شهباز ایرج
خیالی
به خانه میبرم هر روز مهمان خیالی را
تماشا میکند در چشمهایم جای خالی را
اگر بیرون بیاید از خیال و پیش من باشد
چگونه درک خواهد کرد این آشفتهحالی را
غروبی نیست در پی آفتابی را که پنهان است
که گرمایش هویدا مینماید بیزوالی را
تصور کن گل سیب حقیقی را فرستاده
گل سیبی که داده شهرت نو دستمالی را
شبیه هر که کردم، هرچه کردم اشتباهی بود
که ممکن نیست مثلی یافتن آن بیمثالی را.
0 Comments