نیلوفر ظهوری راعون
بهار عشق
استاده منم این جا تا عشق به بار آید
قمری نگاه تو بر شاخ چنار آید
پاییز که می رقصد با بال و پر رنگین
سرمای زمستانش بر قصد شکار آید
آن جفت قناری را بر دار ز گیسویم
خورشید که تابان شد، شب کی به شمار آید
شوخی سیاهت را در سرمه ی من بگذار
چشمان سپیدم را یکروز به کار آید
آن روز که گل گردم در کنج بدخشانم
یک شهر به من گوید برخیز که یار آید
در (جرم) خودم باشم در بند (نوا) حیران
شهزاده ی رویایم از راه تخار آید
با عشق خزان زیبا با عشق زمستان گرم
با عشق تموز آید با عشق بهار آید .
0 Comments