صوفی احمد علی قندهاری
******
غزل پانزدهم
تخته نرد عشق
به دکّان نَفَس دارم بنا آيينه سازی را
ندانم نسيۀ مستقبل و دينار ماضی را
نوای نای در گوشم خراش جان ضرور آرد
ز حلق شيشۀ رازم شنو غلغل نوازی را
سوار بارۀ باريک آه و هم عنان خضرم
به ميدان بقا تعليم يابم ترک و تازی را
دو شش در تخته نرد عشق، گر خواهی در اندازی،
به جای کعبتين انداز سر بر دار بازی را
به دوران، سرفراز از شاهد تجريد و تفريدم
بدان معراج، احمد! تن گدازی، تن گدازی را
0 Comments