صوفی احمد علی قندهاری
غزل هشتم
برهان عشق
عشق دارد همين دو برهان را
پرورد جان و سوزد ايمان را
از چه تخمير شد به روز ازل
بيوفايی سرشت خوبان را
خلعت فيض و جود احسانش
راست آمد به قامت آنسان را
آيدلا حرمتت به جان دارم
محترم دار زخم مژگان را
بشکند پنجه ء قضا و قدر
ناخنی کو درد گريبان را
خود سبکبار رفت در ره ء عشق
هر که بگذاشت بار سامان را
نکته ای کرد عشق ارشادم
بای بسم الله تاج فرقان را
احمدا ! هر که جان بجانان داد
خونبها يافت بلکه تاوان را
0 Comments