نور العین
ساعتک
آفتابک! به خانهات برگرد، موجِ ماه و ستاره میخواهم
ساعتک! هشتِ شامِ دیشب باش، پدرم را دوباره میخواهم
پدرم رفته بود برگردد، با دو تا نان و خوشهیی انگور
خواهرم گفته بود از بازار، گُدی و گوشواره میخواهم
پدرم را که میرسد از شهر، چند تا نانِ گرم زیر بغل
بوسه خواهم زد و دوباره ازش، یک قلم، یک «سپاره»1 میخواهم
*
گوشهای تمامشان کر بود، کاشکه «گوشِِ کر نه، از خر»2 بود
هیچگاهی نگفته بودم که، پدرِِ پاره-پاره میخواهم
پدرم ریختهاست در جاده، دستهایش نمانده در شانه
که دگر شام خانه میآید؟ که دگر نان میآوَرَد ساره؟
گفتم آخر، خدا نعوذ باالله، کَی غلط خلق کرده بود مگر
پدرم را که نیستش کرده، یک نفر مردِ مست-مستِ بهشت
یک نفر در هوای سبزِِ بهشت، هرچه در دستهاش بود بهِـشت
مرگ بر ما، به این بِهشت- بِهشت… مرگ بر مرگباره میخواهم
*
پدرم، آسمانِ خانۀ ما، پدرم، آبِ ما و دانۀ ما
ساعتک هشت شام دیشب… آه… پدرم را دوباره میخواهم
کاش میشد پدر، نمیرفتی… کاش میشد که سنگ، نان میشد
ای پدر، بازگرد و خانه بمان، جای نان، سنگِ خاره میخواهم
*
نی!، پدر رفتهاست و برگشتش… اتفاقی نهاوفتادنیاست
من چرا حرفِ مُفت میگویم … من چرا چاره، چاره میخواهم؟
هیچچیزِ دگر نمیخواهم، عکسکِ نان به روی کاغذکی
یک بغل صلح و سیب، یک مکتب، یک قلم، یک «سپاره» میخواهم.
…………………
1- سِپاره (سیپاره/پنجسوره، قاعده بغدادی که پیش از قرآن میخوانندش)
2- گوشِ کر بفروش و گوش خرِ بخر/گوشِ خر بهتر بُوَد از گوشِ کر… (مولانا)
0 Comments