اشرف یورش
حالا که از دلتنگی و تکرار بیزارم
باید که چاقو بر گلوی خویش بگذارم
حالا که فهمیدم برادر با برادر نیست
نعش خودم را از زمین باید که بردارم
من حاصل شب زنده داری های یک زوجم
من اعتراض نسلِ جبر و نسل بیدارم
از دید شیخ دهکده من واجب القتلم
چون اهل شُربم ، از لحاظ شرع مُردارم
در من بجای من دیازیپام خوابیده
شب ظاهرن خوابم ولی عمریست بیدارم
کابوس میدیدم که دژخیمانِ بی رحمی
هی می برندم تا بیاویزند بر دارم
تا خودکشی راهی به بیرون از قفس دارد
من هم جنون پر گشودن، پر زدن دارم
با تیغ یا تریاک یا هفت تیر، می گذارم
یک نقطه یِ پایان به این جریان تکرارم
0 Comments