فردوس اعظم- تاجکستان

این دست غربت است که با مشت می زند
روح مرا، بدون صدا مشت می زند

از لابلای خاطره ها یک نفر مدام
دیوارهای ذهن مرا مشت می زند

گاهی به گوش پنجره، گاهی به پشت در
گاهی به روی آینه ها مشت می زند

اینجا نگاه رهگذران دوستانه نیست
حتی مرا نگاه گدا مشت می زند

از چار سو محاصره ام، ای دریغ باز
غربت جدا، زمانه جدا، مشت می زند

سخن مدیر مسئول

سخن مدیر مسئول

کلوب فرهنگی هنری فردا در سویدن جشنواره ادبی (اکرم عثمان)،  ویژه داستان کوتاه دوم ماه می سال 2021...

0 Comments