استاد لایق شیرعلیشاعر تاجیکستان
کُشید این زمانه را که می کُشد ترانه را
درون چشم میکُشد نگاه شاعرانه را
زمانه ی هرینه ای چو کفش سیر پینه ای
به پینه ای نمیخرد نبوغ جاودانه را
نکاشته قلمچه ی قلم قلم همی کند
به دست صد تبر زنی درخت پرجوانه را
ز جهل نیزه میکشد به تیغ چشم آفتاب
به بیضه حبس میکند همای آشیانه را
به نام خلق کشته شد امید و آرمان خلق
ز نام خلق بافته هزار و یک بهانه را
چو زادبوم آن یکی دهی است مثل چشم بوم
به چشم بوم بنگرد جهان بیکرانه را
یکی سفال پارهای به خم زر رسیده است
یکی زغال پارهای گرفته صد خزانه را
من از طلیعه ی سحر پیام آورم، ولی
زمان من نمیخرد طلیعه ی زمانه را
الا زمان منجمد! تو دست کم خلل مده
منِ به سوی جاودان به لب غزل روانه را
0 Comments