Updated : 12 - April - 2006

 

تو محکومی به تنهايی

 

... "تو محکومی به تنهايی، پناهنده!"

و اين آواز در دهليز قلبم باز می پيچد.

درآن منشورِ آزادی که خود هر روز ميلافند

پناهنده، مساوی نيست با انسان

و ما اين گله های باغ ِ وحش عرصهء تقدير

برای نيمهء نانی که از درگاهِ قيصر ميرسد ...

شبگير پولاديان

 

 

سميع رفيع شاعر و هنرمندی فرازمند

 

سميع رفيع از فرزانگان بلند آوازهء وطن ماست. هرچند در بارهء محامد و جنبه های مختلف شخصيت هنری و اجتماعی او فراوان نوشته شده است مع الوصف تذکار دوباره و چندين بارهء بُعد های جالب توجه استعداد خلاق و نوآور او برای تمام هنردوستان بخصوص نسل جوان  ....

داکتر اکرم عثمان

 

 

هنگامهء سحر

 

کمی امید، کمی روشنان دنیا را
هوای تازه ی باران نسیم دریا را
گره به گوشه ی دستمال آرزو کردم
حضور یاد ترا لحظه های رویا را
از استواری گام سپیده و باور
زروح سرخ شقایق زرسم سبز وفا

ناديه فضل

 

 

خانه يی با يک درخت توت

 

مامد در دکانش بود. سوی اشیای ریخته و پاشیده ء دکانش نگاه می کرد. خسته بود و دلمرده. احساس می کرد که دیگر از پا می افتد. بلدیه رفتن و غالمغال کردن دیگر سر دلش ریخته بود. نمی دانست چه کند. عصبانی بود و خشمناک.

 کارش زار بود. دوسه ماهی می شد که ...

قادر مرادی

 

 

آموزش شعر

 

(ايجاز چيست؟ ـ پيوسته به گذشته) يكی از لوازم شعر، ايجاز است. ايجاز يعنی بيان مفاهيم بسيار، در كلمات كم. به تعبير ديگر گنجاندن بحر، در كوزه. اصلا شاعری را می توان موفق خواند كه بتواند از عهدهء اين عمل برايد. پيام بسيار را در جملات اندك بيان نمايد. مثلا؛ "من كتاب ...

محمود جعفری

 

 

سخنی چند بر «چند آفرين، ايکاش و ای دريغ»

 

(افراط در عيب جويی ها) در این بخش از«سخنی چند...» از موارد عام گویی ها و کلی نگریی ها صرف نظر می کنیم و به نمونه هایی مشخص افراط درعیب جویی هامی پردازیم تا برای خواننده ی « سخنی چند...» مستدل شود که سیاه سنگ گرامی در بسا موارد از گستره ی ...

سالار عزيزپور

 

 

آهينه روشن شد

 

نگاه کن خانه دل را که چو آهینه روشن شد

خوشا بر حال تو عاشق که خزان توگلشن شد

مگو از درد واز هجران بخوان ترانه عشق را

گره زمشکل ها شد باز وگلخند تو گلشن شد

بیا در خانه دل تا حضور دوست بنشینم

شب تاریک شد زاهل صبح امید لبخند شد

ماريا دارو

 

 

برخی از اغلاط مشهور و رايج در املای زبان فارسی

 

برای آموختن یک زبان تا حدی که بتوان به آن زبان گفت و خواند ونوشـت، تلاش بسـیار ضرورت اسـت، از گهواره تا گور. به ویـژه برای جوانانی که ازبد حادثه از وطن مألوف شـان دور افـتاده است و یا در همین محنت سـرای غرب تولد یافـته وو طن را هـرگز ندیده اند، ...  PDF

نبی عظيمی

 

 

با زبان بی زبانی

 

حیوانات و پرنده گان و جانداران در فرهنگ وادب ملت ها،از آغاز پیدایش بشر تا امروز، بگونه های مختلف، باز تاب گسترده یی یا فته و در فرآورده های زبان و ادب و فرهنگ بشری قابل بحث و اثرگذار بوده اند. در آثار منثور و منظوم، حکایات و ضرب الامثال مردم، بگونه های سمبولیک و...

دستگير نايل

 

 

قراول

 

کنار پرچم شهید

سرود قدیمی سربازان را

                               می گریست 

       

در قاب کمرنگ پنجره

کولی منظرهء عشق غارت شده است

سيد فريدون ابراهيمی

 

 

عسکر تياتر

 

تیاتر محلی را گویند که در انجا مردم غرض تماشای نمایشی جمع میشوند و یونانیان اولین قومی بودند که تیاتر را پایه گذاری کردند که در ابتدا تیاتر جنبه مذهبی داشت و مراسم مذهبی را نمایش میدادند.

تیاتر در زمان اسکندر اهمیت زیادی یافت و  ...

نذير «ظفر»

 

 

بيقرار

 

هله برخیز گرد گیری کنیم

خانه را کهکشان شیری کنیم

خوشه گیریم زان شرابستان

ریشه در تاکهای پیری کنیم

آتشین تشنگان هلهله را

همدم گشنگان سیری کنیم

امين آريبل

 

 

پرستو

 

اتاق سرد و تاریک     

دلم خالی شد چو لانهء پرستو

مثل لحظه های مرگ     

دل تنگ بودم       

پرستو های  بی اختیار در پرواز

و خانه شان سرد ز مهر  

صالحه رشيدی

 

 

بازيچهء شکسته

 

نميدانستم چرا آنهمه تك و داو در خانه بود ولی ميديدم كه زن كاكايم باز عجله پَر كردن مرا دارد. من هيچگاهی فاميل كاكايم را از خود نميدانستم و نه خانه شان را خانهء خود. كاكايم خوب بود ولی از آن مرد های زننوكر بود كه به امر زن به اصطلاح نفس ميكشيد. زمانيكه مادر و پدرم ...

خاتول «مومند»

 

 

 

 

 

 

 

 

 

دختر کـُکو گل

 

(داستان کوتاه) خوب به ياد ندارم که کی  و چگونه با دختر ککوگل آشنا شدم. حد فاصل بامهای ما ديوارکی به کوتاهی قد های ما ـ چند بلست ـ بود اما برای ما به حدی دشوارگذار و ترسناک مينمود که گفتی با «برج بابل» يا «سد اسکندر» مقابل هستيم.

اکرم عثمان

 

 

باباکوهی، بهار و من

 

برای کار دامنه دارتر در راه يافتن ريشه های "بهار" در چند زبان بايد رويکردهای بهتری داشت به فرهنگهای خوب عربی، پهلوی و سنسکريت، و نيز به دستاوردهای آنانی که کارشناسانه به اين زمينه پرداخته اند.

با دريغ در شهر کوچک ريجاينا که من زندگی ...

صبورالله سياه سنگ

 

 

با زند و پازند

 

بستیم با یک بیوفا پیمان و پیوند دگر

ترسم دلم را بشکند مانند سوگند دگر

رقص دگر، ناز دگر، ای عشق از نو میکنی

با  شاعر شیرازی و ترک سمرقند دگر

تا عمر از کف رفته را جبران کنم با عشق او

ای مرگ مهلت ده مرا، باری تو یکچند دگر

منصور سايل شبآهنگ

 

 

برای « مسعود قانع»

 

سر سبز، گونه زرد، چه زيباستی درخت
بر ياد باغ، فصل تماشاستی درخت
تا شاخه شاخه خشک شدی از تف تموز
تا ريشه ريشه پای به درياستی درخت
بر دست، زاغ خاطره فرسای شام سرد
بر لب حديث « از پی فردا » ستی درخت

شکرالله شيون

 

 

اقليم دل

 

دُر فشـــــان اندر جبينت دُر و مرجان ديده ام

ماه من تابيدنت در جســــم و در جان ديده ام

كوهساران دلم پُر از صــــــدا هــــــای تو شد

لالـــه زاران تنم را مســـــت و خندان ديده ام

خوب شگفتی دلــبرا در گلشن معنی ی عشق

غنچه بودی گل شــدی اكنون گلستان ديده ام

سميع رفيع

 

 

تحفهء روز تولد

 

اين چيست، در پشت اين نقاب؟

زشت است؟ زيباست؟

هی ميدرخشد

آيا برجستگيهايی دارد، کناره هايی دارد؟

باور دارم که بيمانند است

باور دارم درست همانی است که ميخواهم

برگردان: صبورالله سياه سنگ

 

 

چند سروده و چند ترجمه

 

دراين مرداب مرگ آلوده ميمرند ماهيها

الا دريا نمى دانى چه دلگيرند ماهيها

كسى باخواب گويى آبرا آلوده تا بيند

كه در بند اند و بيمار و زمينگيرند ماهيها

كسى باتور و با قلاب، ره از چهار سو بسته

كه دل از بركه هاى پاك بر گيرند ماهيها

سيد نورالحق صبا

 

 

خودفروشی

 

یارب هرلحظه نگهداریـیـم ازبی بـصـران

مـــده درپـنجهء کـور وستمِ چــوبِ کـــران

انـدرایـن بادیـه افـتـاده ام ازبـی خـبـــــری

می نـدانـسـتـم ازایـن قافـلـهءبی خــبـــران

غیـرتجـنـیس رَوَد هرکه به پهـلـوی کـسـی

ســــایـه از خویـش بدانـد به کـنار شـتـران

عبدالودود فضلی

 

 

لبخند سبز

 

من از تبار مهر خراسانیم هنوز

آن شب چراغ، شاعر یمگانیم هنوز

از شش جهت گذارحضورم ببسته اند

تبعیدی مهاجر عصانیم  هنوز

لبخند سبز و صبح دروغین ثمر نداد

بر شاخسار شوکت سامانیم هنوز

سالار عزيزپور

 

 

حنجره و گوش و نگاه

 

دوش در کشور  گوش ها بودم

ناله ها کردم و فریاد زدم، لیک چه سود؟

هیچ گوشی نشنود

دوش در شهر نگاه ها بودم

پرزدم، جان کندم، لیک چه سود؟

هیچ چشمی نگه اش را نگشود

افران بدخشانی

 

 

شهر آرزو ها

 

رسیدم چون به  شهر آرزوها

لب دریای سیحون، خانه کردم

دماغم، از  نسیم  صبحگاهی

معطر این   دل  دیوانه  کردم

چه روح افزاست، باد سردجنگل

عجب  زیباست،  مرغابی  دریا

دستگير نايل

 

 

تا که

 

تاکه عاشق نبودم صورت جان نشدم

تاکه درغم ننشستم مرد میدان نشدم   

تاکه از چشمه کوثر نگرفتم جامی

رند دردی کش ساقی رضوان نشدم

تاکه بوسی نگرفتم زلب نوشینی  

مطرب خوش سخن و شاعر دوران نشدم

نجيب الله راهب

 

 

انتظار

 

بهار آمد و باغ چشم رنگ و بوی تو دارد

کفن دريده کوهستان و رنگ موی تو دارد 

چکاچک قطرات را بشمرد و گذار زمان را

چمن قدح به دست انتظار روی تو دارد

به اشتياق تو خورشيد گهی زير و گه بالا

صباح و شام دود، زانکه آرزوی تو دارد

عثمان امانی

 

 

چرا؟؟

 

چرا اینهمه سوالها ؟

چرا اینهمه درد ها ؟

چرا اینهمه چیز ها ؟

که ندارند جوابها !!!

 

زیرا !!!... ! 

گل احمد حکيمی

 

 

سروده

 

به گیسوت گفتم :

به بیچاره گیها م -

اندیشه کن .

پریشید وحرفم

پس گوش کرد! -

به چشمانت گفتم :

ازان شعله

داود درياباری

 

 

 

 

 

 

 

 

استفاده از مطالب و عکسهای « فـردا» با ذکر نشانی مأخذ مانعی ندارد

 

This website is optimised with IE6+ and a screen resolution of 1024 X 768 or higher