شکریه عرفانی
از دیدار مان می ترسم
تو از سقوط در پرتگاهی می ترسی
که آنطرف شانه های من است
من از دیدن تو
در ایستگاه قطار
وقتی که دستم را می گیری
و نمی دانم
آیا برای همه ی پرنده هایی که با من به دیدنت آمده اند
جای کافی در خانه ات داری یا نه؟
از دیدن تو می ترسم
از لحظه ای
که عطر موهایم را به درون ریه هایت بکشی
و من
بدون آنکه بفهمم
دستهایت تا چه اندازه در کشتنم ماهر شده اند
خود را تسلیم بازوان بی رحمت کنم
از خودم می ترسم
که لب بر دهانت بگذارم
و آتش
اتاق کوچکت را
و تمام کاغذهایت را که در نبودن من نوشته ای در خود ببلعد
از دیدارمان می ترسم
از به هم رسیدن دو شیطان
که سالهاست برای نابودی یکدیگر نقشه می کشند
0 Comments