عباس کیفی ـ هندوستان
********
غزل
کنون که رفت و دگر وعدهٔ وصالی نیست
فراقِ یار نگر؛ باعث ملالی نیست
دلم به گردشِ تقدیر عادتی دارد
اگرچه در روشِ عشق اعتدالی نیست
به این خوشم که اگر حالِ من نمیپرسد
تغافل است از او، محض بی خیالی نیست
چرا میانِ همه ذکرِ من کنی هر دم؟
میانِ انجمنت جای من که خالی نیست؟!
وفا گزیدم و جز چشمهای خونآلود
در این مسیر دگر چشمهٔ زلالی نیست
گهی بگو که خوشت آمده ست از شعرم
همیشه شاعر تو مست و لاابالی نیست
هر آنچه هست مرا در کف این دل است فقط
اگر چه لایقِ نذرِ جنابعالی نیست
نگاهدار خدا همّتِ بلندِ مرا
سرِ گلایه مرا از شکستهبالی نیست
0 Comments