عیسا بهشام
********
پوچی فرا گرفته غزل ساز پیر را
گم کرده در نهایت این شب مسیر را
ارسی پیام آور صبح و سپیده نیست
دنیای ما گرفته به خود رنگ قیر را
بشکسته باد! دست قفس ساز پیر شهر
حتا ببسته راه صدای اسیر را
در حوض اشک کودک لت خوردهٔ یتیم
دیدم شکست یک دل دایم صغیر را
در خشکسال عاطفه شاعر شکست خورد
دنیا زمام داده کسان شریر را
ای کاش! مهربانی دریا فرا رسد
کم کم بهار تازه ببخشد کویر را
0 Comments