صوفی احمد علی قندهاری
******
مجرّد خانۀ وحدت
بگويم صاف، ميخواهد دلم رطل خيالی را
چو مو پيچيده مي گويم، ببين وسعت محالی را
نهاد از عَلّمُ الاسماء به سر ديهيم تکريمم
عطا فرمود بر من خلعت عين الکمالی را
زلال آباد شد جانم ز جوش شبنم فيضش
طلسم حيرتم، تا ديده ام حسن مثالی را
دکانِ دار، از جنس انا الحق رونقی دارد
به نقد جان چه مفت آمد بدست اين لاابالی را
از آن جانی بلب دارم دمی ۱ بر لب بود جانم
بنازم نشئۀ اين بادۀ سرشار خالی را
خبرداران اين معنی درافشان طبعی ما بين
مجرّد خانۀ وحدة بدان مفرد مآلی را
به حصن آباد لااحصی فراغت خانۀ احمد
که از دوران ندارد تاب زخم گوشمالی را
0 Comments