ابراهیم امینی
******
سایۀ دربه در
سایه دربه درم، چه از ردم میآمد!؟
بدتر از یک سگ دیوانه بدم میآمد
خوب دیدم که خودش بود، خیالاتش بود
مثل یک روح سراغ جسدم میآمد
برق چشمانش در سنگ طنین میانداخت
ابر میآمد و تنبان به زمین میانداخت
مثل یک توپ که با آدمیان بازی کرد
کاشکی ماه به پیش لگدم میآمد
(میزدم تا که بچرخد به هوای ابدی
سایهیی بودی و در شهر به من شانه زدی)
چشم پوشید و حذر کرد دریغا که همو
مثل پیراهن سرخم به قدم میآمد
شور میریخت شبانه به شراب دگران
دیدم از دور سر صبح خودم میآمد
0 Comments