عزیز الله ایما
********
غروب
بانگِ مغرب
پروازِ کبوتران
آفتابِ پشتِ کوه
رؤیا
در زندان
رؤیای مان
آزادی بود
بدرود
نگاهش
روایتِ تلخِ تنهایی داشت
رفت
زیستن
نمُردم به آسانی
تن به سختی زیستن دادم
عبور
نسیم کوهستان
عطرِ گلهای کوهی
کسی از بلندا میآمد
راز
انگار
گرانبها گهری در شتاب گُم میشد
آهسته میخرامید
0 Comments