صوفی احمد علی قندهاری
**********
غزل نزدهم
جان آفرينی
به بازار عدم بينی زجاج خود نه بينی را
ز عکس خود بیاموزی آشارت قم بِاِذنی را
برون از شهر بند گفت و گو ها گفت و گو دارم
نمي دانم که می آموزد اين معجز بيانی را
نهادن سر بپای خويشتن هر کس نمي داند
بلی اقطاب داند مرکز و مرکز نشينی را
خوش آنکس کو عنان اختيار خويش بگذارد
تواند تافتن سر پنجۀ جان آفرينی را
بهر دوری يکی را سر بلندی مي شود حاصل
در اين دور احمدا! زن سکۀ صاحبقرانی را
0 Comments