مژگان فرامنش
******
چشم خراسان
آسمان یکسره جاخورد و زمستان بارید
درد پیچید به خود، گریه فراوان بارید
زندگی دانهی برفی شد و در کوچه رها
بر سر دخترک مویپریشان بارید
رشتهی عمر در این معرکه بیهوده گسست
بدبیاری وسط دلخوشیِ مان بارید
دلِ خوش گمشدهای است درون تاریخ
که بر او گٓرد نپرسیدن و نسیان بارید
وطنم! زخم تو دیرینه و همزاد من است
روی آبادی من کشور ویران بارید
شرم سه سده ستمرانیِ این قوم جهول
لکهابری شد و از چشم خراسان بارید
0 Comments