updated : 19 - April - 2005

 

تبعيدی

 

موتر چکلهء باری، سينه کش محمد يونس سرخابی را بسوی ميمنه ميبرد. هنوز ساعت نخستين مسافرت بود. موتر از کوتل خيرخانه غُرغُر کنان راه سرازيری را می پيمايد و در سرک باريک و خوش آب و هوای «شمالی» قلنج می شکند و قدش را راست می کند، گفتی...

اکرم عثمان

 

 

زن برای خانه يا خانه برای زن؟

 

بيست و چهار ساله هستم... تحصيلات خوده تمام کديم... فکر ميکنم وقت ازدواح کدنم فرا رسيده... هر جوانی بايد ازدواج کنه، فاميل تشکيل بته، صاحب چوچه و بچه و يک زندگی پر از خوشی و سعادت شوه.... از شما چه پت کنم که شريک آينده زندگی خوده هم يافتيم...

جلال نورانی

 

 

پدرکلان پولادين

 

گوستاف هوکن سوون شصت و شش سال عمر داشت.  موهای او چون برف سفید می نمود.  ریش انبوه او چون بته پر از برف سفید بود.  پوست صورت او هنگامی که لبخند می زد، چون موج چین می خورد.  گوستاف مرد پیری به نظر می رسید اما او خود را پیر احساس نمی نمود...

پروين پژواک

 

 

الجنابی، الامينی، سعيدی و من

 

بد يا خوب، شاعر "ماه هزار پاره" و من در داد و گرفت نامه ها به جايی رسيده ايم که ديگر ميان پيامهای جدی و شوخی مان مرزی به بی اعتباری "خط ديورند" هم به چشم نميخورد. از همين رو، گاه او "زندگان" نوشته های مرا "مرده" ميپندارد، و گاه من "مردگان" فروافتاده از قلم...

صبورالله سياه سنگ

 

 

مصاحبه با سيما ثمر

 

ــ تشکر از شما من نمی فهمم از کجا شروع کنم شايد بهتر است از دورانی برايتان بگويم که درد و داغ ها را با گوشت و پوستم حس کردم.

بله من محصل بودم که کودتای هفت ثور شد. پيش از هفت ثور خواهان تغيرات  اجتماعی در افغانستان بودم که متاسفانه...

عبدالرحيم غفوری

 

 

گفتگو با  ملالی احمدزی

 

کنفرانس سالانه کميتهء سويدن برای افغانستان در شهر گوتنبرگ برگزار بود، و در آنجا دکتور ملالی احمدزی را که بدعوت کميته سويدن برای افغانستان، در اين کنفرانس شرکت داشـــــت، ملاقـــــات نمودم. حضـــور برجســته و پردرخشش اين دکتور جوان، با طرحهای بسيار عالی و...

عبدالرحيم غفوری

 

 

موج و صخره

 

موج متلاطم و نارام از روی بستر دريا غُرنده و توفانزأ مقابل صخره قد افراشته و با دشنه ای تيز زبانش مغز سخت و سياه ِ وی را هزاران خط کشيد و بر گوش های کر و بسته ای ابدی او غريو کرد: بپا خيز، جهش کن، شورش نما، درجا زدن، ماندن و - خاموشانه سر فرود داشتن...

ناتور رحمانی

 

 

يک ملاقات مجانی

 

در يكی از روزها كه قصد رفتن به نزد يكی از دوستانم را كه در شهر ديگری زندگی ميكرد داشتم و در حاليكه سوار ريل شده بودم و تكت " كلاس دوم " را خريده بودم داخل كابين شده نزديك كلكين نشستم تا از داخل ريل بيرون را خوب تماشا كرده باشم. لحظه ای بعد ريل به حركت افتاد و من...

گل احمد حکيمی

 

 

زهر لحظه های تلخ تنهايی

 

 روزغبارآلود و تاریک دیگری آغاز می شود، اما من هنوز در بسترم افتاده ام. دلم نمی خواهد که برخیزم و چشمانم ر ا بگشایم. به چشمانم فشار میآورم. و در رویای خود غرق می شوم. زمانی، جایی و آدمهایی در ذهنم ظاهر می شوند ولی تصویر کاملی از آنها ندارم....

نبی عظيمی

 

 

 

 

 

 

 

از آنسوی هستی

 

هريوا

تنهايت نميگذارم دختر

ميان ديده خورشيد خواهم نشست

 ميان هودج ماه

به سراغت خواهم آمد

گرد خواهم شد بر مويت خواهم نشست

حميرا نکهت دستگيرزاده

 

 

"در انتظار فجر" و "مرا به ياد بياور"

 

ای دوست

              ای نهایت

                            ای دور دورترین

ای ساکنِ فصولِ گرما و روشنی

دیریست،

             دلم زین آسمان سربی پیهم گرفته است

طيبه سهيلا

 

 

"ساقی" ، "يوه شيبه"...

 

ستا د مينې په زانګو كې زه ماشوم واى زنګيدلاى

تا للو للو كولاى زه مسكى مسكى كيدلاى

چې د خيال وړې منګولې مې واى ډكې ستا له زلفو

ستا د سرو شونډو انوارو زما شونډې ښكلولاى

يو رنګين تصوير پوښلى د ټالونو هر بهير واى

تا زما سترګې كتلاى ما د تا سترګې كتلاى

گل آقا احمدی وردک

 

 

امتداد خاطره و خاطرهء امتداد

 

..."برا ای پور آهنگر!

برا ای قوغ آتشدان!

برا ای خو گرفته با دكان و مكتب و دالان

برا زين برزخ سه كنج

برا از اين مثلث كان برای زيستن تنگ است

برا ای وارث خورشيد!...

صبورالله سياه سنگ

 

 

مردی كه اسب حادثه می راند

 

در زادگاه خويش

كهن باره هری

بالاحصار

كوچه زال و سياوشان

آن سال های خوب

در كشتزار خاطره باغ ديدمش

عارف پژمان

 

 

میان چارراه دور از مهتاب

 

شبی که ماهتاب از خانهء مردی که هرشب از میان پنجره با آسمان نجوای دردی داشت  می تابید

 

خیلِ بی چراغان گوش بر تفسیِرِ چندین یاوه گوی آیت استاره های دور می دادند

 ...

عزيزالله ايما

 

 

لب خاموش

 

برو ای بغض گلو گير شده

راحتم کن، که دگر دير شده

حرمت و لطف و صفای دوران

ديده ام، چشم دلم سير شده

من گرفتار لب خاموشم

ذوق پيمانه کمانگير شده

محمد زرگرپور

 

 

"نفس جان"، "دل کندن" و...

 

دستی برخ کشیدم

دیدم که دست روزگار

گل گونه، گونه های مرا ،

به یغما ربوده بود !

آن رنگ شاد را

در زیر چرخ بیرحم ایام

نعيم مهرزاد

 

 

پشيمان

 

من ندانسته به دام تو گرفتار شدم

تا به خود آمده ام بس سر بازار شدم

نبودم ميل به معشوق و می و باده و چنگ

رخ زيبای ترا ديده خريدار شدم

در جوانی خبر از عشق نبودم هرگز

بين که پيرانه سرم عاشق عيار شدم

بهانه

 

 

 

 

 

استفاده از مطالب و عکسهای « فـردا» با ذکر نشانی مأخذ مانعی ندارد

 

IE 5.0+ Browser Recommended, 1024 x 768 Resolution