در خیابان می‌زنم با یاد تو در نیمه‌شب
نیمه‌شبگردم نباشی پیشِ من هر نیمه‌شب

قانعم با کمترین‌ها در کنارِ رد پات
می‌گذارم در میانِ کوچه‌ها سر نیمه‌شب

با صدای خنده‌هایم تا میایی پشت بام
می‌رسد از راه گویا روز محشر نیمه‌شب

بر لب بام آمدی یک لحظه و گفتم به خود
یا خدا خورشید بود؟ الله اکبر! نیمه‌شب!؟

تا که گیسو می‌فشانی در اتاقت، می‌زنم-
در هوای تو چنان خفاش‌ها پر نیمه‌شب

مثل یک تکه‌یخی از شوق دارم می‌شوم
در میان اشک‌های خود شناور نیمه‌شب

دوست دارم از نژاد روی اندامت شبی
جا بگیرد بینِ دستانم کبوتر نیمه‌شب

آمدم این را بگویم حیفِ این آرامشت
من گذشتم از خودم اما تو نگذر نیمه‌شب!

چند تا مانند من در جای جایت بی‌خوداند؟
ای جهانِ بی‌خودی‌ها! ای سراسر نیمه‌شب!

ای غزل! بسیار مردی؛ باز هم مانند قبل
هیچکس جز تو مرا نگرفت در بر نیمه‌شب

می‌روی و رنگ می‌بازی به صبحِ دیگری

می‌روم بدورد تا دیدار دیگر نیمه‌شب!

هارون بهیار

سخن مدیر مسئول

سخن مدیر مسئول

کلوب فرهنگی هنری فردا در سویدن جشنواره ادبی (اکرم عثمان)،  ویژه داستان کوتاه دوم ماه می سال 2021...

0 Comments

Submit a Comment

Your email address will not be published. Required fields are marked *