غزل

Jul 15, 2019 | بخش ادبی, هنر و ادبیات

هارون بهیار


********

غزل

یکی با خون خود حمام کرده، یکی برداشته جان، می‌گریزد
یکی با نعره‌ی الله اکبر، یکی “کشتند”گویان می‌گریزد

یکی می‌ایستد جان می‌سپارد، دگر رویِ سری پا می‌گذارد
یکی هم صلح‌واری پا برهنه، خیابان در خیابان می‌گریزد

یکی با چرخ سیبش غرق خون و دگر با تاکسی‌اش واژگون و
یکی از خاطر بی سرپناهی، شتابان سمت زندان می‌گریزد

بگوید اشک‌ریزان خیر بینی…غم انگیزاست با چشم‌ات ببینی
تکدی‌گر میانِ آتش و دود هراسان با غم نان می‌گریزد

میانِ مسجدی مسکن گرفته، به روی نعش‌ها دامن‌گرفته
یکی با تیر، باران می‌رساند، یکی از تیرباران می‌گریزد

چه است اینجا؟ چه هست اینجا کجاهست؟ که انسان می‌رود حیوان می‌آید
بیابان در خیابان می‌نشید خیابان در بیابان می‌گریزد

سخن مدیر مسئول

سخن مدیر مسئول

کلوب فرهنگی هنری فردا در سویدن جشنواره ادبی (اکرم عثمان)،  ویژه داستان کوتاه دوم ماه می سال 2021...

0 Comments

Submit a Comment

Your email address will not be published. Required fields are marked *