عزیز الله ایما
**********
چند شعر کوتاه
گذشتن
پیرمردی از پل گذشت
نوجوانی از جان
در هنگامۀ جنگ
تماشا
همه سوار میگذشتند
تنها من
برای دیدنت پیاده شدم
شب
آمدم
خواب بودی
رفتم
بیدار نشدی
وعدهگاه
تمامِ کوچه را گشتم
نبودی
گریسته برگشتم
فاصله
میان ما
دو نفس فاصله است
اول و آخر
یأس
وایِ دلم
به آن دیوارِ سنگی سخت
نچسپید گِلم
0 Comments