حمیده میرزاد
******
نبض یک زن
گاهی تصور کن که خانه گرم و روشن بود
آن شب همه بودند و خانه بی منِ من بود
تو می گشودی پنجره! بر روی ساری که
نف-فس کم آورده ولی درگیر رفتن بود
با لرزش پلک ات قناری می پرد در من
پرواز زردی که شکوه نبض یک زن بود!
دیوانه ای! مستم کن از مخلوط افیونی
که در رگان مولوی، شمس و تهمتن بود
سردرگمی های مرا امشب بغل وا کن
صبح گذشته در جهانم بحث مردن بود
بین کمدهای لباس فاخرم دردی است
دردی که فقدان تو و جنگ من و تن بود
نوشیدی ام؟ این آخرین فنجان برای تو
تکوین عشق و فلسفه نوشیدن از من بود
0 Comments