مهتاب ساحل
**********
در سرت هوای حذف من، به خود ستم چه میکنی
آفتاب سر به سایهها نکرده خم، چه میکنی
گیرم این که قتل عام کردهای چراغ را، ببین_
شبپرست پیر! با ضمیر روشنم چه میکنی؟
فرض کن تمام شد درختهای باغ ما، تو باز
با جوانههای سختجان تازهدم چه میکنی؟
میرسد زمان انقضای راکت و تفنگ تان
آن زمان تو با زبان سرکش قلم چه میکنی؟
پشته پشته کشته آمدی، عطش فرو نشان برو
لعنتی “اتن” به روی سفرهی غمم چه میکنی…
نيكه نيكه شاهدی كه سایه آفتاب را نکشت
پس برای حذف من به خويشتن ستم چه میکنی؟
0 Comments