تیرماهان شفقِ صبح که زر می ریزد
دختر رز به لب جام گهر می ریزد
عشق چون شعله زند جان مرا دریابد
با همان شور و قیامی که سحر می ریزد
عشق چیست؟ این چه سوالی ست؟ که غم می پرسد
این همان خون سیاهی ست جگر می ریزد
این همان موج دمانی ست خروشی دارد
این همان اشک گدازی ست بشر می ریزد
این همان جلوهٔ نازی است که دلبر دارد
این همان برق نگاهی ست شرر می ریزد
پس چرا از دل تو تا دل من ای جانان
سیم برقی ست که امواج دگر می ریزد.؟!
ادبیات معاصر تاجیکستان
عمرالدین نوشین
0 Comments