
داود درياباری
|
داود درياباری
به گیسوت
گفتم :
به بیچاره
گیها م -
اندیشه کن
.
پریشید
وحرفم
پس گوش کرد! -
به چشمانت
گفتم :
ازان شعله
مشتی به
خاکسترم بخش
که تاریک
وسردم -
به تندی
پلک زد
وخاموش
کرد!
من وبی
تویی
-هردو- گرد امدیم
وباهم
-غریبانه - بگریسیتم …
چومهتاب
خسته ی نیمه شب
چه دلتنگ
رد میشود -این مسافر-
که داغ
تواش ٬
خانه بردوش
- کرد !
ادبی
هنری
صفحهء
اول
|