شهرزاد فکرت
سالها اشک و سالها لبخند، هرچه بود و نبود خاطره شد
عاشقی،بوسه، اولین آغوش، همه گفت و شنود خاطره شد
یک سفر دلخوشی به رویا ها، یک دمی غصه های پنهانی
یک دهن خنده، یک جبین اخم و لحظه هایی که زود خاطره شد
موج آسیمه گی و حسرت سرد، تا گلاویز روز هامان شد
سد آرامشی بنا کردیم، با همی را چه سود؟ … خاطره شد
همه تلواسه های بیمعنی، صد و یکتا گمان در دل شب
انتظار کنار در تا صبح، زیر چشمان گود خاطره شد
ابتدایش به ناگزیری بود، انتها حس تلخ تنهایی
در شمار دقایق معکوس، با فراز و فرود خاطره شد
داوری کرد دادگاه زمان، مهر تایید خورد بر فرقش
هر چه بود و نبود و خواهد بود، عقده ی واگشود خاطره شد
زندگی کاغذ سپیدی بود، خطکشی های ما سیاهش کرد
بین صد رنگی زمان عبث، رنگ سرخ و کبود، خاطره شد.
0 Comments