Updated : 18- June - 2006

 

شمع ها تا اخر می سوزند

 

قادر مرادی از بلند پایگان داستان نویسی افغانستان است. او سالهاست که می نویسد و آفریده هایش در هر نوبت خبر از تعالی چشمگیری میدهند.

عمداً به نوشتن داستان میپردازد و مسایلی از اعماق جامعه را برمی گزیند. نگاه نافذ و...

فــــردا

 

 

يک به دنيا، صد به آخرت

 

"یک به دنیا صد به آخرت " نام مجموعه ای از طنز های طنز نویس معروف کشور عبدالواحد نظری میباشد که اخیراً به زیور طبع آراسته شده و به ادارهء مجله فردا رسیده است.

این اثر در یکصدو شانزده صفحه نوشته شده و" انتشارات شاه محمد " با صحافت...

فــــردا

 

 

از زخم؛ از زخمه

 

ما تشنهء نوا و  تویی  ساقی  رباب

از کاسهء شراب  ربابیم  ما خراب

بشمار تارهای رباب ات که یکدمی

ازیاد ما برون رود اندوهء بی حساب

خاموش گشته ایم و فراموش گشته ایم

ما را بخوان دوباره و مارا دوباره یاب

م. س. شبآهنگ

 

 

نارساييها و دشواریهای الفبا

 

(بخش دوم) مشکل ديگری که خواندن ونوشتن را در زبان ما به دشواری مواجه ميسازد، کاربرد چندين نشانه برای يک صداست. ريشه ی اين مشکل بر ميگردد به وجود حروف ويژه ی عربی (ث - ح - ص - ض - ط - ض- ع) در الفبای ما.

به نمونه های زيرين نگاه کنيد: ... PDF

احمد ياسين فرخاری

 

 

شبيخون

 

وشب بار دگر از خوشه يى مهتاب عارى شد
سياهى با تمام تشنه گى در باغ جارى شد
كسى آمد، صدا؟ نه! زوز ه گرگانه یی سر داد
و گرگان دگر را مژد ه يغماى ديگر داد
كسى آمد تمام لاله ها را زير پا افشرد
و فانوس و كليد باغ را دزدانه با خود برد

نورالحق صبا

 

 

"فلک" و "چرخ فلک" در ادب فارسی

 

واژه های « فلک وچرخ فلک» تا کنون، معنی های گوناگون ومتفاوتی را فهم کرده ایم.در فرهنگها،«فلک» به معنی سپهر،گردون، آسمان، وچرخ گردون ومدارهریک ازسیارات آمده است.فضای بالای زمین راهم فلک گویند. و فلک الافلاک، کنایه از فلک نهم و« عرش» است. ...

دستگير نايل

 

 

ای شعر

 

اي شعر اي تو نام خدا را نشانه اي
اي شعر اي كلام خدا را فسانه اي
اي شعر همچو خون مني در رگان من
هم روز در وجود مني هم شبانه اي

گر نام مثنوي به تو دادند يا غزل
در چشم دلفريبي و هم عشقانه اي

مژگان

 

 

چرا؟

 

عاشقان جمع وزمعشوق خبری نیست چرا؟

ازگل وبلبل وسُنبل اثری نیست چرا؟

چهرهء زردِ درختان دل عـشق خون کرد

که ورا تازه گی وهـم ثمری نیست چرا؟

بوی گند یده دماغم به فغان آورده

لحظهء بوی خوش ومشک تری نیست چرا؟

عبدالودود فضلی

 

 

وصيت

 

در آن ساعت که جان از تن بدر شد

به شبنم های گل تن را بشویید

ز برگ بید سرسبزی بهاری

کفن دوزیید و  دورم پیچ سازیید

به یاران نقل قولم را بگویید

به جای اشک غم شادی بریزیید

عبدالله وفا

 

 

دريا نخوابيد

 

دوباره شب شد و دریا نخوابید

نماند از پا و از غوغا نخوابید

سر دیوانه را زد بار و صد بار

به سنگ و ساحل و سخرا نخوابید

چوخواب رفته از چشمان بر راه

نشد گم كرده اش پیدا نخوابید

ولی شاکر

 

 

بی آفرين

 

در وهمسار سلسله شاید ترین منم

شاید که خار گردنه ی آذرین منم

آماجگاه دوزخیان گناه عشق

یا شب پریده شبپره ی شبترین منم

بر واژه ی بلند زبان سیاوشان

پرپر صدای گمشده ی آخرین منم

امين اريبل

 

 

جباران

 

نقاب ار برزنند روزی ز روی جباران

قیامت ها شود بر پا زظلم و جعل  غداران

طلسم ننگِ اربابان هویدا میشود آن دم

خیانت ها شود ظاهر ز مکر و ریب سرداران

لقای باطل و حق آفتابی میشود هر سو

شود چون روز روشن فتنهِ مزدور و باداران

داکتر احمد وفا معصومی

 

 

غروب

 

 این شهر سرد

خدایا

این شهر سرد

نا امید مویه می کشم

کوچه

تهی از گام های فریادی است

فروغ پولاديان

 

 

ساقی بساز

 

ساقی بسازغافل نشین سرکن پیمانه را

باده بده درقهرمکن درُدی کش میخانه را

ساقی بده باده یکی دربحرغم افتاده را

مطرب بزن سرود یکی درهوش کن دیوانه را

گردان برایم ساغری پرکن قدح را دم بدم

تا برهم زین دردوغم مست کنم زمانه را

نجيب راهب

 

 

پرواز

 

در ظلمتی چنان که

            هزار کلاغ

               پروازش  کوتاه می ماند

                      تویی یک فریاد

آنسان شکوهمند

         که ماهی

يامی پويان

 

 

 

باران، زبان فاجعه داند

 

شب، شيهه ميکشد از ترس
گويا که واهمه دارد، از بيشه های دور
من دلق پاره پاره خود را
بعد از هزار سال
تنهاتر از هميشه و بيگانه از بهار
در چار راه فاجعه، بر دوش می کشم

داکتر عارف پژمان

 

 

آدميت کو؟

 

ديدهء خود را چرا از اشک غم پر نم کنم

خانهء دل را تکاتم، پاک از هر غم کنم

غم نمی زيبد به من، اينکار را پی هم کنم

 بعد ازين از صحبت اين ديو مردم رم کنم

غول چندی در بيابان پرورم آدم کنم

فريبا آتش «صادق»

 

 

کناره

 

اين زن پخته شده است
پيکر بيجانش لبخند دستاورد_نما دارد

آشفته پنداری نيازمندی يونان [باستان]
در پيچاپيچ دامن بلندش جاری است

انگار پاهای برهنه اش همی گويند:

تا اينجا رسيده ايم. همين و پايان

برگردان: صبورالله سياه سنگ

 

 

 سخنی چند بر «چند آفرین وایکاش و ایدریغ»

 

(پيوسته به گذشته) به نظر نگارنده، منتقد گرامی در « چند آفرین و ایکاش وایدریغ » بیشتر به صورت های نگارشی پرداخته و کمتر به مباحث اساسی و محتوایی درنگ داشته اند به جز در موارد ی که قصد شان عیب جویی وانگشت گذاشتن به کاستی های اثر بوده ...

سالار عزيزپور

 

 

گيسو سياه

 

گيسو سياه من

وقتی نشان عشق بنام تو جان گرفت

        دنيا به درد و ضجّه برون ريخت

                                تاوان غفلتش را

                                                   سنگين

با حسرتی که سوزش ديگر داشت

محمد زرگرپور

 

 

چند نکتهء ديگر در مورد برخی از اغلاط مشهور ...

 

یکی از دوستان به دل نزدیکم ، جناب امام الدین عبادی که فرهنگی والا مرتبتی هستند واز همکاران دایمی وبسایت فردا، در محبت نامهء شان به من، در بارهء درست نویسی برخی از اغلاط مشهور در املای زبان فارسی دری نکات جالبی نوشته اند که با تشکر ...PDF

نبی عظيمی

 

 

و قوماندان اشک ميريخت

 

عظيم را هميشه در اخر صف قرار ميدادند, چون که مقررات عسکری را نميتوانست بيامورد. ومن هم که يک تازه واردی بودم با اودريک صف قرار گرفتم.

صبح ها، مارا مرش مرش کنان ...

بصير يقين

 

 

چند سروده

 

ایستاده

           می نگری

ریسمان

هردم       

از من

پرو

محمود جعفری

 

 

پدر

 

پدر ای ذات سبحانی پدر ای واحد ثانی

پدر ای گنج معانی تو مرا پير مغانی

ز تو آميختن من ز تو آموختن من

ز تو افروختن من تو مرا قوت جانی

توئی ايجاب سجودم توئی ارباب وجودم

توئی درهستی و پودم تو مرا جسمی و جانی

اثيم رحيمی

 

 

دوستی

 

پس از پانزده سال، دیروز  به محلی رفتم که زمانی در آن زندگی می کردیم. محلی که پدر و مادرم را در آغوش خود آفرید. جایی  که هر کوچه اش میدان بازیم بود. هیچ چیزی تغییر نکرده بود؛ فقط آدمها عوض شده بودند.

همان دکان قدیمی که رو به خانۀ ما باز می شد؛...

آذريون

 

 

من، تصوير و نقاش

 

روزی سایه ام داشت تصویر نقاشی شده ی خودش را به اتش می کشید ، تصویر تا نیمه های آن سوخته بود که من سر رسیدم . ماجرا را از او پرسیدم .

گفت :

من یکی از تصویر های پر...

گل احمد حکيمی

 

 

شکوه نااميدی

 

مرا

    با امید هایی که

             باد برده است

                 گریه مخندانید

بهار از من نیست

نگاه کن

انوشته پولاديان

 

 

سروده های تازه

 

کجا بدون تو حال من  آفتاب شود

یخ بزرگ جدایی چگونه آب شود

دمی که با دم گرم تو لب به لب نشود

بگو چگونه برون سینه از عذاب شود

به جز به سوی تو هر سو که می روم رویا!

زمین به زیر قدم هایم اضطراب شود  

الهام غرجی

 

 

سنگدل

 

ديگر روزهای  پرنشاط از صفحه زندگی من محو گرديده صرف من و تنهائی و گوشه اپارتمان كوچكم با غم های بيكران که پيرامون مرا فرا گرفته. از همه كس گريزان و متنفرم گاهی اوقات حتی از شخص خودم. من ديگر آن دختر خندان نيستم. زندگی ريشخند تلخی به روی من زده بود و من از فرط...

خاتول مومند

 

 

چشم های تو

 

انجیل چشمهای تو زیبا ترین شعری است

که خداوند سروده است

و خطوط چشمهای تو خط اول رسم خدا

راستش خداوند وقت بهشت را می ساخت!

برای تو لباسی از جنس آفتاب درست نمود

و جایگاه بلندی درهمسایگی خود

سيد قيس دهزاد

 

 

 

 

استفاده از مطالب و عکسهای « فـردا» با ذکر نشانی مأخذ مانعی ندارد

 

This website is optimised with IE6+ and a screen resolution of 1024 X 768 or higher