© Farda فـــــردا

 

 

 

 

 

 

 

الجنابی، الامين، سعيدی و من

 

 

 

بد يا خوب، شاعر "ماه هزار پاره" و من در داد و گرفت نامه ها به جايی رسيده ايم که ديگر ميان پيامهای جدی و شوخی مان مرزی به بی اعتباری "خط ديورند" هم به چشم نميخورد. از همين رو، گاه او "زندگان" نوشته های مرا "مرده" ميپندارد، و گاه من "مردگان" فروافتاده از قلم او را "زنده" ميخوانم.

 

ميترسم روزی از مرگ خود بنويسم و شريف سعيدی گمان برد که دروغ ميگويم، يا او از زندگی خودش بنويسد و من باور نکنم. نميدانم اين "گرگ آمد، گرگ آمد"های ما تا کجا خواهد رسيد، ولی بخشی از جار و جنجالهايش را همين اکنون ميبينم. تازه ترين نمونه را بازميگويم تا مگر کسی پيدا شود و در اين فصل خونين بمبارانها و تيربارانها هر دوی مان را پندباران کند.

 

سعيدی دو هفته پيش برايم يادداشتی فرستاد که نيمهء نيمه اش چنين است:

 

"حجرالاسود به سلامت باشد. بهانهء اين نامه ترجمه يی است از يک شاعر عرب عراقی که از بد روزگار فارسی اش هم خيلی خوب است. در ايران يکی از مترجمين مشهور بوده و هست. آشنايی من با اين شاعر عرب- پارس به ده سال پيش برمی گردد. روزگارانی که من (صرفاً به خاطر ريا) نقد شعر تدريس می کردم و محفل نقد حضوری شاعران را هم گردانندگی می کردم، اين عرب ـ پارس می آمد و با ترجمه های زيبايش حال و هوايی ديگر به محفل نقد و شعر می داد.

 

محمد الامين بالاخره دارالغربت ايران را تحمل نياورد و سر از هلند در آورد. از قضا وقتی آمدم به غربستان نمی دانم چطوری اين رفيق را پيدا کردم. او به دو زبان ترجمه ميکند. از فارسی به عربی و از عربی به فارسی و هردويش توفيق قبول يافته. گزيده يی از شعرهای افغانستان را هم به عربی ترجمه کرده که در آن ميان شعرهايی از حميرا نگهت هم هست. اين دوست عزيز هر از گاهی نمونه هايی از کارهای فارسی را برايم می فرستد که بخوانم ولذت ببرم و ...

 

باری از کارهای خوب ديگر اين شاعر و مترجم يکی هم اين بود که چاپ نخست مجموعه شعرهايی را به دو زبان عربی و فارسی به بازار فرهنگ وادب رواج داد. به عنوان نمونه از مجموعهء شعر "همه چيزها آبی است" سرودهء صادق رحمانی وترجمهء الامين ياد کرد. نا گفته نگذارم که اين دفتر شعر بدون شک يکی از برجسته ترين مجموعه شعرهای سه دههء اخير شعر ايران است."

 

نشانی ايميل محمد الامين و پيوست آن چند شعر از عبدالقادر الجنابی که الحق والانصاف زيبا برگردان شده بودند، نيز در پای نامه ديده ميشدند.

 

رسيدن ايميلی سرشار از آنهمه مهر و مژده، پس از شگفتنامه های فراوان سعيدی و من، نميتوانست پرسش انگيز نباشد. چه پنهان، به ويژه پس از خواندن ترجمه هايی به آن روانی، کنجکاويم فزونی گرفت و زير لب گفتم: "يا می آزمايد، يا می آزارد." (البته، شنيده بودم که دوست نيز گهگاه شعر ترجمه ميکند.)

 

با دورانديشيی که در ميانگاه چهل و پنجاه سالگی به آدم دست ميدهد، برگردانها را ستودم و نوشتم: "بهتر است با هم تلفونی گپ بزنيم". به سعيدی زنگ زدم. او را نيافتم. ناپيدا شدن نامبرده، گراف شک و کنجکاويم را بالاتر برد و بر انديشه ام در پيرامون نام "محمد الامين" نيز سايه افگند.

 

سپس ايميلی از نشانی محمد الامين گرفتم. اين بازيافتهء ناگهانی مرا بيشتر به ياد شوخيهای دوست انداخت. گمان ميبردم از روزنهء ديگری سر به سرم گذاشته ميشود. باز هم به سعيدی زنگ زدم ولی او را نيافتم.

 

برای اينکه "بازنده" نشده باشم، پس از نوشتن سلام و سپاس، از محمد الامين خواستم زندگينامه اش را بفرستد تا با هم بيشتر آشنا شويم. او بيدرنگ در پاسخ نوشت: "هفتهء آينده"!

 

شک پيشروندهء من نزديک باور رسيده بود. به سعيدی زنگ ديگری زدم تا بگويم که به اين زودی برنده نخواهد شد. هرچه او ناپديدتر ميگشت، به همان اندازه من دورانديشتر و هشيارتر ميشدم.

 

روز سيزدهم اپريل، ايميل ديگری از محمد الامين گرفتم. آيا او پی به راز نهفته يی برده بود که اين بار برايم دو عکس نيز فرستاد: يکی از خودش و ديگری از عبدالقادر الجنابي؟

 

اين بار سعيدی زنگ زد و با بيگناهی گفت که تلفون خانه اش چندين روز خراب بود. او با بيگناهی بيشتر، از چگونگی پيوند آشنايی الامين و من پرسيد. با آنکه ميدانستم همه گفته هايش شوخی نيست، برايش نوشتم: "شاعر ماه هزار پاره شوي!" ولی زير لب ميگفتم: "خدا نکند"!

 

صبورالله سياه سنگ

ريجاينا، چهاردهم اپريل 2005

 


چند شعر از عبد القادر الجنابی (شاعر معاصر عرب)
ترجمه محمد الامين

 

 

رود ادامه می يابد


وانان
ترياق وبيهوشی را از ان خواهند نوشيد
بی انكه كسی نگاهشان كند.

ادامه خواهد يافت
همگام با كهكشانهايی كه پيوسته فرود می افتند.

مردگان پرتو ومهر خويش را بر زمين خواهند افشاند
ورود راه خويش را تا سرزمينی می پيمايد
كه ندارد سخنی برای گفتن.
انگاه
گله جلاد
رنج تشنگی را خواهد چشيد.

۱
درود بر تو ای ناتوانايی گسترده در اعماق ما
كه همه پرسشهای چشم بهت زده را محاصره كرده اي
هميشه چنين بوده است وتا ابد خواهد ماند
بيابانی با دروازه هايی بسته.
۲
پيكر می داند چگونه اب را فريب دهد
تا برسطح ان شناور شود.
۳
می نويسيم
می نويسيم تا پيوسته بميريم.

زندگی را ادامه می دهيم
در انتظار سنگ گوری از نور.

می خوانيم
تا در معرض گردباد باشيم.

شب هنگام
حافظه می تپد
مرگ لبخند می زند
وچيزها به درون خويش پناه می برند.

۴
روزی كه توانستم به عشق دست يابم
مرا به زندان انداختند
زيرا كه قلبم بی تبش بود.

 


صفحهء شعر و داستان

 

صفحهء اول