بی دروغ

Mar 19, 2019 | بخش ادبی, شعر و ادبیات

حسیب نیما

مرا فریب بده  با بهار گمشده یی
که  درد می کشم   از انتظار گمشده یی

مپرس ! خسته ام از  رقص گام   در بن بست
سفر ببخش مرا با  فرار گمشده یی

هنوز  خون غروب است  روی دامن شب
و ماه خم نشده  بر مزار گمشده یی

تبر برای درختان  رفیق نامرد است
چگونه سبز شود  کشتزار گمشده یی

زنی نشسته چو کوهی ، به سرقدیفه ی ابر
به روی گونه ی او آبشار گمشده یی

به گوش می رسد از دور  در حوالی شب
صدای کودک من در غبار گمشده یی :

[ پدر ! هنوز هیاهوی چله و گرگ است
بهار چیست ؟  بگو ، در دیار گمشده یی

مرا بهار بده با صدای  خنده ی خود
نه با هراس نه با انفجار گمشده یی

مرا درخت بیاموز تا بهار شوم
که شاخ من نشود  چوبِ دار گمشده یی  …

سخن مدیر مسئول

سخن مدیر مسئول

کلوب فرهنگی هنری فردا در سویدن جشنواره ادبی (اکرم عثمان)،  ویژه داستان کوتاه دوم ماه می سال 2021...

0 Comments