزیر مختار امـریکا آمـد. در خصوص برنامـه اعایحضرت هـمـایونی ... و افغانسـتان [محمـد ظاهـر] و اینکه آیا دوام مـی آورد یا نه صحبت کـردیم. مـیگفت که سـال پیش داوود به سفیر مـا گفته بود که اگـر وضع شـاه بر هـمـین طورهـا بمـاند قابل دوام نخـواهد بود. باید حرکتی بکند و حالا برادرش نعیم که سـابقاً وزیر خـارجه افغانسـتان بود و من خـوب مـیشـناسـم به سفیر مـا یادآوری کـرده اسـت که مگـر حرف پارسـال مـا را از خـاطر برده اید که از حرکت مـا اظهـار تعجب مـیکنید؟ بعد هـم مـیگفت: عکس کمـیته انقلاب داوود برای مـا رسـیده اسـت. تمـام افسـران جوان یا هـمکاران سـابق داوود یا پسـران آنهـا هسـتند. (برگ 122، "یادداشـتهـای علم"/ (USA, 1995

 

پنجشـنبه 4/5/52 [26/07/1973]

امـروز عباس مسعودی مـدیر اطلاعات دیدنم آمـد. گفت از عراق خبر دارد که عراقیهـا حاضر شده اند که مذاکـره با مـا را مجدداً شـروع کنند و راجع به خط مـیانه شط العرب وارد مذاکـره گـردند. معلوم مـیشود وضع داخلی آنهـا متزلزل شده اسـت. فوری به شهنشـاه تلگـراف عرض کـردم. عباس آرام سفیر شهنشـاه در چین که تهـران اسـت، دیدنم آمـد. گفت دیشب مـهـمـان سفیر چین در ایران بود. او هـم گفته بوده اسـت که مـا از یک سـال پیش مـیدانسـتیم که روسهـا با داوود خـان مصروف مقدمـه چینی کودتایی هسـتند. احتیاطاً به شهنشـاه تلگـراف عرض کـردم.

 

پینوشـت: عباس آرام در دولتهـای علم، منصور و چند سـال اول نخسـت وزیری هویدا وزیر خـارجه بود. بعد از باز نشسـتگی مـدتی سـناتور شد و سپس علم شغلی به او در دربار داد تا از نظر مـالی در مضیقه نباشد. (صفحه 123)

 

یکشـنبه 4/6/52 [26/08/1973]

امـروز سلام مبعث بود. من درسـت هشـت سـال اسـت که وزیر دربار شده ام. یک عمـر اسـت! چون روز مبعث بود که شهنشـاه [محمـد رضا پهلوی] به من امـر فـرمـودند که وزیر دربار باشم. شهنشـاه مجمـوعاً سـر حال نبودند. با آنکه سعی مـی فـرمـودند خـود شـان را خـوشحال نشـان دهند و بر خلاف معمـول جواب هـمـه تبریکهـا را دادند.

 

اول که تشـریف آوردند، به من فـرمـودند: تا یادم نرفته خـانلری لازم نیسـت به روم برود با این مـرد (منظور پادشـاه افغانسـتان ) فایده ندارد. عرض کـردم برای بعدهـا مفید خـواهد بود. چون از دو حال خـارج نیسـت: یا داوود آدم مـیشود و با مـا کنار مـی آید و یا از بین مـیرود. در صورت دوم باز هـم مفید خـواهد بود که در دسـت مـا باشد. فـرمـودند: ابداً. من دیگـر لجاجت نکـردم ولی بر عقیده خودم باقی هسـتم و باز هم اصرار خواهم کـرد. مـا سـی و هشـت روز اعتنایی به این بد بخت نکـردیم. در اروپا که هوا نمـیتوانسـت بخـورد. بالاخـره احتیاج داشـت چه کند؟ گویا وقتی محمـد ظاهـر شـاه لندن بوده، نعیم برادر داوود پیش او رفته و خـواسـته اسـت که شفیق نخسـت وزیر را برکنار و داوود را صدر اعظم نمـاید. شـاه زیر بار نرفته در عوض عبدالولی خـان را که از ترس کودتای خـود عبدالولی را هـمـراه داشـته اسـت، به عجله به کابل پس فـرسـتاده اسـت. عبدالولی به محض ورود قضایا را احسـاس مـیکند و به ولیعهد پیشـنهـاد مـیکند که داوود را بگیرد. ولیعهد مـوافقت نمـیکند و مـیگوید: پدرم تا سه روز دیگـر برمـیگـردد. ولی تعجب از این اسـت که یک هنگ خـود عبدالولی هـم جز یاغیهـا بوده اسـت. عبدالولی به اتکای چه قدرتی مـیخـواسـته چنین عمل تندی بکند؟ (برگهـای 141 و 142)

 

چهـارشـنبه 18/7 /52 [10/10/1973]

تلگـرافی از امـیر خسـرو افشـار سفیر شهنشـاه از لندن رسـیده بود که سفیر جدید افغانسـتان او را دیده و خیلی خـواسـتار عنایت شهنشـاه شده اسـت و گفته اسـت بین داوود و افسـرهـای جوان به هـم خـورده و تنهـا تقویت داوود ممکن اسـت از کمـونسـت شدن افغانسـتان جلوگیری کند. (برگ 213)

 

دوشـنبه 23/7/52 [15/10/1973]

نامـه دیگـری از علی نقی انصاری سفیر ایران در ایتالیا راجع به پادشـاه افغانسـتان رسـیده بود که اینجا مـیگذارم. در این گزارش از قول پادشـاه افغانسـتان چنین نقل شده اسـت: شهنشـاه هـمـیشه به مـا محبت داشـتند و در این مـوقع بد طالعی بیشـتر از هـمـه عنایت مـیفـرمـایند. زبان مـا قاصر اسـت که تشکـر نمـاییم. فقظ چون نامـه یی به داوود نوشـته ام و به وسـیله دامـادش راهی کـرده ام، منتظر پاسخ هسـتم. اگـر از طرف دولت افغانسـتان کمک برسـد، برای ادامـه زندگانی مـا کافی خـواهد بود و دیگـر راضی به زحمت برادر خـود نیسـتیم. وقتی پول برسـد، نزد خـود نگهدارید تا مـا در طی هـمـین یکی دو هفته که تکلیف معلوم مـیشود، به شمـا نتیجه را اطلاع بدهیم.

 

[محمـد رضا شـاه] فـرمـودند به هـر حال بیسـت هزار دولار بفـرسـت که به ایشـان برسـاند تا جواب ایشـان از افغانسـتان برسـد و ضمناً بگو که از این جریان جز من و تو و انصاری کسـی آگاه نیسـت. بعد مـرخص شدم. فوری کار پادشـاه افغانسـتان را راه انداختم. (برگ 221)

 

شـنبه 12/8/52 [03/11/1973]

صبح پس از ملاقاتهـای منزل شـرفیاب شدم. ملاقات مـهـم من در منزل با علی نقی سعید انصاری سفیر شهنشـاه در روم بود که وضع پادشـاه افغانسـان و تقاضاهـای ایشـان را بیان مـیداشـت. گویا نه تنهـا دولت افغانسـتان پول به ایشـان نمـیدهند، پاسپورت هـم نمـیدهند و ایشـان فعلاً تبعه هیچ جا نیسـتند. (برگ 261)

 

یکشـنبه 4/9/52 [25/11/1973]

صبح شـرفیاب شدم. کارهـای جاری را عرض کـردم. منجمله پولی که باید به پادشـاه افغانسـتان برسـانیم (مـاهـانه ده هزار دلار) از بودجه سـری دولت باید بگیریم. فـرمـودند بلی. ولی دولت نباید بداند. اصولاً هیچ کس غیر از تو و انصاری سفیر مـا در روم نباید بداند. (برگ 299)

 

سه شـنبه 13/9/52 [04/12/1973]

سفیر جدید افغانسـتان دیدنم آمـد. سـابقاً نوشـته ام، دامـاد داوود اسـت. مـرد تحصیل کـرده اسـت. در هـارورد و کولمبیا درس خـوانده اسـت. انگلیسـی و فـرانسه را خـوب مـیداند. فارسـی را هـم شیرین صحبت مـیکند. من قبلاً خیلی فکـر کـرده بودم که کار را از کجا شـروع کنم که بتوانم از او حرف در بیاورم. خـوشبختانه دیدم خـودش پر حرف اسـت و هیچ احتیاجی به سعی من در حرف در آوردن نبود.

 

برای من حکایت کـرد که اخیراً برای پادشـاه افغانسـتان پول برده اسـت. (باید درسـت باشد چون پادشـاه به سفیر گفته بود که وضع تحصیلی فـرزند کوچکم رو به راه شد. وقتی که سفیر شهنشـاه پول مـرحمتی اخیر را برای او برده بود.) بعد هـم حکایت کـرد که به چه صورت اسـتعفانامـه مفتضح را از شـاه گـرفت که شـاه مـیگوید من زیر پرچم جمـهوری مـیروم. بعد هـم گفت: ممکن اسـت تا شش مـاه دیگـر وضع داوود محکمتر بشود. و آنوقت قدری به طرف راسـت برود. از افسـران جوان دل پری داشـت که نادان و جاهل و نشـناخته هسـتند. معلوم شد از عبدالولی خـان دل خـوشی ندارد. چون او را مسخـره مـیکـرد و از جمله اینکه کسـی با این قدرت وقتی در تابسـتان با پادشـاه در لندن بود، از کابل به او تلگـراف شد که وضع خطر ناک اسـت، اعتنا نکـرد و به پادشـاه گفت خبری نیسـت. بعد هـم که کودتا شد و او گـرفتار شد از کشوی مـیز او اسـامـی کودتاچیان در آمـد و این آقای مقتدر آنهـا را نگـرفته بود. (برگ 313)

 

محمـد داوود و محمـد ظاهـر

 

1) "مـرحوم سـید قاسـم رشـتیا در کتاب خـاطرات سـیاسـی حکایت مـیکند که ده روز قبل از کودتا در حالی که برای توقف کوتاه عازم مـاسکو شده بود، با سـردار نعیم در منزل دامـادش سـردار عبدالعظیم غازی مـواجه گـردید. از آنجا که رشـتیا مـیدانسـت، در عین زمـانی که سـردار نعیم در لندن بود، پادشـاه هـم به منظور تداوی چشم در آن شهـر قرار داشـت. او از احوال پادشـاه جویا شد تا نسبت به جواب نعیم خـان بتواند از حالت و نوعیت روابط سـرداران با تخت سلطنتی بیامـوزد. از روی جواب نعیم خـان و معلومـات حاصله دیگـر مـرحوم رشـتیا به این نتیجه رسـیده بود که نعیم خـان به عیادت پادشـاه به هوتلش رفته بود، امـا چون در اتاق سـردار عبدالولی هـم حاضر بود، تصور مـیکند صحبت از سطح مـوضوعات تعارفی عمـیق تر بحث شده باشد. با آنهـم رشـتیا این انکشـاف را خیلی مثبت ارزیابی کـرده در آن شـروع رفع تیرگی روابط پسـران عم را مـی بیند.

 

مـرحوم رشـتیا مـینویسـد بعد از وقوع کودتا در مـورد تجدید نظر کـرده، فکـر مـیکند در واقع سـردار نعیم جهت اغفال پادشـاه به عیادتش رفته بود تا در ذهن شـاه و سـردار ولی در مـورد روابط شـان نظر مثبت ایجاد کند و ایشـان به اصطلاح سپر هـای خـود را پایین کنند.

 

در حقیقت با وصف سـردیی که در روابط نعیم خـان و پادشـاه رخ داده بود، در مـواقع مـهـم با هـم مـیدیدند. این بار چون از روی تصادف هـر دو هـمزمـان در لندن بودند، نزاکتاً ناممکن بود سـردار نعیم به عیادت وی نرود. آن وقت سـید وحید عبدالله مسـتشـار سفارت افغانسـتان در لندن بود و به منظور بهبود روابط دو جانب در جسـتجوی ترتیب ملاقات خصوصی بین ایشـان شد. سـردار نعیم ابتکار سـید وحید الله را با روحیه مثبت پذیرفت، امـا وقتی به دیدن پادشـاه رفت و مـوجودیت سـردار عبدالولی را در اتاق مشـاهده کـرد، بدون اظهـار هیچگونه احسـاسـات جداً متاثر شد و متعاقباً در این رابطه یاس و تآسف خـود را ابراز کـرد و گفت: سلطنت به کلی شـاریده اسـت". (خـاطرات سـیاسـی سـید قاسـم رشـتیا از 1311 تا 1371/ ایالات متحده 1977/ برگهـای 180 و 181/ نگاهی به شخصیت، نظریات و سـیاسـتهـای سـردار محمـد داود"/ داکتر عاصم اکـرم/ انتشـارات مـیزان 2001)

 

2) "بعد از ظهـر روز شـانزده جولای 1973 به مناسبت جشـن ملی عراق ضیافتی در سفارت آن کشور در افغانسـتان ترتیب داده شده بود. در واقع، جشـن جمـهوری عراق مصادف با چهـارده جولای مـیباشد، امـا چون سفارت فـرانسه جشـن ملی خـود را در عین تاریخ تجلیل مـیکـرد، سفارت عراق دعوت خـود را به شـانزده جولای به تعویق انداخت.

 

عصر هـمـان روز جهت معرفی اتشه نظامـی جدید خـود، سفیر امـریکا مقیم کابل عصریه ترتیب داده بود و بر علاوه دیپلومـاتهـای خـارجی از یک تعداد شخصیتهـای نظامـی و ملکی دولت نیز دعوت به عمل آورده بود. چون پادشـاه جهت تداوی به ایتالیا در منطقه شهـر ناپولی رفته بود و اکثر مسئولین حکومتی مصروف مـهـمـانیهـای تعارفی بودند. کودتاچیان مـوقع را غنیمت دانسـته به انجام پلان خـود پرداختند." (برگهـای 175 و 176 " نگاهی به شخصیت، نظریات و سـیاسـتهـای سـردار محمـد داود"/ داکتر عاصم اکـرم/ انتشـارات مـیزان 2001)

 

3) "به تاریخ بیسـت و پنج جون 1973 پادشـاه به غرض تداوی به اروپا رفت. در کابل آوازه شد که صاحبمنصبان ناراض قوای چهـار زرهدار آمـادگی کودتا را گـرفته اند. جنرال عبدالولی قومـاندان قوای مـرکز که با پادشـاه به اروپا رفته بود، به عجله دو باره بر گشـت. در مقامـات بالایی اردو ناآرامـی احسـاس مـیشد. وزیر دفاع، لوی درسـتیز، قومـاندان قوای مـرکز و قومـاندان قوای چهـار زرهدار افواهـات پخش شده را در جلسه مـورد بحث قرار داده و صحت و سقم نارضایتی صاحبمنصبان قوای چهـار زرهدار را بررسـی کـردند.

 

در این جلسه جنرال شیر محمـد خـان قومـاندان قوای چهـار زرهدار که یک تن از صاحبمنصبان لایق و با اداره بود، به دیگـران اطمـینان داد: قوای تحت اداره او به هیچ حرکت خلافی دسـت نخـواهد زد. فـردای آنروز قومـاندان مذکور به قطعه خـود رفته هـمـه بطریهـای تانکهـا را با مـهـمـات و مـواد سـوخت تخلیه کـرده و به مخـازن و دیپوهـا جمع آوری کـرد. به معنای دیگـر وسـایط جنگی را به حالت غیرفعال در آورد." (برگهـای 60 و 61/ رویدادهـای نیمـه اخیر سـده بیسـت در افغانسـتان/ محمـد نذیر کبیر سـراج/ فـرانکفورت 1977)

 

4) "محمـد داود زمـانی دسـت به کودتا زد که محمـد ظاهـر پادشـاه سـابق مشغول اسـتراحت در شهـر ناپل در ایتالیا بود. بعضیهـا فکـر مـیکنند که کودتا حاصل سـازشی در خـانواده سلطنتی بود. امـا محمـد ظاهـر شـاه مـیگوید: تا زمـانیکه من به خـاطر دارم، حرکتهـایی که صورت گـرفته حرکتهـایی نبودند که سبب از هـمپاشی بوده باشـند؛ غیر از اینکه یک حادثه پیش آمـد و کودتا از طرف کسـانی شد که کسـی انتظارش را نداشـت. در غیاب من شد. اصولاً معلوم نیسـت که طرز دید وسـیعی که مـا در دو دهه اخیر داشـتیم این سبب جریانهـای بد بختی شد." (برگ 170/افغانسـتان در قرن بیسـتم/ دکـتور ظاهـر طنین/ تهـران 2005) [روشن نیست که محمد ظاهر این سخن را در کجا، چه وقت و به چه کسـی گفته است. س س]

 

5) "صبح فـردای کودتا پروگـرامـهـای رادیو کابل با سـاز عسکـری آغاز یافت. قبل از اینکه بیانیه داوود خـان پخش شود، سـردار محمـد داوود طی نطق خـود دلیل گـرفتن قدرت و تغییر نظام را نجات کشور را از گمـراهیهـای ده سـال نظام مشـروطه معرفی نمـود. او افزود که خـواسـتار بر قراری دمـوکـراسـی واقعی مـیباشد که آن بر عکس دمـوکـراسـی قلابی که ظاهـر شـاه با توشیح قانون اسـاسـی سـال 1964 خـواسـته بود، رایج کند.

 

پادشـاه طبعاً انتظار این واقعه را نداشـت. از نواحی شهـر ناپلی ایتالیا که در آن محل برای تداوی خـود اقامت داشـت، جهت سـراغ معلومـات بیشـتر و ثقه تر با شـتاب خـود را به سفارت افغانسـتان در روم رسـانید. در آن ایام سفیر افغانسـتان در روم نور احمـد خـان اعتمـادی بود که قبلاً دو دوره صدارت عظمـی را در کابل گذشـتانده بود. در حالیکه نور احمـد اعتمـادی یک مـرتبه در گذشـته قادر شده بود بین پسـران عم آشـتی اندازد، این بار وسـاطتش ناکام مـاند و از طرف سـردار داود خـان مـوظف گـردید تا به اطلاع محمـد ظاهـر شـاه برسـاند که اگـر از سلطنت صرفنظر مـیکند و جمـهوریت جدیدالتاسـیس را به رسـمـیت مـیشـناسـد، آنگاه به خـانواده اش اجازه سفـر داده خـواهد شد. پادشـاه برای آنکه نظم کشور برهـم نخـورد و مبادا خـونریزی صورت گیرد، بدون چون و چرا شـرایط پسـر عم خـود را قبول کـرد. به تعقیب آن ملکه، اولادش، و اولاد سـردار عبدالولی به روم عزیمت کـردند." (برگهای 179 و 180، "نگاهی به شخصیت، نظریات و سـیاسـتهـای سـردار محمـد داوود"/ داکتر عاصم اکـرم/ انتشـارات میزان/ کلیفورنیا،2001)

 

6) "محمـد ظاهـر شـاه که در هنگام اجرای کودتا در حدود ناپل در جنوب ایتالیا به اسـتراحت مصروف بود پس از شـنیدن اخبار مـربوط، به روم رفته در سفارت افغانسـتان اقامت گزید. نور احمـد اعتمـادی سفیر کبیر افغانسـتان در ایتالیا که در گذشـته هـم جهت آشـتی بین شـاه و سـردار محمـد داود کوشیده بود، اکنون مسـاعی خـود را در این باره از سـر گـرفت و شـاه را قانع سـاخت که از پادشـاهی دسـت کشیده و جمـهوریت را تایید کند و در عوض سـردار محمـد داود به خـانوانواده او اجازه مسـافـرت به روم بدهد. به دنبال این مـوافقه سـردار احمـد شـاه، ملکه و سـایر افـراد خـانواده شـاه (بدون سـردار عبدالولی که در انتظار محاکمـه بود و پدرش شـاه ولی خـان که نخـواسـت پسـرش را ترک بگوید) توسط طیاره آریانا به روم فـرسـتاده شدند." (برگ 798 افغانسـتان در پنج قرن اخیر/ محمـد صدیق فـرهنگ/ انتشـارات عرفان ایران 1995)

 

7) "شـام بیسـت و پنج سـرطان [16 جـولای 1973] قـوای فـرقه هـای هشـت، پانزده و چهـار زرهـدار، بعضی از افسـران غند کـمـاندوی بالاحصار و تولی انضباط قـوای مـرکز و سـایر کسـانی کـه به کـودتا دعوت شـده بودند، تحت پوشش معاینه رژه و رسـم گـذشـت توسط وزیر دفاع مـلی، قطعات شـان را مسلح سـاخته و در حال تیارسـی قــرار دادند.

 

داوود خـان ناآرام و مضطرب در صفه مـنزلش کنار دسـتگاه مخـابره کـه دو روز قبل توسط پاچاگل وفادار برایش آورده شـده بود، نشسـت. آسـمـان صاف وهـوای کابل آرام و گـوارا بود. سـتاره هـا مـیدرخشـیدند. سـردار داوود خطاب به باز محمـد مـنگل (ناظر) گفت: "اگـر بچه هـا یک دفعه شـروع کنند، مـوفقیت از آن مـاسـت". سپس نگاهی به بند دسـتش انداخت. سـاعت دوازده شب را نشـان مـیداد.

 

اولین فشـنگ قومـانده فضای کابل را روشـن سـاخت. عمـلیات آغاز شـد. قطعات به طرف اهـداف حرکت کـردند. نقاط مـورد نظر تسخیر گـردیدند. جنرالان از مـنازل شـان بیرون آورده شـدند. خطوط تیلفونی کابل قطع گـردیدند. عمـلیات کـودتایی وقت زیادی را نگـرفت. تا سـاعت پنج بامـداد هـمـه چیز به دسـت آمـده بود."

 

چهـارراههـای شهـر در اختیار کودتاچیان بودند، قطعات اردو وادار به تسلیم شدند و جنرالان در منزل قدیر نورسـتانی واقع در قول آبچکان تحت نظارت قرار داده شدند. سـایر صاحبمنصبان در طول راه دسـتگیر گـردیده و به باغ وحش کابل منتقل مـیشدند. قطعات مقاومت نکـردند. به جنرالان فـرصت داده نشد که خـود را به قطعات مـربوط برسـانند.

 

مقاومت سـردار عبدالولی، قومـاندان قوای مـرکز در اثر شلیک یک گلوله تانک به پایان رسـید. قطعه گارد شـاهی به نشـانه مقاومت به شلیک متقابل مبادرت ورزید ولی ملکه حمـیرا این مقاومت را بیفایده پنداشـت و هدایت داد تسلیم شوند.

 

سـتر جنرال خـان محمـد وزیر دفاع ملی و دگـر جنرال ارکان حرب غلام فاروق، لوی درسـتیز، مقاومت نکـردند. فاروق خـان صرفاً بر کنار و در احتیاط قرار داده شد. داوود نظر نیکی نسبت به خـان محمـد نداشـت؛ لذا دو سـال را با بیقراری در زندان بریکوت سپری کـرد. اکثراً مـیگـریسـت و از فـراق یگانه پسـرش احمـد شـاه رنج مـیبرد. کودتاچیی که برای دسـتگیری وی موظف گـردیده بود مـیگوید: جنرال گذشـته از آن که مقاومتی نکـرد، در لحظه اخـراج از منزلش واقع در وزیر اکبر خـان مـینه در زیر زمـینی مخفی شده بود.

 

قطعات اطراف کابل و ولایات نیز در اسـرع وقت پیوسـت خـود را با کودتا اعلان کـردند. از آنجایی که مقاومت صورت نگـرفته بود، داوود اقدام خـود را کودتای سفید خـواند. سـاعت نه بامـداد بیسـت و شش سـرطان عملیات به پایان رسـید. داوود خـان به هـمـراهی تورن جنرال عبدالکـریم مسـتغنی به منظور ایراد بیانیه راهی تالار رادیو افغانسـتان گـردید.

 

اینکه هیچ کسـی در اردو مقاومت نکـرده بود، با عث تعجب داود گـردید. بی اطلاعی تا آن حد بود که بدون اطلاع قومـاندانان قطعات تحت قومـانده شـان مسلح شدند. داود که این بار نیز وزیر دفاع بود، ظهـری به صورت نا گهـانی وارد طعامخـانه وزارت دفاع ملی گـردید. اکثر، به اصطلاح، آمـرین و اراکین اردو در انجا حضور داشـتند. پس از احوالپرسـی خطاب به آنان گفت: شمـا در برابر کودتا هیچگونه مقاومتی نکـردید. بعداً پرسـید: اگـر این کودتا توسط کس دیگـری یا توسط کدام کشور خـارجی رهبری مـیشد، شمـا چه مـیکـردید؟ هـمـه سـاکت مـاندند. سـر انجام یکی از جنرالان برای اینکه خـود و دیگـران را رهـانیده باشد، بهـانه آورد که هـمـه مـیدانسـتند کودتا از طرف داوود صورت گـرفته اسـت." (برگ 95، 96 و 97 "داوود خـان در چنگال ک.ج.ب"/ الف هـارون/ ترجمـه، تصحیح و تذکـر از حامـد/ پاکسـتان، 1997)

 

[][]

ریجاینا، 22 مــی 2010

 

 

         

 

                                                       «»«»«»«»«»«»   

 

 

 

         ________________________________________________________


 

اجتماعی ـ تاريخی

صفحهء اول