راحله یار
تبسم کن بهاران را بخوانم
سرودِ سبزِ باران را بخوانم
اگر برگی بیابم با دلِ باز
خطِ دستِ درختان را بخوانم
الهه ی شـبِ نـوروز
عـواطفی که به خونم بهار جاری کرد
نگاهِ سـردِ مرا گرمِ اشکباری گرد
درختِ تشنه ی بی برگ وبار شعرِ مرا
به آبِ چـشمـه ی چشمانم آبیاری کرد
بـه آتـشِ نـفـسِ ارغــوان کـبـابـم کرد
تـمـامِ عـمرِ مرا صرفِ انـتـظـاری کرد
گلـوی من که لبالب شد از نسیمِ بـهـار
دلم به یـادِ تـو افتاد عـذر و زاری کرد
یکی دوساعـتِ دیگر قـریـب مُرده بُدم
غـزل بـه دادِ دلِ من رسـیـد یـاری کرد
غـزل به روی لـبم مثلِ مـوجِ لالـه دمید
درخــتِ مـهر ِ مرا مهـد اسـتـواری کرد
قلم گرفت و یکایک ردیف کرده و زود
غمم به روی غمم ریخت،سرشماری کرد
و مشتِ خاکِ سیه زد به چشمِ غم هایم
به رویِ زخمِ دلم رقصِ نوبهاری کرد
وجـودِ یـخـزده ی سـردِ سردِ سـردِ مرا
به پایِ عـشق پذیرای جان نثاری کرد
الهه ی شبِ نوروز تا سپیده دمان
برای بودنِ من با تو پافشاری کرد
*
هی! عاقبت سرِ سبزم به باد خواهد داد
زبانِ سرخِ که از دوست خواستگاری کرد
0 Comments