© Farda فـــــردا

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

    بخش اول

 

    بخش دوم

 

     بخش سـوم

 

     بخش چهـارم

 

   بخش پنجم

 

   بخش ششم

 

   بخش هفتم

 

    بخش هشــتم

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

چشم خونین پادشاه

(بخش نهــم)

 

صبورالله سیاه سنگ

hajarulaswad@yahoo.com

 

 

دنباله سخنان دکتور شرق

 

محمد اسلم وطنجار با اینکه به دسته دوم رفقای ما بود، اما بعد از بیست و شش سرطان تماس نزدیک با رهبر کودتا داشت و زمانیکه جنرال میر احمد شاه وی را به کودتای سیزده پنجاه و پنج [1976] در سرنگونی نظام جمهوریت دعوت کرده بود، او به اجازه محمد داوود در حلقه کودتاچیان داخل شد و مرتباً اجراآت آنها را به اطلاع محمد داوود میرسانید. چنانچه چند ساعت قبل از اقدام عملی اکثر کودتاچیان دستگیر میشوند.

 

تا ثور سیزده پنجاه و شش [1977]  که به حیث سفیر به جاپان رفتم، او به رییس جمهور نزدیک بود. از اینکه چگونه به دامان ح.د.خ.ا لغزیده و یا مانند قادر خان او را در حزب لغزاندند، متاسفانه زمینه میسر نشد تا از خودش بپرسم. میگفتند که با سید وحید عبدالله، سید عبدالاله و عبدالقدیر سازش نداشت. از آنرو از کنار رییس جمهور رانده میشود و به دامان تره کی میغلتد.

 

بعد از بیست و شش سرطان، جمهوریخواهان به سه جناح متشکل مخالف اخوانیها، چپیها و هواخواهان سلطنت مواجه میشوند. اخوانیها از همان روزهای اول جمهوریت عملاً با حملات تروریستی در گوشه و کنار کشور گاهگاهی نظم و آرامش را مختل میکردند و چپیها با تبلیغات زهرآگین و تخدیر کننده اذهان عامه به ضد جمهوری پا از سر نشناخته فعالیت میکردند. دسته سوم گرگهای باران دیده بودند، در بسیاری از رشته ها تخصص کلیدی هم داشتند و خواسته و ناخواسته با درک اینکه به نظام جمهوری نظر مساعد نداشتند، میبایستی از نظریات و همکاری آنها هوشیارانه به نفع کشور استفاده به عمل می آمد. لذا تعدادی از آنها به وظایف شان باقی میماندند.

 

فعالیتهای تخریبی سید وحید عبدالله باعث تشویق بعضی از اینها میشود که با پیوستن به حزب انقلاب ملی مثل آب زیر کاه راه می افتند تا مثل موریانه وحدت و همبستگی جمهوریخواهان را خوره زنند و این مصادف با روزهایی است که دولت عملاً با اخوانیها و چپیها در گیر تصفیه حساب بود.

 

رهبر کودتا ترجیح میدهد تا موقتاً با جبهه سوم (بقایای رژیم شاهی) دوستی و همکاری را توسعه بخشد. رییس جمهور بی توجه به رفقایش به اشخاصی در حزب انقلاب ملی متکی میشود که ایمان مبارزه برای سعادت مردم و وفاداری به شخص او سالها پیش در ضمیر شان مرده بود.

 

از جانبی هم با فروپاشاندن کمیته مرکزی جمهوریت و کنار گذاشتن پاچا گل وفا دار، عبدالحمید محتاط، فیض محمد ، ضیا مجید، یوسف خان و مولاداد اعضای موثر کمیته مرکزی در اردو، ارتباط کودتا کنندگان با رهبر کودتا بر هم میخورد و حلقه های وصل میان رده های بالا و پایین در اردو از هم گسیخته میشود.

 

در روزهای اخیر جمهوریت، محمد داوود به تختی تکیه داشت که جانبداران شاه بازوهایش را بریده و پاهایش را یکی پی دیگری میزدند. از سوی دیگر، شاه در ساحل مدیترانه با استفاده از زیباییهای طبیعت فروافتیدن و از هم پاشیدن تخت آماده شده به غلتیدن را برای انتقام بیسر و صدا از حریف خویش دقیقه شماری میکرد.

 

سید وحید عبدالله با تحصیلات ناچیز و اما درباری بیمانند، قبل از بیست و شش سرطان به حیث مامور پایین رتبه وزارت خارجه با داشتن روابط خصوصی با خاندان شاهی میان همکارانش شخص شناخته شده بود. شاید همین نکته سبب شده باشد تا معین وزارت خارجه مقرر و سپس به حیث مخالف مخالفین سلطنت تقویه و حمایه شود. او به حیث حلقه وصل میان خانواده شاه در افغانستان و ایتالیا با استفاده از موقف خویش حین سفرهای رسمی به اروپا و امریکا سری هم به ایتالیا میزد، نامه هایی میبرد و خطهایی می آورد و با کسب همدردی نزدیکان شاه موقف خود را بیش از پیش استحکام میبخشید.

 

با همه اعتمادی که به او شده بود، در بدنام ساختن جمهوریخواهان میان مردم به نام کمونیست، و تجرید رهبر از پیروانش شخص متکی به خود و بیهدف بود. دو پارچه شدن و بی باور شدن پیروان محمد داوود به نام حزب انقلاب ملی و گروه غیر متشکل زمینه را برای شوروی و اخوانیها مساعد نموده بود تا در دستگاه دولتی رخنه کرده و شک و تردید را بیش از آنچه وجود داشت برای از همگسیختگی میان جمهوریخواهان به ضد یکدیگر شان ترویج نمایند.

 

چنانچه مخالفت حزب انقلاب ملی با پرچمیها سبب شده بود تا جهت اعتماد و تحریک خلقیها به ضد پرچمیها بعضی از اعضای حزب انقلاب ملی در خفا با حفیظ الله امین روابط نزدیکتر داشته باشند. شاید به همین جهت بوده باشد که روز شش ثور 1357 [25 اپریل 1978] حفیظ الله با دیگر رهبران ح.د.خ.ا یکجا دستگیر نشده بودند.

 

نویسنده در اثر مخالفت بعضی از اعضای حزب انقلاب ملی که از طرف تعداد کثیری از وابستگان شاه از ایتالیا گرفته تا کابل تحریک میشدند و نمیخواستند بعد از محمد داوود نامی از شخص غیرخاندانی در جراید، روزنامه ها و رادیو گرفته شود، به مشکلات زیادی مواجه گردیده بودم. آنها برای پایین کشیدنم از قدرت از هیچ اتهامی دریغ نمیکردند. اتهامات همه بی اساس بودند که عموماً به سر افگندگی داوطلبان قدرت می انجامید و همچنان در باره جمهوریخواهانی که با من نزدیکی داشتند، دسیسه میکردند و میکوشیدند تا آنها را از ارادت و نزدیکی با محمد داوود باز دارند.

 

رییس جمهور بدون مشوره با کمیته مرکزی به بالا کشیدن سید عبدالاله به حیث معاون صدراعظم و عبدالقدیر به حیث وزیر داخله و تقرر چند وزیر از ریزه خواران و عمله دربار مانند عزیزالله واصفی و عبدالکریم عطایی عملاً اتخاذ تصمیم کمیته مرکزی را نا دیده میگیرد و به سیاست دسته جمعی خط بطلان میکشد.

 

اکثر جمهوریخواهان از این سیاست دلگیر میشوند و از کمیته مرکزی میخواهند تا دسته جمعی از فرامین خارج کمیته مرکزی جلو گیری شوند. به شهادت آنهایی که زنده اند، مانند ضیا مجید قوماندان گارد جمهوریت و عصمت الله تانکیست قوای چهار زرهدار با اینکه نویسنده گفته بود هر گز به مقابل محمد داوود مخالفت نخواهم کرد، با آنهم مخالفین آرزو نداشتند احترام مرا به مقابل محمد داوود باور نمایند. به هر صورت در اثر تشویق و پشتیبانی اکثر جمهوریخواهان کمیته مرکزی و مخالفت آنها با حزب انقلاب ملی اتهاماتی را تقویه بخشیده بود که گویا به ضد محمد داوود کودتایی از جانب کمیته در حال تکوین است. از شنیدن این گفته ها بعضی از دوستانم اندیشه و تشویش داشتند و مرا تحریک میکردند که شاید تکرار این گفته ها سبب مقدمه چینی طرفداران سلطنت برای دستگیری تو و تار و مار کردن کودتاچیان باشد.

 

من که به قضاوت و طرز دید محمد داوود به قضایا بهتر از دیگران آشنا بودم، نه تنها به گفته های بی اساس طرفداران سلطنت یا تشویش دوستان خویش از طریق ارادت و احترام به محمد داوود انحراف نکردم، بلکه چه در حضور و چه در غیاب به حیث پیرو همیشگی، احترام به او و صداقت در وظیفه را به کمال دقت مراعات میکردم. ولی با آنهم آوازه مخالفت نویسنده با محمد داوود از حلقه های داخلی به مطبوعات خارجی راه یافته بود.

 

آینده آنهم به گفته های مخالفین عاقبت نیندیش نمایانگر آن بود که نه نوشته های خارجی، نه شهود دروغین و نه ضبط آوازهای ساختگی توانست دلیلی بر محکومیت من و اقناع محمد داوود شود.

 

از گفته های شنیده شده از غوث الدین فایق: "زمانیکه صدای حسن شرق را به محمد داوود شنوانیدم به خنده گفتند: آقای فایق مردم بسیار کارها میکنند و آواز ها را شبهه هم میسازند، این آواز هرگز آواز حسن شرق نیست." (صفحه 543 جنایات روس در افغانستان)

 

با اینکه از جریان دسایس اطلاع داشتم که مصمم شده اند تا توسط غوث الدین فایق و انجنیر متخصص تخنیکی رادیو و شیر احمد نصر (حق شناس) مامور مطبوعات، آواز ساختگی [به نام] مرا در حال گفتگو برای کودتا به ضد محمد داوود به حیث سند تنظیم نمایند؛ با اینکه به گفته وحید عبدالله که به یک روزنامه نگار خارجی مرا "خاین به وطن" معرفی میکردند، پی برده بودم؛ با اینکه دو نفر از صاحبمنصبانی که از دوستانم بودند توسط وزارت داخله تحریص و تحریک شده بودند که به محمد داوود بگویند من به ضد او کودتا میکنم، اطلاع داشتم؛ باز هم نخواستم مانند آنانی که جهت حفظ قدرت دوستی دوستان خود را زیر پا میکردند، تنزیل کنم و یا به گفته های تخریش کننده آنها سیاست بیطرفی و روابط حسته میان افغانستان و شوروی را با پیروی از چند عضو انقلاب ملی خدشه دار سازم.

 

احتمالاً در اثر حفظ روابط نیک و کناره گیری اینجانب از دسته مخالفین شوروی بوده باشد که در حوت 1354 [فبروری 1975] در اثنای ملاقات با پوزانوف سفیر اتحاد شوروی در قصر صدارت و ایرشف مستشار سفارت که با وی جهت ترجمانی آمده بودند، به من پیشنهاد کردند که بعضی از اشخاصی که به سیاست و روابط نیک میان کشورهای ما علاقه خاص دارند، در صورت تمایل شما، سفارت شوروی حاضر است آنها را معرفی نماید تا به مشوره شما مبارزه کنند. به جواب گفتم: از اعتماد و حسن نظر شما نهایت ممنونم، اما به خاطر داشته باشید که نتیجه چنین مداخلات پسمنظر شومی به روابط میان دو کشور بار خواهد آورد. بدون توجه به گفته هایم باز هم خواهش نمودند تا در باره پیشنهاد شان به آرامی و دقت بیندیشم.

 

روز بعد که جریان ملاقات سفیر شوروی را با محمد داوود در میان گذاشتم، او با اظهار خرسندی و سپاس گفت: مداخلات شورویها مرا به کلی ناآرام ساخته و تصمیم دارم موضوع را به رهبر شوروی بریژنیف در حالیکه شما هم حاضر باشید، در میان بگذارم. خواهش کردم تا موقع رسیدن به چنین ملاقاتی کوشش شود تا پیروان و علاقمندان خود خصوصاً اعضای کمیته مرکزی جمهوریت را دور هم جمع و متحد نمایند و هم اجازه ندهد تا کارکنان وزارت خارجه تحت رهبری وحید عبدالله در مجالس دیپلوماتها به ضد حکومت اتحاد شوروی تبلیغات منفی نمایند. او حرفهای مرا تصدیق نمود و پذیرفت ولی متاسفانه در عمل پیاده نکرد.

 

بعد از ملاقات سفیر شوروی بی شبهه باور نموده بودم که مخالفت رهبران ح.د.خ. ا منشای شوروی دارد، لذا خواستم با نزدیک شدن به مخالفین خود آنها را از عواقب مخالفت با شوروی و تحریک آنها و در نظر نگرفتن سیاست بیطرفی ناپیدا شدن زمینه مذاکره میان رهبران هر دو طرف بر حذر دارم. متاسفانه غرور و جاه طلبی به او اجازه نداد تا ارادت و همکاری مرا با خود بپذیرد. بر عکس دلایلم را سند وابستگی من به جانب شورویها تبلیغ کرد و به غرور ملی و به اصل آزادی عقیده ام اهانت رواداشت و بدبینان مرا تحریک به تمرد نمود. من از ترس انشعاب و درگیری میان صاحبمنصبان قوای مسلح و احترام به محمد داوود با حوصله مندی تمام به افواهات گوش میدادم و از مقابله با چنین معامله گران خود داری میکردم. زیرا میدانستم که توجیه مخالفت من به آنها معنی مخالفت با محمد داوود را داشت و آن کاری بود که در من حس شرمندگی را به وجود می آورد.

 

من که به عشق و علاقه محمد داوود به افغانستان باور داشتم، لازم نبود او را به معروضه هایی که کمتر شنیده و قبول میشد و یا به فعالیت سیاسی که او طرف مقابل قرار داشته باشد، اقدام و آزرده خاطر سازم. از آنهایی که توقع فعالیت سیاسی را از من به بر خلافی حزب انقلاب ملی داشتند دوستانه معذرت خواسته و برای کنار رفتن از سیاست و پایان دادن به مشاجره ها با جلب رضایت محمد داوود، تقرر خود را به حیث سفیر افغانستان در تو کیو به خوشی پذیرفتم.

 

در میدان طیاره وقت وداع که تعداد ی از اعضای حزب انقلاب ملی و وزرا حاضر بودند، محمد نعیم گفت: فکر نمیکنم دوام جمهوریت برادرم بیشتر از یکسال باشد. اگر تصادفاً بیشتر باشد، سال آینده توکیو نزد تو می آیم. ثور 1356 [اپریل 1977]

 

من که اندیشه و تصور ماموریت به خارج را در زندگی نداشتم، راضی شدن به این ماموریت خلاف توقع و دور از انتظار برایم خسته کننده بود. گرچه کشور زیبای جاپان و مردم مهربان و پیشرفتهای افسانوی اقتصادی آن هم دیدنی و هم شنیدنی بود، اما برای من که به برخوردهای نامردانه و غیرواقعبینانه دوستان خود مواجه شده بودم زجرت دهنده و نا آرام کننده بود. آنهم در زمانیکه همه چیز به همه کس مغشوش شده و اکثراً آینده افغانستان را خوب نمیدیدند، تصمیم بگیرم تا بر خلاف تمایل شخصی خود برای جلوگیری از تصادم با مخالفین پرخاشگر و حفظ امنیت و آرامش در افغانستان از سیاست کناره و از وطن دور شوم.

 

از جانب دیگر من که بیست و پنج سال عمر خود را به همکاری و نزدیکی با محمد داوود سپری کرده بودم، معتقد شده بودم که او بالا تر از هر چیز افغانستان و مردمانش را دوست دارد او در صحبتهای شخصی در مجالس و محافل شادی و غم در کارهای رسمی تنها و تنها برای سعادت افغانستان و مردم آن می اندیشید. از آنرو برایم دوستی و احترام به او و دوستی و عشق به افغانستان معنی داشت. پس چگونه میتوانستم به بر خلافی وی به کاری اقدام و یا به عملی اراده کنم؟

 

[][] 

ریجاینا/ کانادا

چهارم جولای 2010

 

 

 

        


               

 

 

                                                       «»«»«»«»«»«»   

 

 

 

         ________________________________________________________


 

اجتماعی ـ تاريخی

صفحهء اول