تو مشت-بسته و خاموش و خشمگین خودت
نبرد-باخته ی جنگ چندمین خودت
شکست خورده ای در (بازی بزرگِ) دگر
دوباره گرگ نشستی تو در کمین خودت
جواب خنده نوزاد تو غریو تفنگ
تو گرمِ پرورش مار آستین خودت
چراغ و پنجره ی خانه ات نشسته به دود
تو محو ورد شب و مُهر بر جبین خودت
خدا سپاه شود، تاجداری ات بدهد ؟
تو در ولایت خوابی نه سرزمین خودت
به ریشه های تو ره یافت آفت-اندیشی
تو باغبانِ گلِ مرگ و خوشه چین خودت
…
بدون عشق چه هستی ؟ تبار-بیفردا !
عقیم و فلسفه-تاریک ،جانشین خودت
حسیب نیما
0 Comments