© Farda فـــــردا

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 


 

 

      بخش اول

 

      بخش دوم

 

       بخش سـوم


               

 

      

 

چشـم خـونین پادشـاه

(بخش چهـارم)

 

صبورالله سـیاه سنگ

Hajarulaswad@yahoo.com

 

 

کـــودتای کـتابی؟

 

"در سـال 1962 محمـد داوود خان صدر اعظم به غرض تداوی درد کمـرش سفری به ایتالیا نمود و در آن سفر داکتر سعد الله غوثی عضو شعبه روابط سـیاسـی وزارت خارجه او را همـراهی میکـرد.

 

روزی در اثنای صرف قهوه در یک رسـتورانت در روم، داوود خان به غوثی گفت: "در فرانسه کتابی نشر شـده اسـت به نام Technique de coup d'etat اثر Curzio Malaparte نویسنده ایتالوی. میتوانی یک جلد ترجمـه فرانسـوی آنرا دسـتیاب نمـایی؟" غوثی جواب مثبت داد. او کتاب را خریداری کـرد و به اختیار داوود خان گذاشـت.

 

داوود خان به مطالعه آن کتاب پرداخت و ده سـال بعد که به حیث یک شخص مسـتعفی در منزلش به سـر میبرد، با همـان کتاب مشغول بود. او آموخت که چطور پلانش را طرح نمـاید و چگـونه آن را تطبیق کند.  قراریکه بعدها رفقای انقلاب داوود خان با کمـال افتخار اظهار میداشـتند، در پلان داوود خان فقرات ذیل موجود بود:

 

مسـاعی برای فزونی ناراضیان در کشـور، توسعه بی امنیتی و بد گمـانی در سطع کشـور، کوشش در افزودن بدبینی به مقابل اجراآت دولت، مظاهـرات و کارشکنیها در پوهنتون و ادارات (توسط عناصر چپی حزب پرچم)،  نفوذ در ولسـی جرگه و مشرانو جرگه و فلج سـاختن قانونگذاری مخالف با پروژه های دولت، تبلیغ به ضد دولت توسط بعضی از جراید آزاد و حتا تمویل بعضی از آنها، جلب ناراضیان خورد رتبه برای اجرای کودتا (فارغان شـوروی، خورد ضابطان و فارغان جوان پوهنتون کابل)، اشـاعه پروپاگندهای ضد و نقیض برای سـردرگمی و گیچ سـاختن کارکنان دولت، نفوذ در اردو و تبلیغ در باره آنکه حقوق شـان تلف میشـود، ایجاد اختلافات زبانی و قومی و مذهبی، کتمـان نام و هویت رییس کودتا و اعضای آن از همـدیگـر، در مـرحله اول جلب و جذب آن قطعات اردو که به درد کودتا بخورد (قوای زرهدار هوایی)، در صورت لزوم اعطای رشـوت نقدی و یا سـیاسـی به اشخاص مورد نظر، سعی و کوشش در اینکه کودتا تا حد ممکن بدون خونریزی به ثمـر برسـد

 

داوود خان با این پلان خود موفقانه به پیش رفت و در نیمـه شب هفدهم جولای 1973، وقتی که پادشـاه برای معالجه چشم به لندن و بعداً برای اسـتراحت به ایتالیا رفته بود، با قطع تیلفونهای شهـر و گـرفتاری مـارشـال شـاه ولی خان، جنرال عبدالولی، شهزاده احمـد شـاه، محمـد موسـا شفیق صدراعظم، خان محمـد خان وزیر دفاع، قومـاندان گارد شـاهی و قومـاندان قطعه 444 دسـتگاه سلطنت را از بین برده و جمـهوریت را اعلان کـرد.

 

در باره کودتای داوود خان که غربی ها آنرا Text Book Coup d'etat / "کودتای کتابی" نامگذاری کـرده اند، افواهات زیادی بر سـر زبانهاسـت که گـویا در عملی سـاختن آن دسـت اتحاد شـوروی دخیل بوده اسـت و یا اینکه کودتای مذکور را از ابتدا تا انتها شـورویها پلانگذاری و تطبیق کـرده اند. در برابر این ادعاها وظیفه وجدانی خود میدانم که این افواهات را سـراپا رد نموده و حقیقت قضایا را تا جایی که در آن باره تفحص نموده ام، واضح سـازم.

 

کسـانی که داوود خان را از نزدیک میشناختند و به اخلاق و کـرکتر او آگاه بودند، میدانند که او مـردی نبود که به اجنبیان سـر خم کـرده و یا در اجرای کاری آنقدر خورد شـود که پای شـوروی را در امور داخلی کشـورش دخیل سـازد.

 

نگارنده مـدت چهار سـال و دو مـاه با جمـهوریت داوود خان همکاری داشـتم و در اردو در بین کودتا کنندگان اجرای وظیفه نموده ام. رفقای کودتای داوود خان را هم یکایک شناختم، از هـر کدام جداگانه اسـتفسـار نمودم. آنها با غرور و دهن پارگی اسـرار کودتا را بر ملا سـاختند و با افتخار جواب واضح دادند. چون من خودم یکی از شکسـت خوردگان ضربه کودتا بودم، علاقه داشـتم بدانم چه شـد که مـا رژیم دموکـراسـی سلطنتی را که مطبوع طبع خاص و عام بود، به چنین آسـانی از دسـت دادیم. از آنرو زیاد تجسس نمودم تا اگـر سـر رشـته به دسـتم آید. با همـه پالیدنها و کنجکاویها کوچکترین نشـانه دسـت داشـتن شـورویها در کودتای 17 جولای 1973 نیافتم.

 

اظهارات فوق الذکـر را نه از روی غرض و نه به مقصد مـداحی به داوود خان بیان میدارم، بلکه حقیقتی اسـت که بر خود واجب دانسـتم تا گفته شـود. 

 

اینجانب مـدت هجده سـال به حیث یک مـادون تحت اثر داوود خان کار کـرده ام و در این مـدت مناسبات مـا به شکل آمـر و مـادون ادامـه داشـت و همیشه یک فاصله در بین حفظ میشـد. او آمـر خوبی بود. کارها را با اعتمـاد و اطمینان به من میسپرد و میدان میداد که هـر چه در توان دارم، بتازم و به پیش بروم. من هم مـادونی بودم که از این صلاحیت وسـیع اسـتفاده نموده و تا توانسـتم به نفع اردو و کشـور کار کـردم و با کمک همکاران فعال و صادقم موفقانه نوآوریهای را به وجود آوردم. در اخیر وقتی که دیدم با ندانم کاریهای وزیر دفاع وقت و بیخبری داوود خان، اردو از هدف اصلی منحرف شـده اسـت، در مـاه سپتمبر 1977 از وظیفه و رتبه اسـتعفا دادم. داوود خان سبب اسـتعفا را از من ناپرسـیده به تقاعد سـوقم داد. بعد از تقاعد هم پروتوکول مـروج را در باره من تطبیق نکـرد. یعنی مـرا به دفتر کارش نخواسـت و از خدمـا ت چهل و سه سـاله ام در اردو یادی نکـرد و وداع هم ننمود.

 

از داوود خان رییس جمـهور و رفقای انقلابی اش دل خوش نداشـتم. داوود خان صدراعظم با داوود خان رییس جمـهور از زمین تا آسـمـان فرق داشـت. او محبوبیت زمـان صدراعظمی اش را در بین مـردم از دسـت داده بود. حس انتقامجویی شخصیت او را دگـرگـون سـاخته بود. با همـه اینها، حقیقت امـر چیزی اسـت که نمیتوان آنرا به روی منافع شخصی کتمـان کـرد و یا ناگفته گذاشـت. او مـرد خوبی بود، در افغانسـتان و در مجامع بین المللی یک وزنه داشـت، او برای افغانسـتان غنیمت بزرگی بود و اگـر زنده و جوان باقی میمـاند افغانسـتان را به جایی که آرزو داشـت میرسـاند.

 

عده یی فکـر میکنند که چون داوود خان با عناصر چپگـرا (مخصوصاً حزب پرچم) سـرجنبانی داشـته و با عناصر مـربوط این حزب یکجا کودتا کـرده اسـت، پس باید شـورویها از این امـر خبر قبلی داشـته و به کودتا کمک کـرده باشند. اظهارات این دسـته مـردم نیز پایه و اسـاس ندارد زیرا قراری که قبلاً گفتم داوود خان در پی ناراضیان افتاده بود. در جمله رفقای انقلابی داوود خان از کمونسـتان خلقی و پرچمی گـرفته تا مـردمـان مسلمـان و متدین، امـا سـر خورده، متقاعد و جزا دیده زیاد بود. با کودتای داوود خان به غیر از همین قبیل اشخاص، کس دیگـری حاضر به همکاری نبود. داوود خان این موضوع را فهمیده بود و به حسن شرق و غلام حیدر رسـولی چنین هدایت داده بود: از عسکـری از رتبه تورن به بالا و از خدمـات ملکی از سـرکاتب بلندتر را به مقصد کودتا جلب و جذب ننمـایید. 

 

داوود خان وقتی به هدفش رسـید به تصفیه عناصر کمونسـتی اقدام کـرده اکثر آنها را به نام سفرا به تبعید فرسـتاد و بعضی را هم تنزیل مقام داد.

 

فردای کودتا در روز 18 جولای 1973 بعد از آنکه اعلامیه جمـهوری از رادیو افغانسـتان پخش شـد، لباس پوشـیده و میخواسـتم عازم وظیفه گـردم. هـر قدر انتظار کشـیدم وسـیله نقلیه که هـر روزه مـرا از منزل به وزارت دفاع میرسـاند، پیدا نشـد. لاجرم در منزل مـانده و انتظار روشن شـدن اوضاع را میکشـیدم. سـاعت دو بعد از ظهـر جنرال محمـد خان مشهور به مـرسـتیال که از دوسـتان نزدیکم بود، به دیدنم آمـد و پرسـید: "تا حال به دیدن داوود خان نرفته ای؟" گفتم: "نی! واسطه سـواری ندارم. نتوانسـتم که به وزارت دفاع بالای کارم بروم و هم نمیدانم که همین حالا چکاره ام؟" او اوضاع را چنین تشریح داد: "امـروز صبح وقت برای عرض تبریک به منزل داوود خان رفته بودم. عده زیادی از مـردم در آنجا جمع شـده بودند. داوود خان به من امـر داد: "به وزارت دفاع برو و ببین که کدام بی نظمی در آنجا رخ ندهد!" من تا همین دم به وزارت دفاع بودم و به جای خودت بعضی از اوامـر لوژسـتیکی به شفاخانه ها، ذخایر مواد سـوخت، سـیلو و مسلخ صادر کـرده ام. همـه کار ها روبراه اند. بیا که ترا با خود به منزل داوود خان برسـانم. برو و به او تبریک بگـو. اگـر فردا این کار را بکنی، دیر خواهد شـد.  داوود خان انسـان کینه توزی اسـت و این بی اعتنایی را فراموش نخواهد کـرد". از او اجازه خواسـته لباس لباس عسکـری را به لباس عادی تبدیل کـردم و با هم یکجا توسط موتر سـواری او طرف خانه داوود خان روان شـدیم. بیرون در خانه داوود خان بر روی جاده، جم غفیری از مـردم اجتمـاع نموده و هـر یک میخواسـت شخصاً رهبر را ببیند و تبریک بگـوید. من داخل منزل داوود خان شـدم و خان محمـد خان در بیرون منتظر مـاند.

 

در داخل منزل داوود خان هم مـردمـان زیادی از قبیل رفقای انقلابی به صورت مسلح و تعدادی زیادی از صاحبمنصبان بلند رتبه موظف و متقاعد بالای دراز چوکیها نشسـته بودند. فضای حویلی حالت غیرعادی داشـت و شکل یک قشله عسکـری را به خود اختیار کـرده بود. رفقای کودتا که همـه با کلاشنکوف و اسلحه کمـری مجهز بودند، از بیخوابی شب گذشـته خسـته و بیحال بودند و به واردین به نظر شک و تردید نگاه میکـردند. در میان آنها چند نفر از همکاران نزدیک خود را دیدم که از همکاری اوشـان در کودتا تعجب کـردم. بعد از کله جنبانی خاموشـانه با چند نفر بالای یکی از درازچوکیها در کنار دیگـران نشسـتم. انتظار بار یابی به حضور رهبر را داشـتم.

 

دیری نگذشـت که باز محمـد خان، پیشکار داوود خان از اندرون به بیرون آمـد و به من و جنرال اسـمعیل خان ناصری حالی سـاخت که رهبر میخواهد شمـا را ببیند. از جا بلند شـده به داخل عمـارت رفتم. من پیش و جنرال ناصری به دنبالم. داوود خان به اتاق کوچک پذیرایی بالای کوچ نشسـته بود. مـانده و کوفته و پریده رنگ به نظر میرسـید. نشسـته با مـا مصافحه نمود و اجازه نشسـتن داد. روبرویش نشسـتم و برایش تبریک گفتم. در جواب گفت: "مـا اینکار را کـردیم. چه میشـود نمیدانم!". به جوابش گفتم: "نیت شمـا به خیر افغانسـتان اسـت. ان شـاءالله همـه کارها به درسـتی پیش خواهد رفت." سپس از من پرسـید: "امـروز به وزارت دفاع نرفته بودی؟" گفتم: "اوضاع برایم روشن نبود. نمیدانسـتم چه کنم. امـا قراری که خان محمـد خان به من گفت، در جریان امور لوژسـتیک سکته واقع نشـده اسـت." دو باره رو به من کـرد و گفت: "فردا به وزارت دفاع بالای وظیفه ات برو!". یکبار دیگـر باز هم تبریک گفته، خدا حافظی نموده و از منزل خارج شـدم. در بیرون خان محمـد خان که منتظرم بود، با وسـیله نقلیه اش مـرا به منزل رسـانید.

 

فردا نزدهم جولای به وزارت دفاع رفتم. انتظار داشـتم که خان محمـد خان را در کـرسـی لوی درسـتیز و یا وزیر دفاع خواهم یافت. امـا بر عکس جنرال عبدالکـریم مسـتغنی را به حیث لوی درسـتیز اردوی افغانسـتان مقابل شـدم. از همکارانم که در کودتا سهم داشـتند، چنین دسـتگیرم شـد: روز گذشـته که رهبر خان محمـد خان را به غرض اداره امور به وزارت دفاع فرسـتاده بود، رفقای کودتا از اینکه رهبر همکاران سـابقش را به وظایف میگمـارد، وارخطا شـده بودند. آنها فوراً تورن غوث الدین فایق را که یکی از انقلابیون بر جسـته بود به وزارت دفاع فرسـتاده و خان محمـد خان را بیرون کـرده بودند.

 

در همین روز همـه جنرالان و روسـای دوایر به وظایف شـان حاضر شـده بودند، به اسـتثنای وزیر دفاع که توقیف گـردیده بود و جنرال غلام فاروق خان که به کار دیگـری وظیفه گـرفته بود. رهبر به سـاعت ده بجه روز به وزارت دفاع آمـد و آنجا را برای مـدتی قرارگاه موقت خود قرار داد. با او حسن شرق، عبدلالله، غوث الدین فایق و سـرور نورسـتانی همـراه بودند. اولین کار هیات معیتی رهبر آن بود تا سـر رشـته مـراسـم جنازه و دفن تورن حبیب الله زرمتی گـرفته شـود. در روز اول کودتا تانک حامل او به دریای کابل سـرنگـون شـده و جان سپرده بود. تورن زرمتی از طرفداران داوود خان و قومـاندان تولی تانک در داخل ارگ بود.

 

به سـاعت معین دوازده روز حسب معمول همـه مـا جنرالان و قومـاندانان به غرض صرف طعام چاشـت به تالار غذاخوری جمع شـده و انتظار ورود رهبر و رفقایش را کشـیدیم. ده دقیقه بعد رهبر در حالی که دو صاحبمنصب قطعه 444 کومـاندو با کلا شنکوف او را مشـایعت میکـردند، داخل تالار شـد. همـه از جا بر خاسـته و با سکوت کامل به او احترام کـردیم. او رفت و مـانند همیشه در صدر میز قرار گـرفت. حسن شرق و عبدالاله به طرف راسـت در زاویه دیگـر میز قرار گـرفتند. در این وقت از رادیو با صدای خفیف ترانه جمـهوری توسط زلاند پخش میشـد. مصروف صرف غذا شـدیم. در اثنای صرف غذا طرف صحبت داوود خان من بودم. او در باره تاسـیس ذخایر مواد سـوخت، شفاخانه 400 بسـتر اردو، بودجه اردو و کیفیت اعاشه و اباته سـوالاتی نمود. هـر یک را برایش تفصیل دادم. صرف غذا تقریباً به اتمـام رسـیده بود.

 

رهبر دفعتاً به رجب علی خان پیشخدمت سـابقه دار وزارت دفاع ملی امـر داد که صدای رادیو را قطع کند. رادیو خاموش شـد و سکوت بر قرار گـردید. رهبر گلویی صاف کـرده و بعداً گفت: "برادران! مـا و شمـا سـی سـال پیش در همینجا اردوی جوان افغانسـتان را تشکیل دادیم و همـه امیدوار بودیم که این اردو خدمـات ارزنده برای کشـور به انجام رسـاند. امـروز که به زور جوانان اردو رژیم فاسـد شـاهی سـر نگـون شـده اسـت، شمـا مـردم هیچکدام تان احسـاس مثبتی در برابر آن از خود نشـان ندادید. همچنان من از شمـا جنرالان اردو گله مند میباشم. هیچیک از شمـاها روزی صدا در نیاوردید تا به مقابل دموکـراسـی قلابی اعتراض کنان به پادشـاه بگـویید: بس اسـت این مسخرگی! جمع کنید این دسـتگاه را...".

 

بعد از این گفتار داوود خان همـه متوجه شـدند که به راسـتی بعد از دخول رهبر به تالار غذا خوری نه کسـی به او تبریک گفته بود و نه کف زدن و گلپاشـی صورت گـرفته بود.  برای تلافی مـافات عده یی از جنرالان معذرتهایی را پیش کشـیدند که هیچیک به او خوش نخورد.

 

باید خاطر نشـان سـاخت که بعضی از این جنرالان در ده سـال خانه نشـینی داوود خان، یکبار هم به دیدن او نرفته بودند. وقتی که داوود خان به یک دوره سفر افغانسـتان بر آمـده و به ولایات گشـت و گذار مینمود، قومـاندانان موظف در ولایات از او اسـتقبال نکـرده بودند. همین بود که هـر یک معذرت خود را به نحوی ابراز داشـتند، امـا بیهوده. عکس العمل داوود خان بعداً در جشن اسـتقلال همین سـال بروز کـرد. دفعتاً بیسـت و یک نفر از جنرالان سـابق را به تقاعد سـوق داد. در بین جنرالان مذکور عده یی متخصصین، مـاهـران و روشنفکـران بودند. خروج آنها از اردو دفعتاً خلایی را به وجود آورد و داوود خان تا وقت مـرگش نتوانسـت جای خالی آنها را پر کند.

 

چون در ارگ شـاه خانم (ملکه) و فرزندانش اقامت داشـتند، بعد از خروج آنها از افغانسـتان، گلخانه ارگ برای دفتر رهبر انقلاب و شـورای انقلابی آمـاده میگـردید. از آنرو رهبر مجبوراً تا دو هفته دیگـر باز هم در قرار گاه وزارت دفاع اجرای وظیفه مینمود.

 

روز پنجم کودتا اعضای کابینه اعلان گـردید. داوود خان شخصاً به حیث رهبر وظایف صدارت، وزارت دفاع و وزارت خارجه را به عهده گـرفت و باقیمـانده اعضای کابینه مـرکب از کسـانی بودند که سـابقه و تجربه کار را نداشـتند. از جمله شش نفر اعضای حزب پرچم بود که تقرر شـان به این مقامـات سـرخوردگی و مـایوسـیت را در بین مـردم به بار آورد.

 

سه روز بعد از اعلان کابینه به دفتر کارم بودم که جنرال خان محمـد خان (مـرسـتیال)، به دفتر داخل شـد. پس از سلام و احوالپرسـی از او پرسـیدم که چطور آمـده اسـت. پاسخ داد: "آمـدم و پاکتی را به دسـت رجبعلی پیشخدمت دادم تا به رهبر تقدیم کند. گفتمش هـر وقت که مـرا خواسـت، به دفتر خودت میباشم".  بسـیار کنجکاو شـدم و از دوسـتی که با او داشـتم، به خود اجازه دادم از او بپرسـم: "این چه پاکتی اسـت؟ محتوای آن چیسـت؟" بدون آنکه به من جواب درسـتی بدهد، گفت: "مـا و شمـا باید با این آدم [داوود خان] کمک نمـاییم. او با کابینه مزخرفی که تشکیل داده اسـت، نمیتواند کشـور را اداره کند. داوود خان با این اشخاص بدنام و رسـوا خواهد شـد و در آن وقت افسـوس خوردن سـودی نخواهد داشـت. او اگـر وقتی صدراعظم موفق بود، اشخاصی با او همکار بودند که با عث موفقیت او گـردیدند. همکاران موجوده او دانش و تجربه مـردمـان گذشـته را ندارند". فهمیدم که پاکت باید حاوی چنین پیغامی به داوود خان بوده باشـد. به او گفتم که داوود خان به عقیده خودت نیسـت. بر عکس او فکـر میکند زمـانیکه خودش در راس کارها باشـد کفایت میکند. وزرا و اعضای کابینه در نزد او کارمندان کاغذ بیار و کاغذ ببر هسـتند و بس. چه فرق میکند که کیها در کـرسـی وزارت تکیه زده اند. برای او اجرای کارهای تخصصی و لیاقت مـامورین پایین رتبه مـهم اسـت، نه مقام وزارت که هـر روز در تغییر و تبدیل میباشـد. خواسـتم به این وسـیله یک کمی بیشـتر از او بشنوم. دو باره رشـته سخن را به دسـت گـرفته و گفت: "غلط کار در همینجاسـت. داوود خان به مشـاورین تعلیم یافته، رسـیده و صادق احتیاج دارد تا او را رهنمـایی صحیح کنند". 

 

در این وقت یاورم داخل شـد و گفت: "رجب علیخان اجازه دخول میخواهد. به او اجازه دادم. داخل دفترم شـد و به خان محمـد خان چنین اطلاع داد: پاکت شمـا را به رهبر دادم باز کـرد و خواند. به من امـر کـرد به شمـا بگـویم که حالا فرصت دیدن شمـا را ندارند. به یک وقت مسـاعد شمـا را نزد خود خواهند خواسـت."

 

خان محمـد خان با شنیدن این پیغام یکه خورد. کمی فکـر کـرد و بعد گفت: "خوب، خوب فهمیدم". پیغام آور از دفتر خارج شـد. خان محمـد خان هم با کمی آشفتگی خدا حافظی کـرد و رفت. بعد از آن بار دیگـر یک مـراتبه او را در شفاخانه وزیر اکبر خان دیدم. مـا هـر دو به عیادت یک نفر رفته بودیم. در این وقت او را بسـیار عصبی و پریشـان خاطر یافتم. این آخرین دیدار مـا با یکدیگـر بود. تا اینکه به تاریخ 22 سپتمبر خبر گـرفتاری و زندانی شـدن عده یی و از جمله خان محمـد خان را به اتهام توطیه علیه جمـهوریت از امواج رادیو شنیدم." (برگهای 70 تا 79/ "رویدادهای نیمه اخیر سده بیست در افغانستان"/ محمد نذیر کبیر سراج/ فرانکفورت، 1977)

 

محمـد داوود و خـانواده شـاه

 

"مـوجودیت ملکـه و فرزندانش در ارگ مشکلی را برای رهبر [محمـد داوود] خلق کرده بود. از آنرو داوود خـان توسط نمـاینده به ملکـه پیشنهـاد نمـود کـه با دختر و پسرانش کابل را ترک گفته و ذریعه طیاره به طـرف روم نزد پادشـاه بروند. ملکـه این پیشنهـاد را پذیرفت. وقت پرواز اوشـان بین ساعت سه و چهـار صبح تعیین شـده بود.

 

آنهـا به وقت معین به مـیدان طیاره رسـیده و به طیاره آریانا داخل شـدند. طیاره باید پرواز مـیکرد، امـا نظر به دخـالت بعضی از صاحبمنصبان مـوظف در مـیدان هوایی کـه در بین طیاره به تلاشی و تفتیش بدنی راکبین در آن هوای گـرم آفتابی مبادرت ورزیدند، پرواز ساعتهـا به تعویق افتاد. صاحبمنصبان انقلابی هـمه زیورات و اشیای قیمت بهـایی را کـه راکبین با خود داشـتند جمع آوری نمـوده و سپس به طیاره اجازه پرواز دادند.

 

این یک اهـانت واضح به خـانواده سـلطنتی بود. من گمـان نمـیکنم کـه رهبر اجرای چنین حرکتی را امـر داده باشـد. قرار معلوم یکی از قـومـاندانان پولیس به نام پاچا سرباز به ابتکار خود به این عمل ناشـایسـت تشبث ورزیده بود.

 

به مـارشـال شـاه ولی خـان هـم پیشنهـاد شـده بود کـه با ملکـه یکجا حرکت کند امـا او نپذیرفته و گفته بود: "تا زمـانیکـه سر نوشـت عبدالولی معلوم نشـود افغـانسـتان را ترک نمـیکنم." (یکسال بعد کـه از طـرف دیوان حزب نظامـی بی گناهـی عبدالولی ثابت شـده و از زندان رهـایی یافت مـارشـال شـاه ولی خـان با خـانمش و پسرش روانه روم شـدند.)

 

طیاره یی کـه ملکـه و خـانواده اش را به روم رسانیده بود، در بازگشـت از آن طـرف [بیسـت و شش اگسـت 1973] نور احمـد اعتمـادی سفیر کیبر افغـانی در روم را کـه حامل اسـتعفای پادشـاه بود با بعضی از هـمسفـران پادشـاه به کابل آورد.

 

پادشـاه با اسـتعفایش آرزوی مـوفقیت نظام جدید را نمـوده و خود را زیر بیرق ملی افغـانسـتان قرار داده بود. نور احمـد اعتمـادی در عین زمـان از وضع پریشـانی اقتصادی پادشـاه و فامـیلش به رهبر گزارش داد. در نتیجه، با مـوافقه شـورای انقلابی مـاهـانه مبلغ ده هزار دالر در مقابل عواید جایداد شخصی او معاش مسـتمری به پادشاه مسـتعفی تخصیص داده شـد." (برگهـای 81 تا 83/ رویدادهای نیمـه اخیر سـده بیسـت در افغـانسـتان/ محمـد نذیر کبیر سـراج/ فـرانکفـورت 1977)

 

پرواز خـانواده شـاهـی

 

روز سـیزدهـم مـی 2010، آقای ولی احمـد نوری در پاسخ به این پرسش کـه چه کسانی از خـانواده شـاه پس از کـودتای محمـد داوود از افغـانسـتان بیرون شـدند، در ایمـیلی نوشـت:

 

"اعضای خـانواده سـلطنتی هنگام خروج از افغـانسـتان  به اثر کـودتای بیسـت و شش سرطان [17 جولای 1973] اینهـا بودند:

 

-  علیاحضرت شـاه خـانم ملکـه حمـیرا (1)

-  شـاهـدخت بلقیس خـانم جنرال عبدالولی

-  حمـیرا دختر شـاهـدخت بلقیس

-  وانه دختر شـاهـدخت بلقیس

-  مـینه دختر شـاهـدخت بلقیس

-  شـاهـدخت مـریم جان خـانم محمـد عزیز نعیم (2)

-  محمـد نادر پسر شـاهـدخت مـریم

-  شهزاده احمـد شـاه قایم مقام سـلطنت

-  شـاهـدخت بلقیس خـانم شهزاده احمـد شـاه

-  محمـد ظاهـر فـرزند شهزاده احمـد شـاه

-  پیغله حوا دختر شهزاده احمـد شـاه

-  ایمل فـرزند شهزاده احمـد شـاه (3)

-  بی بی لیلمـاه جان ختم شهزاده محمـد نادر(4)

-  شهزاده مصطفی ظاهـر فـرزند محمـد نادر

- محمـد داوود فـرزند محمـد نادر

 

(1) ملکـه حمـیرا دختر سردار احمـد شـاه خـان (پسر سردار محمـد آصف خـان) وزیر دربار سـلطنتی (مـامـای اعلیحضرت)

(2) عزیز نعیم پسر سردار محمـد نعیم خـان (شـوهـر شـاهـدخت مـریم/ برادر زاده سردار محمـد داوود) در کابل مـاند

(3) این فـرزند شهـراده احمـد شـاه به اثر سن خورد او با دیگـر اعضای خـانواده زندانی نبود و به یکی از زنان خـانواده خـارج از زندان سپرده شـده بود. نامبرده در کابل مـاند و بعد هـا به پدر و مـادرش پیوسـت.

(4) بی بی لیلمـا دختر مـرحوم مـیر محمـد حیدر خـان حسـینی از بطـرگان هـرات مـیباشـد کـه اکنون در لندن مهـاجر اسـت. 

مـیر حیدر خـان حسـینی فـرزند مـیر عطا محمـد خـان حسـینی رئیس اعیان اعلیحضرت شهـید محمـد نادر شـا  و بعداً وزیر عدلیه او بود. خود مـیر حیدر خـان پدر لیلمـا جان ابتدا سرمنشی حضور اعلیحضرت محمـد ظاهـر شـاه و بعداً وزیر مـالیه افغـانسـتان و در اخیر سفیر افغـانی در شـوروی بود.

(5) شهزاده محمـد نادر در کانادا بود

(6) شهزاده محمـد داود پشـتون یار در امـریکا بود و مصروف تحصیل پیلوتی و بعداً سالیان درازی منحیث پیلوت 747 هـمـا، شـرکت هوایی ملی دولت شهنشـاهـی ایران بود.

(7) شهزاده شـاه محمـود در یک سفـر به افـریقا بوده و در کابل حاضر نبود"

 

"آنکـه رفته اسـت بر نمـیگـردد"

 

"بعد از انتقال مقر ریاسـت جمهوری به ارگ، چون رهبر [محمـد داوود]  در عین زمـان وظیفه وزارت دفاع را نیز به عهـده داشـت، روسای وزارت دفاع برای اجرای کار هـای شـان و اخذ دسـتورات لازمه به ارگ مـیرفتند، به اطاق انتظار نوبت مـیگـرفتند و بعد به حضور رهبر مـیرسـیدند.

 

در این وقت جنرال مسـتغنی لوی درسـتیز مـریض شـد و به غرض معالجه روانه هند گـردید. رهبر به او هـدایت داده بود کـه در غیابش هـمه کار هـای وزارت دفاع را رییس لوژسـتیک به رهبر گزارش بدهـد و هـدایت حاصل کند. من [محمـد نذیر کبیر سراج] چون با سابقه یی کـه با داوود خـان داشـتم و به طـرز کار او بلد بودم، با من آسان تر کار کرده مـیتوانسـت. هـمـین امـر مـوجب شـد کـه این وظیفه به من سپرده شـود.

 

در دومـین روز کار در ارگ فهـرسـت نامنویس صاحبمنصبانی را کـه در سال تعلیمـی 1973 به غرض تحصیل به شـوروی رونده بودند، به رهبر تقدیم کردم و گفتم: "شـورویهـا عجله دارند و مـیگـویند کـه سال تعلیمـی شـروع مـیشـود، باید زود تر صاحبمنصبان رونده با مسـلکـهـای شـان معـرفی و اعزام گـردند." رهبر یادداشـتی گـرفت و گفت: "هفته آینده در این باره از من هـدایت بگیر!".

 

یک هفته بعد کـه باز با کارهـا به ارگ رفتم، در باره اعزام محصلین عسکری به شـوروی یادآوری کردم، چنین هـدایت داد: "وزارت خـارجه با حکـومـات مصر و هند مذاکره نمـوده اسـت. آنهـا آمـادگی نشـان داده اند کـه یک تعداد صاحبمنصبان مـا را بپذیرند و بالای اسـلحه و تجهـیزات شـوروی کـه در این دو مملکت مـوجود اسـت تعلیم بدهند. این لسـت را به سه حصه تقسـیم کرده، دو سوم آن را به مصر و هند  و یک سوم آن را به شـوروی بفـرسـتید. در سالهـای آینده کـوشش شـود کـه تعداد زیادتر صاحبمنصبان به دو مملکت اول الذکر فـرسـتاده شـده و از سهـمـیه شـوروی تا حد ممکن کاسـته شـود".

 

امـر تحریری را با امضای رهبر حاصل داشـته و اوراق را جهت اجرا به ریاسـت تعلیم و تربیه اردو سپردم. در این آوان تعداد محدودی از صاحبمنصبان در حدود دو تا سه نفـر به امـریکا اعزام مـیگـردید و صاحبمنصبان پولیس کمـا فی السابق به آلمـان فدرال غرض تحصیل فـرسـتاده مـیشـدند.

 

روز دیگـر در ضمن کار رهبر از من پرسـید: "شفاخـانه اردو را چرا در تپه بی بی مهـرو احداث نمـوده اید؟ من در اینجا پلان دیگـری در نظر داشـتم و مـیخواسـتم این تپه تمـامـا سرسبز ساخته شـده و در بالای آن قرارگاه ریاسـت جمهوری اعمـار گـردد". در پاسخ گفتم: "شفاخـانه چهـار صد بسـتر اردو بدون مطالعات فنی اساس گذاشـته نشـده اسـت. هـیاتی از شـوروی برای سروی آمـدند و با انجنیران تعمـیراتی مـا یکجا مناطق مختلف اطـراف شهـر را سروی نمـوده و هـمـینجا را از نقطه نظر مـوجودیت آبهـای زیر زمـینی، سطح سخت زمـین و نزدیکی آن به شهـر انتخـاب کرده و تهـداب گذاری کردند. کارهـای تعمـیراتی شفاخـانه هنوز هـم دوام دارد و مـدت یکسال دیگـر را در بر خواهـد گـرفت."

 

او چنین هـدایت داد: "به روز جمعه مـیخواهـم این شفاخـانه را باز دید نمـایم. غیر از سه انجنیر تعمـیراتی افغـان کس دیگـری لازم نیسـت کـه آنجا باشـد". مقصدش متخصصین شـوروی بود. به عبدالقدیر دگـرمن سرانجنیر اردو امـر دادم کـه از رهبر پذیرایی کرده و در باره تاسـیسات شفاخـانه کـه به شکل یک مجتمع صحی بنا نهـاده شـده بود توضیحات بدهـد.

 

در چندین مجالسـی کـه با اشـتراک روسای وزارت دفاع ملی و قـومـاندانان قطعات اردو با رهبر داشـتیم، دایم توصیه مـینمـود کـه از تعداد مشـاورین نظامـی شـوروی کاسـته شـود. اصرار مـینمـود کـه کارهـا به دسـت صاحبمنصبان افغـانی سپرده شـود. او با تعجب مـیپرسـید کـه چطور در این مـدت هفده سالی کـه گذشـت مـا نتوانسـتیم اشخـاصی را برسانیم کـه جای متخصصین شـوروی را پر کند.

 

یکمـاه بعد از کـودتای جمهوری نظر به درخواسـت حکـومت یک هـیآت نظامـی شـوروی تحت ریاسـت مـارشـال (مـوسکـولینکـو) معاون وزارت دفاع به کابل آمـد تا در باره کمکـهـای آینده نظامـی با مقامـات نظامـی افغـانی مذاکره کند. هـیات افغـانی عبارت از روسای ذیعلاقه دوایر وزارت دفاع ملی، قـومـاندان هوایی و قـومـاندان قـوای زرهـدار بودند و ریاسـت آنرا دگـر جنرال غلام فاروق به عهـده داشـت.

 

در اولین جلسه کـه با هـیات شـوروی دایر شـد، مـارشـال شـوروی ملتفت شـد کـه اعضای افغـانی به صورت عمـوم با چهـره عبوس، لب و لنج کشـال [آویخته] کـه یکنوع یاس در جبین شـان خوانده مـیشـود، به مجلس حاضر شـده اند و هـیچیک آن بشـاشیتی را کـه لازمه این گـرد هـمـایی اسـت، از خود نشـان نمـیدهـد. او از جایش بلند شـده چنین در افشـانی کرد: "آنکـه رفته اسـت بر نمـیگـردد. با دولت جمهوری تان هـمکاری کنید." از هـیات افغـانی هـیچکس حاضر نشـد به او جوابی بدهـد.

 

هـیات شـوروی دو هفته به کابل مـانده و بعد از آشنا شـدن به احتیاج سـلاح و تجهـیزات اردوی افغـانسـتان دو باره به شـوروی بر گشـتند. در این مذاکرات تذکری از مشـاورین جدید به عمل نیامـد.

 

دو هفته بعد از کـودتا به تاریخ 23 سپتمبر 1973 شب از رادیو کابل اعلان شـد: "محمـد هـاشـم مـیوند وال، خـان محمـد خـان مـرسـتیال، عبدالرازق دگـر جنرال هوایی، سـید امـیر قـومـاندان هوایی، زرغون شـاه دگـروال، سوات خـان دگـروال، مهـر علی دگـرمن، محمـد عارف شینواری، فقیر محمـد ننگـرهـاری و یک تعداد دیگـر به هـمـدسـتی یک مملکت خـارجی مـیخواسـتند توطیه یی علیه جمهوریت به راه اندازند. این خیانت به زودی کشف و هـمه شـان گـرفتار و توقیف شـدند".

 

یازده روز بعد از این واقعه باز هـم رادیو خبر داد کـه هـاشـم مـیوندوال در زندان با نکتایی اش خود را حلق آویز و انتحار کرده اسـت. ادعای دولت جمهوری دایر بر انتحار مـیوندوال را در آنوقت هـیچ فـرد دارای عقل سـلیم قبولدار نشـد. مـردم با هـم مـیگفتند: نکتایی در زندان از کجا شـده بود؟ نکتایی چطور مـیتواند وزن یک انسان را بردارد؟

 

شخص متین و مصممـی مـانند مـیوند وال چطور به خود کشی دسـت زد؟ چرا جسدش را به کسـی نشـان ندادند؟ محافظین زندان چرا از این قضیه در وقتش جلو گیری نکردند؟ روزی خـانمش به من گفت کـه او را در یک شب تار به زندان بردند و در تاریکی سـلول زندان در روشنی شـمع، تنهـا روی مـیوندوال را به او نشـان دادند و اجازه ندادند کـه جسدش را ببیند. بعدتر فاش شـد کـه مـیوندوال به اثر ضربت لت و کـوب کـه بر او در اثنای تحقیقات برای حصول اقرار وارد ساخته بودند، تاب نیاورده و جان سپرده اسـت.

 

دو مـاه بعد پنج نفـر از زندانیان به ساعت چهـار صبح قبل از طلوع در پلچرخی (پو لیگـون انداخت) به شکل هـدفهـای زنده تیر باران شـدند. اعدام شـدگان عبارت بودند از خـان محمـد خـان مـرسـتیال، سـید امـیر قـومـاندان هوایی، زرغون شـاه دگـروال، سـید رحمـان وکیل ولسـی جرگه و محمـد عارف شینواری.

 

دگـر جنرال غلام فاروق رییس دیوان حرب مـیگفت: "متهـمـین هجده نفـر بودند. رفقای انقلابی داوود خـان کـه در این دیوان حرب عضو بودند، اصرار داشـتند کـه هـمه اینهـا اعدام شـوند. امـا رهبر چندین بار امـر غور و تجدید نظر داده و هـدایت مـیداد کـه تا حد ممکن جزای اعدام تخفیف شـود. در نتیجه برای بار دوم دوازده نفـر و با تصمـیم آخرین شش نفـر به اعدام محکـوم شـدند و رهبر حکم اعدام را امضا کرد."

 

بعد از این گیر و گـرفت هـا و اعدامهـا شـایعاتی در بین مـردم پخش شـد دایر بر اینکـه حبس و اعدام اشخـاص بیگناه یک مقدمه چینی از جانب هـمکاران پرچمـی محمـد داوود خـان بوده اسـت تا اشخـاصی را کـه در برابر تطبیق مـرامهـای خود مـانع و خطـر ناک مـیدیدند از بین ببرند.

 

محمـد هـاشـم مـیوندوال بعد از کـودتای جمهوری به وطن بر گشـت و به دیدن داوود خـان رفته و به او تبریک گفت. او در عین زمـان وعده هـمکاری با رژیم جمهوری را داد. داوود خـان هـم با جبین گشـاده او را پذیرفته بود و وعده داده بود کـه به زودی به وظیفه یی گمـاشـته خواهـد شـد.

 

هـمچنان خـان محمـد خـان مـرسـتیال را در روز اول کـودتا به وزارت دفاع مـوظف ساخته بود. بعدتر کـه او مکتوبی به داوود خـان نوشـته بود (ممکن اسـت داوود خـان این مکتوب را به رفقای انقلابی اش نشـان داده باشـد)، هـراس و نا آرامـی را برای هـمکاران داوود خـان خلق کرده بود کـه در صدد از بین بردنش شـدند.

 

دگـر جنرال عبدالرزاق خـان قـومـاندان هوایی و مـدافعه هوایی نیز برای عـرض تبریک به منزل محمـد داوود رفته بود. اخیرالذکر به او امـر داده بود تا تشکیل  یک قـول اردوی هوایی را حاضر و آمـاده سازد. او بالای این مـوضوع کار کرده و طـرح آنرا آمـاده ساخته بود.

 

روز بیسـت و سوم سپتمبر [1973?] قبل از ظهـر تورن جنرال غلام حیدر رسولی، قـومـاندان قـوای مـرکز به منزلش آمـده و چنین ابراز داشـته بود: "رهبر خواهشـمند ملاقات با شـمـاسـت. من آمـده ام تا شـمـا را با خود گـرفته و خدمت شـان برسـیم". عبدالرزاق خـان لباس پوشیده و دوسـیه یی را هـم کـه دو مـاه بالای آن کار کرده بود، با خود گـرفت. در بیرون منزل مـوتر جیپی با دو نفـر گارد مسـلح انتظار مـیکشیدند. هـمه شـان سوار شـدند. امـا مـوتر جیپ عوض اینکـه جانب ارگ حرکت کند، به طـرف دارالامـان روانه گـردید. غلام حیدر رسولی با این حیله عبدالرزاق خـان را به تپه تاج (قرارگاه و قـومـاندانی قـوای مـرکز) رسانیده و در آنجا گفت: "شـمـا اینجا چند روزی مهـمـان مـا هسـتید". در این وقت اسـت کـه عبدالرزاق خـان ملتفت مـیشـود کـه توقیف شـده اسـت. امـا چرا؟ نمـیداند. او به جواب مـیگـوید: "خوب! پس این دوسـیه تشکیل قـول اردوی هوایی را کـه رهبر به من امـر کرده بودند و حاضر ساخته ام برایشـان بدهـید".

 

سالهـا گذشـت. بعد از کـودتای کمـونیسـتی، عبدالرزاق خـان از حبس رهـایی یافت و من به دیدنش رفتم. او بعد از تحقیقات کـه از گناه نا کرده خود اظهـار ندامت نمـوده بود. جزای اعدامش به حبس دوام تخفیف یافته و به زندان پلچرخی زندانی شـده بود. بعد از دلجویی نظر به دوسـتی و هـمکاری دوامـداری کـه با هـم داشـتیم، جریانات را از او پرسـیدم. صادقانه چنین تشـریح داد:

 

"اگـر مـا مـردم کدام اقدام تحریک آمـیزی در قبال جمهوری داوود خـان مـیکردیم، امـروز وقت آن بود کـه با کمـال افتخـار و با سر بلند مـیگفتیم: بلی! مـا مخـالف داوود خـان و جمهوری نامنهـاد او بودیم. امـا حقیقت این اسـت کـه مـا نه کدام مجلسـی دایر کرده بودیم، نه با هـم دیده بودیم و نه کسـی به فکر این کارهـا بود.

 

من تمـام وقت مشغول ترتیب تشکیل قـول اردوی هوایی بودم کـه از طـرف داوود خـان به من امـر شـده بود. با مـیوندوال هـیچ تمـاس نداشـتم و خـان محمـد خـان را هـم تنهـا در فاتحه خـانمم برای یکبار دیده بودم و بس. در اثنای تحقیقات در وزارت داخله مـرا آنقدر زجر و شکنجه داده و ضرب و تازیانه زدند کـه دو اسـتخوان قبرغه ام شکسـت. دو و دشنام جزای بسـیار عادی بود و هـمه روزه نثار من مـیشـد. در دوران تحقیقات اشخـاصی را حاضر ساخته و از من مـیپرسـیدند کـه: او را مـیشناسـی؟ مـیگفتم نی! بعد از شخص حاضر شـده مـیپرسـیدند : تو متهـم را مـیشناسـی؟ مـیگفت بلی. این بلی گفتن مـرد ناشناس بلای جانم مـیشـد. تکرار با ناسزاهـای غلیظ لت و کـوبم مـیکردند و مـرا کـه عمـری در اردو خدمت نمـوده و بلند ترین مقام را در اردو داشـتم و حیثیتی در کشـور کسب کرده بودم، با فـریاد مـیگفتند: پدر لعنت! هنوز هـم اقرار نمـیکنی؟ این طـرز بازجویی روزهـا دوام کرد. در نتیجه تاب و توان دیگـر ی در من باقی نمـاند. گفتم چیزی نکرده ام کـه اعتراف کنم اگـر شـمـا مـیخواهـید کـه چیزی بگـویم تا از این رنج و شکنجه خلاصی یابم، پس شـمـا بنویسـید من حاضرم امضا مـیکنم. در پایان کار هـمه گناهـانم را یک به یک نوشـتند و در ذیل آن ندامت و پشیمـانی مـرا تذکر دادند. امضا کردم. من مجبور به این کار گـردانیده شـدم و حاضر شـدم تا مـرگ را اسـتقبال کنم و از این هـمه عذاب هـمه روزه رهـایی یابم".

 

گـرفتاریهـا، حبسهـا، شکنجه هـا و اعدامهـای بر ناحق، فساد و ندانمکاری اداری، خویشخوری در دسـتگاه دولت جمهوری و بیخبری داوود خـان از این جریانات مـوجبات ناآرامـی و نا خشنودی عمـومـی را بار آورد. بالاخره در مـاه مـی 1974 رادیو و جراید از یک توطیه دیگـری پرده برداشـت کـه هـدف آن ترور اشخـاص و جاسوسـی برای یک مملکت خـارجی بود. در نتیجه باز هـم بازار گـرفتاریهـا چاق شـد.

 

تورن جنرال مـیر احمـد شـاه قـومـاندان توپچی اردو با دوازده نفـر صاحبمنصب خورد رتبه از سه تا پانزده سال به زندان محکـوم شـدند و یک نفـر غیر نظامـی به نام حبیب الرحمـان به مـرگ محکـوم گـردید. امـا رهبر اصلی این گـروه به نام گلبدین حکمتیار کـه یک محصل پوهنحی انجنیری بود، مخفی شـد و به پاکسـتان فـراری گـردید. او در سال 1978 "حزب اسـلامـی" را در پاکسـتان تشکیل داد و خود را به حیث امـیر این حزب معـرفی کرد.

 

در سـال 1974 میزان نارضـایتی عمـومـی به اندازه یی بالا گـرفت که دگـرجنرال عبدالکـریم مســتغنی لـوی درســتیز و دوسـت بسـیار نزدیک داوود خـان مجبور شـد که عـلاوه بر تذکـرات و هشــدارهای شـفاهــی که دایم به او میداد کتباً اوضاع نا بسـامانیها را به اطلاع رهبر رسانیده و از خود رفع مسؤلیت نماید.

 

مستغنی به بهانه مریضی یک هفته به منزل نشست و مکتوب معروف خود را به رهبر نوشت. آوازه در اردو پخش شد که مستغنی اســتعفا کرده است اما او دو باره بالای کارش آمد. روزی به دفترش رفتم و احوالش را پرسیدم. ضمناً گفتم: افواه است که استعفا کرده ای. دفترش را خلوت ساخت و پاکتی را از بکس بیرون کشید، مقابلم گذاشت و گفت بخوان... (برگهـای 83 تا 90/ رویدادهـای نیمـه اخیر سـده بیسـت در افغـانسـتان/ محمـد نذیر کبیر سـراج/ فـرانکفـورت 1977)

 

[][]

ریجـاینا/ کانادا

پانزدهـم مـی 2010

 

 

                

 

 

 

                                                       «»«»«»«»«»«»   

 

 

 

         ________________________________________________________


 

اجتماعی ـ تاريخی

صفحهء اول