© Farda فـــــردا

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

      بخش اول

 

      بخش دوم

 

       بخش سـوم

 

     بخش چهـارم

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

چشـم خـونین پادشـاه

(بخش پنجم)

 

صبورالله سـیاه سنگ

hajarulaswad@yahoo.com

 

 

دنباله سخنان محمـد نذیر کبیر سـراج

 

مسـتغنی به بهـانه مـریضی یک هفته به مـنزل نشسـت و مکتوب معروف خود را به رهبر نوشـت. آوازه در اردو پخش شـد که مسـتغنی اسـتعفا کرده اسـت امـا او دو باره بالای کارش آمـد. روزی به دفترش رفتم و احوالش را پرسیدم. ضمـناً گفتم: افواه اسـت که اسـتعفا کرده ای. دفترش را خلوت ساخت و پاکتی را از بکس بیرون کشید، مقابلم گذاشـت و گفت بخوان. تقریباً چنین خواندم:

 

"رهبر محترم! کارهـایی را که مـن روزانه از شمـا اسـتهـدا مینمـایم، قراری که حس میکنم شمـا آن را در پشـت پرده با دیگری مشوره و کنکاش میکنید، نمیدانم چه ضرورتی به این طرز اداره مـوجود اسـت؟ آیا بهتر نیسـت مـرا از وظیفه سبکدوش ساخته و آنایی را که در پشـت پرده و در خفا با شمـا کار میکنند، روی صحنه آورید و آشکارا با اوشان اجرای عمل نمـایید؟

 

محترمـا! کسانی را که شمـا به نام رفقای انقلابی یاد میکنید، مـردمـانی هسـتند بیعرضه که در این ظرف مـدت کوتاه شمـا و انقلاب را بدنام ساخته اند. در آغاز جمـهـوریت اگر رایگیری صورت میگرفت %90 مـردم افغانسـتان از خودت طرفداری میکردند، امـا امـروز اگر هـمـه پرسی اجرا شود، دوفیصد رای هـم حاصل نخواهید کرد.

 

در کشور از فساد، ندانمکاری، خویش خوری و بی غوری رفقای انقلاب شمـا آنچنان آشفتگی، نابسامـانی و نارضایتی خلق گردیده اسـت که عاقبت آن نتایج بس وخیمی را به دنبال خواهـد داشـت. آنانی را که رفقا خطاب میکنید، حسن شرق، خلیل الله بابکر خیل، سرور نورسـتانی، مـولا داد، پاد شاه گل وفادار، عبدالحمید محتاط، فیض محمـد باختری، و امثالهـم، پرچمیهـای شـناخته شـده یی هسـتند که روزی شمـا را بالای میز کار تان خواهند کشـت و مـن هـم کشـته خواهـم شـد. حیات شمـا و مـن قیمتی ندارد، امـا فکر کن که بعد از خودت بر افغانسـتان چه خواهـد گذشـت؟

 

به لحاظ خدا کمی به خود آمـده و مثلی که در برابر سلطنت کودتا را مـوفقانه رهبری کردید، کودتای دیگری را بر ضد این رفقای کذایی نیز به راه اندازید و مملکت را از لوث وجود شان پاک سازید. من در کنار خودت هستم. تعهـد میسپارم که آب از آب تکان نخواهد خورد و در ظرف یک روز همه این رفقای کمـونیسـت را از بین بر داشـته و روانه زندان خواهیم ساخت. مملکت در لبه پرتگاهی قرار گرفته اسـت که اگر به هـمین مـنوال دوام نمـاید، به زودی فرو خواهـد ریخت. امروز اردو هنوز به خودت هـمدردی و هـمنوایی دارد. فردا این پشـتیبانی را نیز از دست خواهی داد."

 

مکتوب دیگر اسـتاد مسـتغنی خیلی مفصل و در چندین ورق تحریر شـده بود. مـن تنهـا رئوس مطالب آن را در فوق ذکر نمـودم. در صدد آنم که اصل این مکتوب را اگر ممکن شود از دگرجنرال مسـتغنی به دسـت آورم و آنرا علیحده در صفحات اخیر این کتاب به چاپ رسانم. او در مکتوبش یک به یک پرچمی هـا را سجل نمـوده و از اینکه مـوضوعات در هـم برهـمی را چندین بار شفاهی به عرض رسانیده و به سردار محمـد نعیم خان هـم تفصیل داده اسـت، خاطر نشان ساخته اسـت.

 

بعد از مطالعه مکتوب مسـتغنی گفتم: "خودت حق دوسـتی ات را به جا کرده ای و حقایقی را که گفتن آن وظیفه ات بود اظهـار داشـته ای و اوضاع را چنان با جرئت و صراحت روشـن ساخته ای که دیگران نمیتوانسـتند اینکار را بکنند، اضافه از این بسیار اصرار نکن، زیرا خطر آن مـوجود اسـت که انقلابیون به تو هـم مـانند میوندوال، خان محمـد خان و عبدالرزاق خان آسیبی برسانند." او در جواب با تمـام جسارت گفت: "مـن از این مـردم ترس و بیمی ندارم و تا اخیر در برابر شان مبارزه را به پیش میبرم."

 

محمـد داوود خان آنقدر مسحور رفقای انقلابی شـده بود که متاسفانه ابتکار شخصی را از دسـت داده بود. یقین کامل دارم که نامـه مسـتغنی را به رفقای انقلابی اش ارایه نمـوده بود که عکس العمل آن فوراً بروز کرد. او [مسـتغنی] از وظیفه بر کنار شـده و یک مـاه بعد به حیث سفیر کبیر به پولند تبعید شـد.

 

سفیر کبیر مسـتغنی به مـن گفت: "برای وداع به مـنزل سردار محمـد نعیم خان رفتم و برای آخرین بار برایش چنین هـوشـدار دادم: مـن چندین بار از اوضاع آشفته و پر از تلاطم کشور به شمـا عرض کردم تا به رهبر بگویید و توجه شانرا در این قسمت جلب نمـایید. او در جواب گفت: سفیر صاحب! مـن بارهـا مـوضوع را با آغه لاله در میان گذاشـته ام، امـا او حرف مـرا نمیشـنود و یا باور نمیکند، برو! خودت بیغم شـدی امـا دعا کن که از افغانسـتان صدای بدی در پولند به گوشـت نرسـد.  از این اظهـارات چنین حدس زدم که کار داوود خان تمـام اسـت."

 

سردار نعیم خان روزی به یکی از نزدیکانش گفته بود: "دلم میشود که دسـت زن و اولاد خود را گرفته و از کشور خارج شوم." با هـمـه این زنگهـای خطر باز هـم داوود خان در راه رهـایی اش از چنگال کمـونیسـتان اقدامی نمیکند. افسوس اسـت. به مسـتغنی گفتم: "خودت میروی امـا مـن چه میشوم؟ وعده مـا و شمـا آن بود که یکجا اردو را ترک کنیم، برای مـن راه دیگری نمـانده اسـت. میخواهـم اسـتعفی کنم." جواب گفت: "نی! اینکار را نکن. وضع مـن و تو با هـم فرق دارد. خودت به چنان کاری مصروف هسـتی که اگر گپ اسـتعفا و عدم هـمکاری را بلند کنی، برایت دوسیه ترتیب داده و به محاکمـه میکشـندت. چندی انتظار بکش، ممکن خود شان ترا به تقاعد سوق دهند. در روز اول هـم رفقای انقلاب به تو نظر خوب نداشـتند و این تنهـا رهبر اسـت که ترا سر حایت نگاه داشـت".

 

بعد از این تاریخ دیگر مسـتغنی را ندیدم. تا آنکه هفت سال بعد هر دو در آلمـان با هـم ملاقی شـدیم. و از گذشـته هـا یاد کردیم.

 

در سال 1975 پودگورنی به کابل آمـده، پیمـان دوسـتی، بیطرفی و عدم تجاوز افغان- شوروی را که در سال 1926 در عهـد امـانی عقد و تعاطی شـده و در دوران سلطنت نادر شاه در سال 1931 تجدید شـده بود، برای ده سال دیگر تمـدید نمـود.

 

به تاریخ 12 تا 15 اپریل 1977 داوود خان سفری به مسکو نمـوده در اثنای مذاکره بین او و بریژنف برخوردی رخ داد که داوود خان با قهر و غضب به عنوان اعتراض جلسه را ترک داد.

 

عبدالصمـد غوث مـامـور عالیرتبه وزارت خارجه که در این سفر با هیات معیتی داوود خان هـمـراه بود، در کتاب خود به به نام The Fall of Afghanistan چنین مینویسـد: "هنگام پرواز به طرف مسکو داوود خان با وحید عبدالله معاون وزارت خارجه هـدایت داد که به مجرد رسیدن به مسکو یک دیدار خصوصی بین او و بریژنف تقاضا گردد. داوود خان از فعالیتهـای مخفیانه تخریبی که از طرف شوروی در مقابلش صورت میگرفت، قبلاً آگاهی داشـت و سخت خشمگین بود. بعد از انتخاب شـدنش به حیث رییس جمـهـور به وحید عبدالله گفته بود که وقت آن رسیده اسـت تا مـوضوع با بلندترین مقام شوروی مطرح گردد. بعد مـواصلت به مسکو وحید عبدالله مـوضوع ملاقات خصوصی را به شعبه پروتوکول ابلاغ کرد و خواهش نمـود که این ملاقات خصوصی در اخیر جلسات تعیین گردد.

 

جلسه روز اول به صورت نورمـال گذشـت. در جلسه روز دوم بریژنف شکایت نمـود که تعداد زیادی از متخصصین پیمـان تاتو در پروژه هـای شمـال افغانسـتان اسـتخدام گردیده اند که به جاسوسی مشغول اند و به جز پیشبرد مـرام امپریالیسـتی کار دیگری ندارند. آنهـا باید از افغانسـتان خارج گردند. در مقابل داوود خان با خونسردی و کلمـات بر جسـته خطاباً چنین گفت: "آنچه را که رهبر شوروی اظهـار نمـودند، دخالت واضح در امـور داخلی افغانسـتان بوده، ابداً قابل قبول افغانهـا نمیباشـد. افغانسـتان مـناسبات دوسـتی خود را با اتحاد شوروی تقدیر مینمـاید. امـا این دوسـتی باید شکل مساویانه داشـته باشـد. مـا به شمـا اجازه نمیدهیم که دسـتور بدهید که چطور کشور خود را اداره نمـاییم و یا کدام مـردم را در افغانسـتان اسـتخدام کنیم. اسـتخدام متخصصین خارجی د ر هر نقطه افغانسـتان از صلاحیت مطلق حکومت افغانسـتان اسـت. افغانسـتان شاید فقیر و نادار باقی بمـاند امـا در عمل و تصامیم خود آزاد خواهـد بود".

 

بعد از اظهـارات فوق داوود خان از جا بر خاسـته، بعد از اشاره خفیف سر در برابر روسهـا به طرف دروازه خروجی تالار کنفرانس روان شـد و بریژنف مثل اینکه شاک دیده باشـد، به مشکل از جایش بلند شـده، با پودگورنی، کاسیگین و ترجمـان به تعقیب داوود خان شـتافت.

 

وحید عبدالله داوود خان را متوجه ساخت که زعمـای شوروی به دنبالش روان اند. باید پروتوکول را مـراعات نمـوده و با میزبانان خداحافظی کند. داوود خان بر گشـت و دسـت دراز شـده بریژنف را گرفت.  بریژنف با تبسم گفت: "به مـن گفته شـده اسـت که جلالتمـاب میخواهـد با هـم خصوصی صحبت نمـاییم. مـن به اختیار شمـا هسـتم هر وقت که برایتان مساعد باشـد." داوود خان با آواز بلند که هـمـه حاضرین آن را شـنیدند جواب داد: "میخواهـم به اطلاع جلالتمـاب شمـا برسانم که دیگر لزومی به این ملاقات هـم نیسـت". این را گفته با پودگورنی و کاسیگین هـم دسـت داده و از تالار بیرون رفت. این آخرین ملاقات داوود خان و برژنیف بود.

 

در اواسط هـمین سال اغتشاشی به نام "اخوان المسلمین"  تحت رهبری برهـان الدین ربانی و حکمتیار به قومـاندانی احمـد شاه مسعود در دره پینجشیر به راه افتید که به زودی فرو نشانده شـد.

 

داوود خان بالآخره در نتیجه فشار افکار عمـومی، قدرت و اقتدار رفقای انقلابی اش را در هـم شکسـته و آنهـا را یک یک به تاریخهـای مختلف به وظایف دیگری تبدیل نمـود. حسن شرق را به جاپان، فیض محمـد را به عراق، پاچا گل را به بلغاریا به حیث سفرا و احمـد ضیا قومـاندان گارد را به صفت اتشـه نظامی به هند تبعید نمـود. دگروال عبدالقادر قومـاندان هـوایی و مـدافعه هـوایی را به حیث یک عضو عادی در تفتیش تعلیم و تربیه و بعداً آمـر مسلخ کابل مقرر کرد.

 

اشخاص مذکور از این بیمـهری داوود خان عقده گرفته و در پی فرصت میگشـتند تا خود او را بر اندازند. عبدالحمید محتاط وزیر مخابرات رژیم قبل از اینهـا به نحوه کار داوود خان اعتراض نمـوده و اسـتعفا کرده بود که در مـنزلش تحت نظر بود و مغضوبانه زندگی میکرد.

 

در سال 1977 محمـد داوود خان (حزب انقلاب ملی) را تآسیس نمـود و سیاسـت داخلی اش به سوی اداره یک حزبی میلان پیدا نمـود. او آرزو داشـت مـانند الجزایر و مصر زمـان جمـال عبدالناصر کشور را مخالف وعده یی که به مـردم داده بود با یک حزب واحد که خودش در راس آن باشـد، اداره نمـاید. بعد از تشکیل این حزب اکثر مـامـورین دولت و حتا بعضی از صاحبمـنصبان اردو (مخالف قانون خدمـات داخله اردو) در این حزب عضویت حاصل کردند.

 

در می 1977 لوی جرگه (ظاهراً انتخابی امـا در حقیقت انتصابی) دایر شـد. اعضای لویه جرگه از طرف وزیر دفاع ملی وقت و با مـداخله اردو (باز هـم خلاف قانون خدمـات داخله اردو) پیش از پیش تعیین شـده و مـردم مجبور ساخته شـدند تا به آنهـا رای بدهند. برای اولین بار در تاریخ، اردو در امـر انتخابات لویه جرگه مـداخله کرد و در جریان مذاکرات لویه جرگه نیز صاحبمـنصبان اردو به حیث اعضای لویه جرگه رای دادند. بعد از چندین روز بحث و فحص لویه جرگه طرح اداره یک حزبی دولت جمـهـوری را قبول کرد و شخص محمـد داوود خان را برای یک دوره شش ساله به حیث رئیس جمـهـور تعیین نمـود (مـارچ 1977).

 

مباحثات لویه جرگه که ریاسـت آنرا عزیز الله واصفی وزیر زراعت وقت به عهـده داشـت به اندازه یی مضحک و ساختگی بود که بعد ترهـا کمـونیسـتان آنرا سوژه درامـه کومیک ساخته و در صحنه نمـایش میدادند. در جلسه اخیر که رئیس جمـهـور انتخاب میشـد، عزیز الله واصفی به اعضای لویه جرگه خطاب نمـود: "ای وگری! داوود خان کاندید نه دی. تاسو خپل کاندیدان وتاکی په ورباندی رای اخلو!".

 

طبعاً در حالیکه محمـد داوود خان با برادرش محمـد نعیم خان و تمـام اعضای کابینه با جنرالان اردو در جلسه حضور داشـتند از کس صدایی برای کاندیدی بلند نشـد. امـا در کنج تالار شخصی به نام ابریشمین خان دگروال پولیس نعره زد: "چه محمـد داوود خان کاندید نه دی، ژوندی دی وی غلام حیدر رسولی!". این صدای بی مـوقع که از حنجره ابریشمین خان بیرون گردید به قیمت جانش تمـام شـد. زیرا اولین قربانی زندان پلچرخی هـمین آدم بود که از طرف کمـونیسـتان خلقی و پرچمی به جوقه اعدام سپرده شـد.

 

محمـد داوود خان اگر با دایر کردن لویه جرگه صادقانه وظیفه را ترک میگفت و عهـده ریاسـت جمـهـوری را نپذیرفته و میگذاشـت که مـردم آزادانه رای بدهند و شخص دیگری را به این کار بر گزینند، نام تاریخی کمـایی میکرد. امـا افسوس که او با قبول عهـده ریاسـت جمـهـوری مـوجبات عکس العملهـای بیشمـاری را در بین کابینه وزرا و حتا در بین نزدیکترین اقاربش به شمـول سردار محمـد نعیم خان برادرش، محمـد عمـر جان پسرش، و سلطان محمـود غازی پسر عمش فراهـم ساخت.

 

محمـد عمـر پسر داوود خان که به وزارت پلان در یک شعبه کار میکرد از وظیفه مسـتعفی شـد. او در باره پرسشی که یکی از نزدیکانش در باره اوضاع جاری از او کرده بود، با نهـایت مـایوسی چنین درد دل خود را وانمـود ساخت: "کسی را که به حیث یک بت میپرسـتیدم افتید و شکسـت". مقصد از پدرش بود. سلطان محمـد غازی اسـتعفا کرد و محمـد نعیم خان فرصت میپالید تا کشور را ترک گوید.

 

در اگسـت 1977 احزاب خلق و پرچم که دو بال حزب کمـونیسـت طرفدار مـاسکو بودند، بعد از هشـت سال نقاضت و دشمـنی با هـم متحد شـده و علیه رژیم جمـهـوری دسـت به فعالیت زدند.

 

در سال 1978 جلسه وزرای خارجه ممالک غیرمنسلک در کابل دایر میشد و ترتیبات آن گرفته شده بود. داوود خان که با مـوجودیت کوبا در حلقه ممـالک غیر مـنسلک مخالف بود، عقیده داشـت که "کوبا یک مملکت کمـونیسـتی و وابسـته به شوروی میباشد.  فیدل کاسترو به امر شوروی عساکرش را به انگولا سوق داده اسـت. باید از جمله ممـالک غیر مـنسلک بیرون رانده شود." بنا بر این ذهنیت به وحید عبدالله معاون وزارت خارجه امـر داد که به هند سفر نمـوده و در آنجا به سفیر کوبا حضوراً بگوید: "حکومت افغانسـتان خواهشمـند اسـت که وزیر خارجه کوبا در جلسات وزرای خارجه ممـالک غیرمـنسلک در کابل اشـتراک نورزد و اگر به کابل بیاید از او پذیرایی نخواهـد شـد."

 

وحید عبدالله پیش از آنکه با سفیر کبیر کوبا حرفی زده باشـد، مـوضوع را با وزیر خارجه هندوستان در میان گذاشـت. اخیرالذکر به معاون وزارت خارجه افغانسـتان گفته بود که از این کار مـنصرف شوید زیرا اولاً مؤفق نخواهید شـد و ثانیاً برای افغانسـتان گران تمـام خواهـد شـد. امـا وحید عبدالله پیغام خود را به سفیر کبیر کوبا رسانید که در جواب او گفته بود: "خوب!" وحید عبدالله دو باره به کابل بر گشـت و مشغول ترتیبات جلسه وزرا ی خارجه غیر مـنسلک شـد. امـا جریانات و واقعات بعدی که در کشور رخ داد مـانع انعقاد این گرد هـمـایی گردید.

 

در سال 1977 جنرال ضیا الحق سـتردرسـتیز قوای نظامی پاکسـتان کودتایی را به راه انداخته، قدرت را به دسـت گرفت و ذوالفقار علی بهتو را زندانی ساخت. در مـاه مـارچ 1978 محمـد داوود خان سفری به اسلام آباد نمـوده و با ضیا الحق به مـوافقاتی رسید، از جمله مساله پشـتونسـتان، شـناخت سرحدات بین المللی و اخراج پناهندگان پشـتون و بلوچ پاکسـتانی از افغانسـتان به وطن خود شان. در بیسـت و پنجم اگسـت هـمین سال ضیا الحق سفر رسمی به کابل نمـوده و با داوود خان ضمـن ملاقات رسمی باز هـم مـوضوعات ذات البینی و اختلافات دو کشور را مـورد بحث قرار دادند. بعد از عودت ضیا الحق به پاکسـتان اجمل ختک عضو حزب عوامی ملی پاکسـتان که به صورت پناهنده در افغانسـتان (کابل) میزیسـت به خروج باشـندگان پشـتون و بلوچ تبعه پاکسـتانی از افغانسـتان اعتراض نمـود، ولی جمـهـوری افغانسـتان اهـمیتی به آن قایل نشـد. به این ترتیب داوود خان حاضر شـده بود تا هـمـه اختلافاتش را با جمـهـوری اسلامی پاکسـتان از بین برده و راه را برای هـمکاری ممـالک هـمجوار پاکسـتان، ایران و دیگر ممـالک اسلامی هـمـوار سازد. امـا واقعاتی که اتفاق افتاد مـانع اینکار شـد.

 

در اثر اختلافی که بین مـن و وزیر دفاع ملی وقت دگر جنرال غلام حیدر رسولی به وقوع پیوسـت از وظیفه و رتبه دگر جنرالی بعد از چهل و سه سال و دو مـاه خدمت به تاریخ 21 اکتوبر 1977 اسـتعفا کردم. غلام حیدر رسولی دگروال متقاعد بود و در کودتای جمـهـوری با جلب و جذب صاحبمـنصبان و خورد ضابطان به خدمت کودتا فعالیت زیاد کرده بود. از آنرو بعد از کامیابی کودتا دفعتاً دو رتبه ترفیع نمـوده و به رتبه تورنجنرالی به حیث قومـاندان قوای مـرکز دو باره داخل وظیفه شـد. در جشـن اسـتقلال 1974 برای سومین بار ترفیع کرده و به رتبه دگرجنرال ارتقا یافت. بعد از بر طرفی دگر جنرال مسـتغنی، به جایش به حیث لوی درسـتیز تقرر حاصل کرد و در سال 1977 مقام وزارت دفاع ملی به او سپرده شـد. او کسی بود که دانش و تجربه لازم را برای اداره این وظیفه سـترگ نداشـت. به زودی به فساد اداری و خویش خوری گرایید. ندانمکاریهـایش اکثریت مـنسوبین اردو را به شخص داوود خان و جمـهـوریتش بد بین ساخت. او اردو را به سیاسـت داخل کرد و از مسیر اصلی اش مـنحرف نمـود. شخصاً انسان مسلمـان و نمـاز گذار بود و با کمـونسـتان سرسختانه مخالفت میورزید.

 

در سال 1978 در کابل، جلال آباد و پکتیا با بمب گذاریهـا و قتل و قتالهـای سیاسی که دولت نتوانسـت جلو آنرا بگیرد، ناآرامیهـایی رونمـا گردید. مـردم که انتظار یک رژیم دیمـوکراسی و عدالت اجتمـاعی را داشـتند، بعد از دایر شـدن لویه جرگه انتصابی و نظام یک حزبه دیکتاتوری مـایوس شـده و به تلاش افتیدند تا رژیم جمـهـوری را بر اندازند.

 

در تاریخ 17 اپریل 1978 میر اکبر خیبر، نظریه پرداز حزب پرچم توسط شخصی در کوچه تاریک به نزدیکی مطبعه دولتی به قتل رسید. در باره قاتل افواهـات زیادی پخش شـد بعضیهـا دسـت CIA  و بعضاً KGB را دخیل میدانسـتند. عناصر حزب خلق دسـتگاه پولیس جمـهـوری را مسبب این قتل میپنداشـتند، امـا قراریکه بعدهـا در در زمـان به قدرت رسیدن ببرک کارمل حقایق روشـن شـد، قاتل شخصی بود به نام محمـد عالمیار وزیر پلان حکومت حفیظ الله امین که در سال 1980 با برادرش یکجا اعدام شـد.

 

دو روز بعد از قتل میر اکبر خیبر مـراسم به خاکسپاری او با هیجان و شکوه خاصی صورت گرفت. در این روز تقربیاً پانزده هزار مشایعت کننده در مکرویان جمع شـده بودند که هر یک شاخه یی از گل لاله سرخ به دسـت داشـتند. جنازه از مکروریان بر داشـته شـده و به طرف مزار شـهـدای صالحین با رفتار پیاده نقل داده شـد. در پیشاپیش مـارش کنندگان نور محمـد تره کی، ببرک کارمل، حفیظ الله امین و سایر اعضای بلند پایه احزاب خلق و پر چم و به تعقیب آنهـا دیگر اعضای احزاب کمـونیسـت، یک تعداد چپرو هـا و ناراضیان ملکی و عسکری (عسکرهـا با لباس ملکی) و تمـاشاچیان کنجکاو در حرکت بودند. مـراسمی با آن عظمت و جلال تا آن روز در کابل بر گزار نشـده بود. در تمـام طول راه جوانان احزاب پرچم و خلق اداره ترافیک را در دسـت گرفته و در چهـارراهیهـا وسایط نقلیه را توقف میدادند. در اثنای رفتار طولانی شعارهـای زنده باد و مـرده باد به هر طرف پخش میگردید. هنگامیکه جنازه در برابر دفتر سفارت امـریکا رسید، چندین بار شعار "مـرده باد امپریالیزم امـریکا" نثار امـریکاییان شـد. در برابر دروازه ارگ، مقر ریاسـت جمـهـوری شعارهـایی داده شـد مبنی بر اینکه دولت جمـهـوری مسئول این قتل اسـت و باید قاتل را پیدا کرده محاکمـه کند و به جزا برساند. به هـمین ترتیب جنازه به قبرسـتان شـهـدای صالحین انتقال یافت و در آنجا به خاک سپرده شـد. بعد از دفن جنازه باز هـم بالای قبر گفتارهـایی شـد که در ضمـن آن بر ضعف و بیکارگی رژیم جمـهـوری و بر مسئولیت آن تاختند و تهـدید کردند که انتقام خواهند گرفت.

 

چهـار روز بعد از این قضیه، چون اعتراضات و بد و رد گفتنهـای کمـونیسـتان بسیار بالا گرفت، دولت جمـهـوری امـری صادر نمـوده و هـمـه سران خلق و پرچم را توقیف نمـوده و به غرض بازجویی روانه زندان ساخت. از جمله سران این دو حزب تنهـا حفیظ الله امین به اسـتعانه محمـد عیسی جگرن، آمـر اسـتخبارات وزارت داخله فرصت آنرا یافت که مـدت بیسـت و چهـار ساعت وقت به دسـت آورده و امـر اجرای کودتا را به قطعات اردو که قبلاً در آنهـا نفوذ کرده بود، صادر نمـاید.

 

درسـت ده روز بعد از قتل میر اکبر خیبر به ساعت نه روز کودتایی توسط قوای چهـار زرهـدار آغاز یافت. در این روز رییس جمـهـور با وزرا در گلخانه ارگ جلسه دایر نمـوده بودند و در باره نا آرامیهـای پوهنتون کابل و اتخاذ تدابیر امـنیتی غور و بحث مینمـودند. پوهنتون ناآرام بود و امکان برگزاری مظاهرات میرفت.

 

وزیر دفاع، لوی درسـتیز، وزیر داخله و قومـاندان ژاندارم و پولیس شبهـا را به دفاتر خود میخوابیدند تا برای هر پیشآمـدی آمـادگی قبلی داشـته باشـند. وزارت دفاع به قوای چهـار زرهـدار و پانزده زرهـدار امـر (احضارات درجه اول) را داده بود. چرا وزارت دفاع این امـر را داده بود؟ به مقابل کدام دشمـن میخواسـت بجنگد؟ معلوم نیسـت. اگر هـدف فرو نشاندن مظاهرات پوهنتون و مـردم بود، تنهـا قوای پولیس کابل کفایه اینکار را میکرد. سوق دادن قوای زرهـدار به مقابل محصلین و مـردم غیر مسلح تعجب آور اسـت. به هر حال این احضارات قوای زرهـدار کار را به کودتا چیان کمـونیسـت سهل و آسان ساخت. (برگهـای 91 تا 105/ رویدادهـای نیمـه اخیر سـده بیسـت در افغـانسـتان/ محمـد نذیر کبیر سـراج/ فـرانکفـورت 1977)

 

[][]  

ریجـاینا/ کانادا

بیسـت و نهـم مـی 2010

 

 

                          
               

 

 

                                                       «»«»«»«»«»«»   

 

 

 

         ________________________________________________________


 

اجتماعی ـ تاريخی

صفحهء اول