راحله یار
تدبیر کن
تدبیرکن که عشق به دل ها کند ظهور!
از این فضای تیره محبت کند عبور
سودای عاشقی به سرت نیست مهربان؟
بانگی بزن که سخت دلم گشته ناصبور
شایسته ی تو نیست به گرداب تن دهی
ازبیکران عشق تو را می برد به دور
آنچه که از تو بر لبِ لب تشنه میرسد
امروز شربتی ست، به فردا چو آب شور
کاری بکن که بازوی صیاد بشکند
تا لانه ی پرنده نریزد به پای گور
تدبیر کن که عشق نیفتد ز پای خویش
تا چـشمه ی حیات شود جلوه گاه نور
0 Comments