پرویز آرزو
********
در جنگلِ شب، خونِ درختِ مهتاب جاریست
در چشم نرگس، در سوگ بلبل، کی خواب جاریست؟
آیینه های این سرزمین از تهمینه پُر شد
رستم غمین است، در دشت جانِ سهراب جاریست
خواهد فکند از دیوار هستی تصویر ما را
سنگی که هر دم بر گُرده های این قاب، جاری است
ما ماهیانِ لب تشنه را کی سودای آب است
مرگ نفس در رگ های خشکِ مرداب، جاریست
تنهایی ام را تا گریه کردم، بر برگِ ابری
اخبار شب گفت: در شهر جانان، سیلاب جاریست…
0 Comments