بوی آتش

Mar 11, 2019 | بخش ادبی, شعر و ادبیات

هادی میران

سرم را به تو سپرد

تا درد سرم نباشی

هیچ نردبانی به اندازه طناب موهایت

مرا به خداوند نزدیکتر نکرد

از روزی که درخت شده ای

در عمق ابرهای شناور فرو رفته ام

فرشته از آسمان

پری از قفقاز

و تو از هلمند می آیی

از خودم که رفته ام

در خودم فرو ریخته ام.

یثرب تر از یثرب شده ام

چشمهایت بوی اتش می‌دهند

سایه ات که بر زمین می افتد

درختها در خاک فرو می‌روند

اسپها می رقصند

گوسفندها سر بر سینه می‌گذارند.

از شاخ گوزن کوهی آویخته ام

هیچ دشتی تنهایی مرا نبلعید

گلوله های که بر جمجمه ام نشسته اند

پرنده های احمقی اند

که از درخت تبعید شده اند.

سخن مدیر مسئول

سخن مدیر مسئول

کلوب فرهنگی هنری فردا در سویدن جشنواره ادبی (اکرم عثمان)،  ویژه داستان کوتاه دوم ماه می سال 2021...

0 Comments