عباس کیفی
هدیهٔ دل
ناگهان مرا ربود، مثلِ عطرِ نابِ تو
در کتابِ کهنهای، عکسِ بیحجابِ تو
ناگهان گذشتهها مثلِ آنکه زنده شد
باز نوجوان شدم، خیره بر شباب تو
مثلِ آنکه نغمهخوان، جیرجیرکی دوان
میدوید پُرامید، زیرِ ماهتابِ تو
مثلِ آنکه میوزید، با نسیمِ نوبهار
تابدار و بیقرار، گیسوی سحابِ تو
برگهای از آن کتاب، ناگهان زمین فتاد
دستخطّی از تو بود؛ شعرِ با خطابِ «تو…»
بعدِ تو نگاهِ من، گشت چون پگاهِ من
دودمانِ آهِ من، میرسید تا به تو
هان؟ قبول میکنی هدیة دلِ مرا؟
هدیة دلِ منِ شاعرِ خرابِ تو..
پیش از آنکه عکسِ تو گپ زند، گذاشتم
بوسة سؤال خود، بر لبِ جوابِ تو
0 Comments