در بارهء شعر

(PDF)

 

با بيدل (رح)

 

 

 

به قلم سميع رفيع

 

 

 

هوالجميل

 

 

 

وحدت وجود و شهُود در كلام بيدل (رح)

 

 

 

از طلسم خاك طوفان سخن سحر است و بس

نيست جز اعجاز هرجا سرمهء دارد فغان

 

یک عنصریکه  از خاک ناچیز پرورده شده است و سرشتش خاکی است، اگر در این روح خدا نمی دمید بیشتر از خاکی که به عدم ختم میشود، نبود. وقتی سخن از یک جسم خاکی طوفان و سحر آفرینی میکند، این خودش یک اعجاز نیست؟ همین انسان است که از این موجود خاکی چنین اعجاز سر می زند و به اصطلاح همین مولانا و بیدل است که سخن را به اوج طوفان رسانیده اند، و همین عرفا هستند که به کنه اشیا راه پیدا میکنند و اول و آخر را به عین میبینند، این خودش یک معجزه است. سرمه به چشم کشیده میشود تا به چشم روشنی و زیبایی بیافریند، این اعجازیست که سرمه به چشم رسیده است و فغان دارد که به اصل پیوسته است چون سرمه و چشم لازم و ملزوم یکدیگرند، هرگاه انسان به خدا وصل میشود و از حقیقت آگاه میشود، آنوقت فغان سر میدهد.

 

ميرزا عبدالقادر بيدل در بين قهرمانان عقيدهء وحدت وجود مقام بسيار رفيع و شامُخ دارد. چنانكه از مطالعهء عميق آثار بيدل برمی آيد، او در وحدت وجود و وحدت شهُوت مغايرت و اختلاف ديرينهء ظاهری را دور كرده و اين عقدهء مشكل را وانموده است. در پهنا و گشادگی تصوف و فلسفه اين نكته رسی بيدل عجيب و خيلی مهم بشمار ميرود.

اول می پردازيم به معرفی اين دو نظريهء تصوف يعنی وحدت وجود و وحدت شهُوت:

تعليم همهء اديان اينست كه انسان خودش را بشناسد و خدا را بداند و رشتهء خود شناسی و خدا دانی را تكامل بدهد. ماسوی الله فانی است و الله باقی. عالم و هر چه كه در عالم است، خلق شده است و آدمی اشرف مخلوقات است. در هر مذهب به خدا واصل شدن منظور و مقصود حيات می باشد. جسم را فنا و روح را با سرچشمهء اصلی و باقی آشنا كردن تعليم اساسی هر كيش و روش روحانی است.

بزرگترين عامل قوی كه تصوف اسلام را بر اساس عشق و محبت استوار ساخت، عقيده به وحدت وجود بود، لذا همينكه عارف خدا را حقيقت ساری در همهء اشيا شمرد و ماسوی الله را عدم دانست، يعنی جز خدا چيزی نديد و مثل مولانا قايل شد :

 

جمله معشوق است و عاشق پرده اي

زنده معشوق است و عاشق مرده اي

 

و سعدی گويد:

 

به جهان خرم از آنم كه جهان خرم از اوست

عاشقم بر همه عالم كه همه عالم از اوست

 

مگر كيفيت حقيقی صوفيه وسيعتر از عشقی است كه در اين شعر سعدی می بينيم. زيرا فرق است بين معشوقی كه (همه عالم از اوست) و معشوقی كه (همه عالم اوست).

از اين رو صوفيه دو گروه هستند، يكی را وجودی و ديگری را شهُودی گويند.

وحدت وجود بگفتهء شيخ جامی اينست كه :

 

همسايه و همنشين و همره همه اوست

در دلق گدا و اطلس و شه همه اوست

در انجمن فرق  و نهانخانهء جمع

بالله همه اوست ثم بالله همه اوست

 

متصوفين چنين گويند كه وجود يعنی هستی حقيقی واحد است ، ولی اين وجود دو رُخ دارد، يكی ظاهر و دوم باطن. يكی نور است كه پرتوی از همين نور وجود ظاهر است كه در صورت ممكنات بنظر می آيد. اصل هر اسم و صفت و فعل كه در علم ظاهر باشد همين وصف باطن است و حقيقت كثرت وحدت محض است مانند حقيقت امواج كه عين درياست. از اين رو  همه در كاينات تجليات حق ميباشند و وجود اين كثرت اعتباری از همين وحدت حقيقی است.

بيدل در مطالعهء چگونگی ذات و صفات حق تعالی  و در مشاهدهء نفس خود خيلی التفات نموده چه خوب ميسرايد :

 

يار را بايد از آغوش نفس كرد سراغ

آنقدر دور متازيد كه فرياد كنيد

 

خدا را باید در وجود خود جُست و سراغ کرد. یعنی انسان اول خود را باید بشناسد و خویش را با صفات خداوندی مُزیّن بسازد تا همه چیز را به عین ببیند. هرقدر انسان از محبوب دور شود، مجبور است که فریاد کند و این دوری و دور شدن باعث فریاد میشود.

 

اين بود كه بيدل در سلك اشعار گهر های ناسفتهء مضامين تصوف و عرفان را با زيبايی و ندرت فراوان بهم آورده است. انديشه های عالی عارفانه با صد لطف سخن ممزوج گرديده و طبع سليم او احساسات و مدركات ظريف روحانی را به اسلوب خوب اظهار كرده است.

 

تا پری به عرض آمد موج شيشه عريان شد

پيرهن ز بس باليد دهر يوسفستان شد

 

وقتی خداوند از عالم غیب به شهود آمد و ما این را درک کردیم و به عین دیدیم ، پرده ها دریده شد و همه چیز را عریان تماشاه کردیم. پیرهن ز بس بالید، یعنی چشم ها بینا و لایق دیدن اسرار شد، آنوقت به هر کجا نظر انداختیم یوسفستان دیدیم یعنی تمام دهر را زیبا و منور از جمال دوست دیدیم.

 

ما هم از گلشن ديدار گلی می چيديم

هر كجا آيينه بينيد ز ما ياد كنيد

 

بیدل میگوید: ما هم یک وقت همراه اصل یکی و وصل بودیم و در عالم وحدت گلهای از بوستان احدیت می چیدیم وبه آن سرگرم بودیم. هر جا که شما عشق و صفا و بی غشی دیدید، از ما یاد کنیید و بدانید که ما به این کار مشغول بودیم و هستیم.

 

گرچه صوفيان اسلام با فلسفهء يونان آشنايی يافتند و به فلسفهء نو افلاطونيان پرداختند، اما بيدل به نو افلاطونيت اهميت قايل نيست و ميگويد :

 

هر چند به دانش ار جهان افزوني

يا در پيری معلم گردوني

هر گاه به پيش كس بری حاجت خويش

طفلی می زيبدت نه افلاطوني

 

عرفا معتقد هستند که با هوشیاری و علوم به  حقیقت اسرار الهی دست یافتن کاریست بسا دشوار و نسبی و احتمال گمراه شدن نزدیک. طفلی حالتی است که انسان از علوم و هوشیاری چندان واقف نیست و این حالت را بیدل نسبت به حالتی که انسا ن با دریافت بسیاری از علوم وهوشیاری از حقیقت انحراف میکند و گمراه میشود، ترجیع میدهد.

 

درهرحال اساس اين فلسفهء نوافلاطونی وحدت وجود است اما گمراه كننده كه انسان را به منزل نمی رساند. در تصوف اسلام  اين عقيده ها مبنی بر قران و احاديث است و صوفيان اسلام هميشه استنباط و استدلال ادعای خود را از همين منابع ميگيرند.

بيدل هم صوفی صاف دل بود و در حدود شريعت اسلامی زندگانی ميكرد و در راه طريقت روحانی نيز مرتبهء بلند را دارا بود. از كلام  بيدل معلوم ميشود كه او با اذكار و اوراد و مشاغل روحانی صوفيان آشنايی كامل و علاقه و تجربهء ذاتی داشته است.

پاس انفاس عملی است متصوفانه و هر كسی داند كه بداند.

 

با اهل يقين لاف بيان نامرديست

غير از اظهار خاموشی دم كرديست

تا آيينه ای هست به پيش نظرت

گر پاس نفس نداری از بی درديست

 

کسی که اهل یقین است و به عین همه چیز را یعنی اول و آخر را می بیند و خاصیت آیینه ای را دارد که انسان در برابر او خود و جمال خود را  میبیند، پس در حضور اهل یقین چیزی را بیان کردن عیب است و گستاخی و حتی بقول بیدل نامردیست. در حضور اهل یقین باید خاموش بود واز صحبت این طایفه فیض باید برد. اگر این ادب رعایت نشود و کسی شروع کند به بیان و از آسمان و زمین حرف زند، چون اهل یقین خاصیت آیینه را دارند در این صورت با باز کردن دهن و نفس کشیدن و بیانیکه حاصلش جز گستاخی و سرافگندگی و نامردی نیست، آیینه از بی پاسی نفس مکدر میشود. وقتی حرمت نفس و پاس نفس در اثر بیان از بین میرود و حفظ نمیشود، روی آیینه پرده میکشد و مکدر میشود. یعنی در این حالت انسان خودش را دیگر در آیینه دیده نمی تواند و این بدان معنی است که بعد از آن انسان خود را نمی تواند با اهل یقین صیقلی سازد و از آن فیض ببرد.

اگر آیینه ای جلو ما قرار داشته باشد و ما به آیینه نزدیک شویم، دراینصورت جمال خود را میبینیم اما اگر حرف بزنیم و تنفس عمیق بکشیم روی آیینه را غبار میگیرد و خود را دیده نمی توانیم. یعنی خاموشی و رعایت ادب در مقابل اهل یقین و عرفا باعث میشود که ما جمال خود را ببینیم وبا دیدن جمال خود کمبودیهای خود را احساس کنیم و برعکس اگر خاموشی اختیار نکنیم و در مقابل این طایفه گستاخی و پر حرفی کنیم، برعلاوهء اینکه ازاین طایفه صاحب فیض نمی شویم ، حتی به نواقص و کمبودیهای خود هم پی نمی بریم.

 

نفی اثبات كه در منزل نخستين سلوك ذكر مهم و شغل خصوصی صوفيه است و در طريق سلاسل مختلف بنوعيت فرقی دارد، بيدل اشاره ميكند :

 

تا بهرهء اثبات توانی بردن

بايد بر نفی خود قدم افشردن

يعنی چو حباب در محيط تحقيق

تا پيرهن است غوطه نتوان خوردن

 

هرگاه انسان خود را نفی نکند به اثبات نمی رسد. وقتی حباب باد میگیرد بالای آب نمایان میشود و تقریبا از آب جدا. اما وقتی میترکد و نیست میشود دوباره به دریا یکجا شده وصل میگردد.یعنی اظهار خودی کردن و از من و ما حرف زدن انسان را مثل حباب باد کرده از اصلش دور میسازد و نفی خود انسان را به مبدا و اصلش وصل میسازد.

 

بيدل از برای محققين فيلسوف كه از تجربهء روحانی و حقيقتِ حقيقت بی بهره هستند ، نسخهء مفيد و عمل بسيار نفع بخش تجويز می نمايد. آنان كه در بحث ذات و صفات توانايی خود را ضايع ميكنند مخصوصا فلسفيان كور باطن غرب كه از تجليات انوار حقيقت محمدی بی نصيب ماندند، چرا در محيط دل غواصی نگيرند تا گوهر عشق را بدست آرند. بيدل ميفرمايد :

 

بيدل پی تحقيق من و ما بگذار

تفتيش تعينات اشيا بگذار

تا چند خوری عشوهء اسما و صفات

ای ذات مقدس اين هوس ها بگذار

 

بیدل خود را مخاطب میسازد و میگوید که از عالم کثرت و از من و ما خود را دور کن و تفتیش عالم کثرت را در جستجوی حقیقت بگذار. به اسم و صفت آدم فریب مخور، زیرا تو ذات مقدس هستی و دارای روح خدایی. این هوس ها را بگذار و به مسایلیکه تو را به حقیقت نزدیک نمیکند، توجه نداشته باش.

 

بيدل در اينجا از تعينات ذكر كرده است. ميدانيم كه در بارهء تعينات يعنی تنزلات سِتّه و اعيان ثابته هزاران رسايل و كتب تحرير شده و هنوز مجمل و تشنه مانده است.

 

عارف بتماشای چمن زار كمال

جز در قفس دل نگشايد پر و بال

هر چند ز امواج  قدم بر دارد

از خويش برون رفتن درياست محال

 

عارف  کمال مطلق و هستی مطلق را  در محوطهء دل خود می بیند و ازین محوطه بیرون رفتن را بیهوده میداند. امواج در اثر تلاطم و خیز و جست دریا از دل دریا دور نیست ودر محوطهء دریا حرکت میکند و جدا از دریا نیست، یعنی با وصف جست و خیز وقتی آرامش اختیار میکند به دریا وصل میشود. منظور بیدل اینست که انسان در ساحه و قلمرو دل حرکت کند.

 

در اصل شريعت و طريقت شعبه های جداگانه هستند و هيچ توافق و هم آهنگی ندارند. تعليم حقيقت سّريست از اَسرار الهی كه بر ملا كردن آن در هر زمان مورد زجر و توبيخ بلكه موجب گردن زدن ميگردد. طريقت سراسر علم سينه است و طريقت را با شريعت خلط دادن بظاهر غلط است و از اينجا در بحث تصوف اختلاف گوناگون آغاز ميگيرد. منصور حلاج اناالحق گفت و به دار رسيد ، بقول حافظ :

 

گفت: آن يار كزو گشت سر دار بلند

جُرمش اين بود كه اسرار هويدا ميكرد

 

بايزيد گفت : سبحانی ما اعظم شانی ، و ضربات خنجر ديد. لذا گفتار و ابراز نظر اهل طريقت در حد شريعت بهر حال خطرناك است. فروغی بسطامی كه صوفی و اهل طريقت نبود، چنين ميگويد :

 

مردان خدا پردهء پندار دريدند

يعنی همه جا غير خدا هيچ نديدند

 

ابوالمعانی بيدل ميفرمايد :

 

" تحرير وتقرير مراتب اكثری موافق فطرت عوام است، نه مطابق همت خواص. معنی مقام، كه خواص را بی تكلف الفاظ معينها منظور است و عوام با وجود ايضاح بيان در فهم عبارت نيز معذور و رتبهء كلام تا به حفيضِ نقصان نرسد، طبع عوام را از جهل مطلق نرهاند.... از حسن تحقيق تا كمال ذاتی جلوه ننمايد، بر ضعيف نگاهان انجمن قصور، ظلم است، و اگر جمال معنی از كيفيت اصلی رنگ نگرداند، بر لفظ آشنايان عالم صورت، ستم. در اين صورت عالم مدرسه حال از ابجد دبستان قيل و قال منزه بايد فهميد و رموز خلوتكدهء يقين از حرف و صوت محفلِ وهم و گمان مبرا بايد انديشيد.

 

دل هر قطره گردابيست غواص حقيقت را

تامل در بن هر مو گره صد بار می بيند

تفاوت گر نباشد مقتضای ساز فطرت را

چرا شكل دو پيكر چشم احول چار می بيند

 

یعنی غواص و شناور حقیقت در هر قطره هزار ها مسئله را می بیند و با تامل کردن و تفکر کردن در هر مو صد ها گره و مسئله را موشگافی میکند. هرکس برابر فهم خود از حقایق برداشت میکند و اما هستند کسانی که چشم حق بین ندارند و مسایل را مثل اشخاصیکه چشم احول ( چشم قلیچ) دارند وارونه می بینند.

 

مسئلهء ذات و صفات يا وحدت و كثرت در نزد صوفيان و فلسفيان از ابتدا قابل توجه بوده است. عرفا در حل اين گره ها كنجكاوی و دل بستگی زياد نمودند و موفق شدند. چنانچه شيخ ابو سعيد ابوالخير ميگويد :

مدتها حق را می جستم گاه می يافتم و گاه نه ، اكنون خود را ميجويم و نمی يابم ، همه او شديم و همه اوست.

 

به چون و چرا در شدم ساليان

كه چون اين چنين و چرا آنچنان

چو از خواب بيدار شد آن خفته مرد

به بيداری آسان ترش گشت درد

 

 بيدل را تخصيص اينست كه او هردو عقيده ها را تطبيق داده و از ديدگاه صحيح و درست رهنمايی كرده است.

 

ذات دانستن و انكار صفت نادانيست

آشنای تو چرا سجده به بت هم نكند

 

کسیکه آشنای تو است و تو را با چشم دل میشناسد و می پرستد، تو را در هر چیز می بیند. اگر به بت سجده میکند منظورش تو هستی. هر کس که به یک مذهب داخل میشود، شوق عبادت دارد و هدفش عشق ورزیدن و پرستش است. چون شوق پرستش در نهاد و سرشت انسان از ازل مقرر شده از این لحاظ در انسان عرض وجود میکند و همین عطش در اثر پرستش و عشق ورزیدن و عبادت فرو می نشیند. عرفا کسیکه شوق پرستش دارد، او را معذور میدارند ولو به بت سجده کند اما اهل شریعت خلاف این نظر معامله میکنند. يعني:

 

زفرق امتیازِ کعبه و دیرم چه می پرسی

اسیر عشق بودم هرچه پیش آمد پرستیدم

 

 بيدل در بيان وجود شهُود دقيق سنج  و باريك بين بوده و به فهم مطلبی به صراحت راه را هموار كرده است و چون شاعر چيره دست بوده اسلوب و پيرايهء اظهار را دلنشين و موثر ساخته است.

بيدل از علوم متداولهء عصر خود وقوف كلی داشته و معلوم ميشود كه از احاديث رسول مقبول كه اين موقف تصوف را تقويت می بخشد، غافل نبوده . حديث مروی از حضرت جابر صحابی رسول است :

(قال صل الله عليه و سلم يا جابر ان الله تعالی خلق قبل الاشياء نور نبيك من نوره) و به حديث معروف ديگر :

(اول ما خلق الله نوری و الخلق الله كلهم من نوری و انا من نورالله)

بيدل در قصيدهء نعتيه ميسرايد :

 

نداشت آيينهء دهر آبروی صفا

به صيقل كف پايت برآمد از زنگار

تويی كه باغ ربوبيت از تو دارد رنگ

تويی كه ساز الوهيت از تو بندد تار

 

انسان ممثل قدرت وعظمت خداوند در روی زمین است. تمام خلایق به اساس یک عشق ایجاد شده اند و انسان باید از اخلاق خداوندی در روی زمین نمایندگی کند و صفات خداوندی را تمثیل کند. محمد (ص) ربوبیت خداوند را در روی زمین تمثیل کرد و خداوند اصل تعریف عارف مطلق را در مورد پیغمبر(ص) میکند . وقتی که پیغمبر(ص) در شب معراج نزد حق تعالی رفت ، به آنحضرت هر چیز که نشان دادند نظر نه افگند و هیچ چیز او را اغوا نکرد و هرقدر که پیش میرفت میگفت : بالاتر از این و بالا تر از این، تا بجایی رسید که بجواب خداوند گفت: من ترا میخواهم. این نمونهء انسان کامل و عارف کامل است که پا بندی و دلبندی به دنیا و چیز دیگر ندارد.

 

لذا تمامی اهل طريقت و سلوك حقيقت محمدی صل الله عليه و سلم را حقيقت عظيم ميدانند و بدون عرفان اين حقيقت آشنايی ذات مطلقه محال است.

بيدل صوفی پخته كار بود و از اسرار عيونی و شيونی انسان آگاه. محيط اعظم ، مثنوی ايست خيلی مهم و پر ارزش در بارهء رموز تصوف و عرفان كه در بيست و چهارسالگی عمر بيدل بوجود آمده.بيدل در اين مثنوی عظمت آدم را كه آخرين مرتبهء ظهور حقيقت لم يزل است، صراحتا بيان ميكند

 

ز لفظ محمد گر آگه شوي

ادا فهم الحمدالله شوي

شيونات ذات الله افعال او

ظهور كلام الله اقوال او

 

وقتی از محمد (ص) آگاه شوی، از الحمدلله هم آگه میشوی چون افعال پیغمبر (ص) متناسب گفتار خداوند و قول پیغمبر (ص) کلام خداوند است.

 

در افعال او از آيت كريمه :( ما رميت اذا رميت و لا كن الله رمی )

و در اقوال او از آيت كريمه : ( ما ينطق عن الهوی ان هو الا وحی يوحي) استدلال ميكند.

 

بيدل در مثنوی عرفان مينويسد:

 

چيست آدم تجلی ادراك

يعنی آن فهم معنی لولاك

احديت بنای محكم او

الف افتاده علت دم او

دال او فقر اول و انجام

كه در او حدّ وحدتست تمام

ميم آن ختم خلقت جانم

اين بُود لفظ معنی آدم

 

خلاصهء این مثنوی اینست که : شفاف ترین و ظریف ترین و کاملترین خلقت، انسان است که دارای تجلی ادراک بوده و بنای محکمش احدیت است و ختمش نیز در وحدتست. از دیدگاه فزیولوژی و دیگر علوم انسان یک موجود اَسرار آمیز و پیچیده است.

 

بيدل در نكتهء آورده است :

 

" ساز حقيقت از دست مجاز پرستان بی اصول ، كمينگاه صد محشر فرياد است و حسن معنی از نگاه لفظ آشنايان بی ادراك، غبارآلود يكعالم بيداد.

 

منظور بیدل اینست که: کسانیکه به مجاز پابندی دارند و به لفظ بیشتر اهمیت قایل میشوند، از فهم حقیقت دور میشوند.هستند کسانیکه کلمات را به بازی گرفته  توسط کلمات حاشیه پردازی میکنند و از اصل موضوع  فاصله میگیرند و ایشان را به اصل راه نیست. سامعین که طبق عادت همیشه گوش را به شنیدن ساعت ها با این کلمات مجازی عادت داده اند، از روی ارزش های انسانی به این اشخاص توجه داشته و همواره از آنها توصیف و تعریف به عمل می آورند.( فلان شخص آدم بسیار فهمیده است ، تقریبا سه ساعت در مورد بیدل یا مولانا حرف زد و مقالهء بسیار جالب و پر محتوا خواند، يا ادبیات فوق العاده عالی ميفهمد  و یا سیاست مدار بسیار قوی است وچهار ساعت در مورد دیموکراسی صحبت کرد و از این قبیل حرف ها).

 

جای بسيار شگفت است كه بیدل، اين نابغه و صوفی  در بيست و چهار سالگی چگونه از خمستان تصوف و طريقت سيرشده و در عالم سكر محرم راز های درون ميخانه گرديده و در مشاهدات و مكاشفات از عالم ناسوت تا عالم لاهوت همه در ها برويش باز گرديده.

 

به ميخانهء غيب لاهوت مست

بهم ساقی و باده و می پرست

نی و نغمه و مطرب دلستان

پس پردهء ساز وحدت نهان

 

بيدل ميگويد كه من در ميخانهء لاهوت مست هستم و اين می از نوع ديگر است و اين مستی هم از نوع  ديگر است. من با ساز وحدت در پس پرده مستی دارم و اين ميخانه و مستی از چشمی كه محرم نيست، پنهان است.

 

حدوث و قدوم و ازل و ابد در بحث وحدت وجود ارزش اساسی دارند. بيدل گويد :

 

حدوث از كمال قِدم كامياب

هم آغوش هم همچو كيف وشراب

خرد رفته در نشه زارِ احد

ابد در ازل چون ازل در ابد

جهان جمله يك قبلهء بی جهت

خرابات كيفيت بی صفت

 

حدوث ، از عدم به هستی آورده شده یعنی عالم خلقت حادث است.

قِدوم ، اطلاق به پروردگار است که اول و آخر است.

این لطف خداوند است که حدوث را کامیاب ساخته و تمام هنرآفرینی ما هم از همین برکت است و این هردو مانند کیف و شراب هم آغوش هستند. خرّد و عقل ما ، ما را به نشه زار احد رهنمون است. خرّدیکه ما را به ظواهر معرفی میکند دیگر است و خرّدیکه ما را به باطن و به احّد آ شنا می سازد دیگر است. جمله عالم هستی یک وحدت است و کیفیتی که در آن وجود دارد، زبان از توصیف آن عاجز.

 

بیدل در حمد خداوند عزّوجل گوید که او تعالی (ج) کون و مکان را  به حرف کن  که در سوره یاسین آمده است ، پیدا کرده است ، یعنی وقتی خداوند خواسته باشد چیزی را خلق کند با گفتن (کن) که به معنی ( باش ، قرار بگیر و یا شو است)  خلق میکند:

 

در آن زمان که نبود از زمانه آثاری

برون علم و عیان بود ذات او تنها

بخویشتن نظری کرد و خود بخود بنمود

حقیقت همه اشیا بذات خود تنها

بذوق عرض کمالات معنی اسرار

ز کتم غیب خرامید جانب صحرا

چه کتم غیب؟ فضای جهان بیرنگی

کدام جانب صحرا ؟ بسایط من و ما

 

وقتی که زمان نبود در علم عیان ثابته خودش تنها بود. خداوند خود را به خود وانمود ساخت و خلاقیت خود را پیش خود تصور کرد. خداوند حقیقت همه اشیا را میداند یعنی از اول و آخر عالم و به کنه اشیا واقف است. خداوند خواست که کمال و اَسرار خود را از کتم غیب آشکار بسازد و در عالم هستی ساری و جاری . ما اگر در هستی درست بنگریم ، خرامیدن ذات خداوند را بخوبی میتوانیم مشاهده کنیم. بطور مثال زمین، آسمان، کهکشان، سیارات و کاینات و غیره.  این همه جلوه گری و خرامیدن ذات اوست.

خداوند هم در غیب است و هم در حضور، وقتی در غیب است ما او را دیده نمی توانیم و در حضور در تمام اشیا ساری و جاری است.

 

بیدل این همه دانایی خود را مدیون فیض پیر مغان میداند و چه شاعرانه میسراید:

 

به یک جلوهء  فیض پیر مغان

شد این جمله اَسرار مستی عیان

در عیش میخانه مفتوح شد

قدح دل، سبو جسم و می روح شد

 

پیر مغان : کسیکه  انسان را به حقیقت هستی رهنمونی میکند و راه به حقیقت را نشان میدهد. منظور از پیرمغان بر علاوهء شیخ و مرشد ، خداوند نیز است.

بیدل میگوید: به یک جلوهء خود حضرت خداوند ما را محو ساخت و ما غرق او شدیم واین جلوه ما را از عالم خودی به بیخودی برد. حالا که ما اَسرار مستی را بیان میکنیم ، این از اثر همان جلوه است که ما به آن رسیدیم. اکنون دروازهء تمام عیش ها بروی ما باز شده و دیگر غمی نداریم ، اینجا عالم شهود است که با جلوهء ازلی روبرو شده.

 

از عالم تنزیهه عالم تکوین هویدا میشود:

 

به پیرایهء خویش هریک نهان

همه بی نشان با وجود نشان

نشد شعله هم محرم سوختن

که هست از چه می چهره افروختن

دلش گفت اظهار و اخفا منم

می و نشه و جام و صهبا منم

کنون کار آیینه بالا گرفت

که آن نازنین صورت ما گرفت

دراین نشه دریا به طوفان رسید

که دور تجلی به انسان رسید

 

همه عا لم هستی نشانی از اوست و در عین حال مُنزه است از همه عالم هستی. یکی شعلهء خام است و یکی شعلهء پخته، تا انسان توسط شعله کامل نیست نشود و محو نشود به حقیقت کُل نمی رسد. شعله باید انسان را کامل بسوزاند تا محرم اَسرار شود. ما کدام می را نوشیدیم که چهرهء ما افروخته شده، آیا این می مجازی است یا حقیقی؟

دل عارف میگوید که در ظاهر و اخفا منم و تمام چیز ها از راه دل بدست می آید، یعنی ظاهر و اخفا همین دلست.

آیینه که صافی و شفاف شد، یک حقیقت مطلق پیدا میشود و همه چیز در شفافیت یکی میشود. خداوند در وجود انسان کامل متجلی شده و دریا که هدف از انسان است ، طوفانی میشود و به اوج میرسد.

 

بیدل در قصاید نیز فکر وخیال خود را از مسئلهء وحدت وجود نتوانسته رها کند.

 

چیست تنّزه ؟ همه یاد جمال نبی

کاین همه آثار رنگ داده از آن جلوه تاب

برگ حدوث و قِدم، نقد وجود و عدم

صورت بحر کرم، معنی گنج صواب

رابطه علم و عیان واسطهء انس و جان

خواجهء کون و مکان صاحب وحی و کتاب

پیکر او در ظهور فیض هزار انجمن

سایهء او در عدم صبح هزار آفتاب

گر نشدی جلوه گر صورت ایجاد او

مانده تا روز حشر دیدهء حق بین به خواب

 

خداوند در وجود هرکس کلام خود را جاری و ساری نمی سازد. این ذات و بزرگی از پیغمبر (ص) بود که کلام خداوند را میگرفت و به اندازهء توان ما بما میداد و سبب ظهور این کلام پیغمبر(ص) شده است در غیر آن مخفی مانده و به ظهور نمی رسید. پس پیغمبر (ص) سبب شد تا ما به این حقایق دست رسی پیدا کنیم.

 

می بینیم که حدیث مزبور ( کنت کنزا محفیا) را به چه زیبایی و حسن و لطافت شرح داده است:

 

در نزدی صبح او از دم هستی نفس

لمعهء مهر قِدم رفع نکردی حجاب

بحر ازل تا ابد گر زند اجزا بهم

نیست جز آن ذات پاک گوهر فیض انتخاب

خسرو وحدت کلاه شاه قِدم بارگاه

بدر تنزّه ضیا صدر تقدس جناب

شمع بساط وفا صبح بهار وفا

ساز ظهور و خفا رمز شهود و حجاب

 

بیدل در ترجیع بند طویل که مشتمل بر هفت صد و چهارده بیت است این بیت را تکرار میکند:

 

که جهان نیست جز تجلی دوست

این من و ما همان اضافت اوست

 

این همه وحدت وجود را نشان میدهد. تمام جهان تجلی ذات اوست. اسما و صفات چیز اضافی  و بخاطر شناسایی ما است.

 

بیدل در بارهء شهود سروده است:

 

خوش افتاد در چشم اهل شهود

ز ساغر قصور و ز مینا سجود

شهودی عجب سر زد از راز غیب

جهان گشت آیینه پرداز غیب

خروش دو عالم مثال و شهود

به می کرد لبریز جام نمود

 

برای اهل شهُود این ساغر کمبودی میکند و عجب خوش افتاده است. در عشق جدایی و عطش بسیار زیباست . خوش ترین لحظات عشاق طلب است. وفتی ساغر را سر کشیدی باز میگویی بریز و بریز و مینا به سجود می آید یعنی حالت پایین آمدن مینا (سجود) است  که به ساغر می می ریزد. وقتی عارف با ساغر مینوشد و در ساغر مقدار کم از می وجود دارد و با نوشیدن این می که مقدارش زیاد نیست، در عالم شهود از حالت نشه زود بیدار میشود و دوباره طلب می میکند و میگوید بریز و بریز.

از راز غیب جلوهء محدود از خداوند سرزده و جهان آیینه ایست که از غیب به شهود می آورد. خروش دو عالم یکی مثال که در غیب است و یکی شهود، برای ما  به اندازهء جام ما که کوچک است، فرستاده شده.

 

و باز هم:

 

عالم همه یک نسخهء آثار شهود است

غفلت چه فسون خواند که اَسرار گرفتیم

 

تمام عالم یک نسخه از آثار خداوند است اما چشم حق بین میخواهد تا این همه شهود را ببیند و به آن پی ببرد. ما بجای اینکه راه به این آثار خداوندی پیدا بکنیم، در اثر عفلت دنبال دلیل و برهان گشتیم و در جستجوی  اسرار برآمديم .

 

 و یا :

 

جز وحدت صرف نیست در غیب و شهود

الا الفی دارد و باقی همه لا

 

غیب و شهود یک وحدت است، باقی همه چیز نیست است.

 

باز هم:

 

افسوس که با دامن پندار گرفتیم

خورشید عیان بود شب تار گرفتیم

آوارهء اوهام نمودیم یقین را

یعنی ز تامل رهء گفتار گرفتیم

 

ما افسوس که همه چیز را وهم میکنیم و از این رو به حقیقت نمی رسیم، یعنی در اوهام بسر می بریم. آفتاب روشن است و ما هنوز هم تفسیر و فلسفه بافی بیجا میکنیم و برای خود درد سر درست میکنیم. ما یقین خود را آواره می سازیم و با تامل و تفکر و علم و دانش گفتار بیجا سر میدهیم و خود را بیهوده مشغول گفتار میسازیم.

 

رباعی :

 

نا برده ز کیفیت تحقیق اثر

از غیب و شهود و احولی پیش مبر

عارف اینجا ز نشهء حق بینی

در دل دارد همانکه دارد به نظر

 

عارف چیزی را که می بیند میگوید و چشم عارف حق بین است و جز حق مایل به غیر حق نیست. تا از کیفیت تحقیق اثر آگاهی دست ندهد، از غیب و شهود نمیتوان با چشم کج بین سخن گفت.

 

آخر کار بیدل از مجادلهء ذهنی وجود و شهُود در دامن وجود پناه میگیرد و از این دام اوهام مشهود خودش را رها میکند :

 

اگر موجیم با بحریم وگر آبیم با گوهر

دویی نقشی نمی بندد که ما را از تو وا دارد

حذر کن از تماشا گاهء نیرنگ جهان بیدل

تو طبعء نازکی داری و این گلشن هوا دارد

 

 

اگر ما موج هستیم با تو که بحر مایی یکجا هستيم و اگر آب هستیم با تو که دریای مایی یکجا هستیم . خلاصه هر چیز که هستیم با تو هستیم و حالت دویی بر ما مسلط نمی شود که ما را از تو جدا کند. بیدل، فریب تماشای نیرنگ جهان را مخور و از این تماشاگاه که ترا در حالت اوهام قرار میدهد و از یقین دور میسازد، حذر کن. تو طبع نازک و ظریف داری، تو فطرت پاک داری و این دهر و زمانه هوای ناگوار دارد وهر طرف دام ها ست برای فریب تو.

 

از این بحث نتیجه میگیریم که بیدل منکر شهُود نبود و شهُود را در وجود گم ساخت و عجز فهم انسانی را که در این باب ظاهر است از قول تعالی ( وما اوتیتم من العلم الا قلیلا) چنین بیان میکند :

 

هر قطره در این دشت شد انگشت شهادت

تا از گل خود روی تو دادند نشانها

بیدل رهء حمد از تو به صد مرحله دور است

خاموش که آوارهء وهم اند بیانها

 

در همه موجودات و عالم هستی نشانی از عظمت تو نهفته است و همه جا منور از جلوهء ذات تست. من ِ بیدل کی باشم که ثنای تو گویم و چقدر از آن دورم که ترا جویم ، حالت وهم و پندار مرا چقدر از تو دور ساخته . (وقتی بیدل اینگونه با معشوق عرض بیان میکند، وای به حال ما)

 

بعضی ها میگویند که  بیدل شاعر خیالات و تخیل است و زیاد خیال پردازی کرده است ، اما این حقیقت ندارد. بیدل دریافت های باطنی و شهُودی خود را به گونهء خودش اظهار میکند. طبع دراک و معنی آفرین او که معجزهء خداوندی است ، باعث میشود تا ما در کلام او موشگافی دقیق بخرچ بدهیم و هر ذهن را يارای آن نيست كه به پایهء ادراک کلامش برسد.

 

والله اعلم بالصواب  سمیع رفیع   جرمنی

 

samerafi@web.de  www.samerafi.com    www.samerafi.persianblog.com


 

 صفحهء اول