© Farda فـــــردا

 

 

 

 

 

 

 

 

صبورالله سياه سنگ

 

 

 

 

آفرين بر نظر پاک خطاپوشش باد!

 


صبورالله سياه سنگ

hajarulaswad@yahoo.com

 

" کودک " 1921

 

آيا گزافه خواهد بود اگر گفته شود که خندهء برخاسته از تماشاي فلم "کودک"، طنين هشتادوچهار ساله دارد؟ اين فلم از دستاوردهاي پرآوازهء Charlie Chaplin و Jackie Coogan (در نقش کودک) است.

 

کودک کوچه به کوچه ميرود و تا چشم کار ميکند کلکينهاي خانه هاي سر راهش را با سنگ ميزند. آنسوتر، شيشه فروش دوره گرد آماده است تا با گذاشتن شيشه هاي جديد به جاي شکسته ها، هم ثواب به دست آورد و هم خرما. پيوند کودک سنگ پران و پدرخواندهء شيشه گر به کسي روشن نيست و براي آنکه مبادا روشن شود، هر باري که آن گنهکار کوچک از سر ناداني ميخواهد به پدرخوانده نزديک گردد، با لگدي دور فرستاد ميشود، بدون اينکه بداند چرا.

 

 

 

ولوالجي و من

 

دنبالهء گفت و شنود روز 31 مارچ 2005 صداي آلمان و من (سياه سنگ)، به افغانستان کشيد. اين بار افزون بر برخي از نکته هاي پيشين، پرسشهاي تازه تري نيز پيشکش شاعر، نويسنده، پژوهشگر و انديشمند کشور آقاي ولوالجي گرديد.

 

از راه صداي آلمان دريافتم که سالهاي سرد و گرم ديدارهاي آقاي ولوالجي و من چه در کابل و مزار، و چه در پشاور و اسلام آباد، به ياد دوست نمانده است، ورنه، او با پاسخهاي امروزش بر ديروز خود و فرداي من چليپاي اينچنين درشت نميکشيد.

 

شام گواراي بهار 1982 بود. دروازهء پنجرهء شماره 44 بلاک سوم زندان پلچرخي گشوده شد. قوماندان الف شاه و قوماندان شجاع الدين، دو تن از زندانبانان همواره خشن و خشمگين، گروهي از زندانيان را به درون افگندند و بدون آنکه سخني بگويند، درب بزرگ را بستند و رفتند.

 

يک تن از اين گروه، نشانيهاي آنچنان برجسته داشت که ولو نميخواستي، نميتوانستي از وي چشم بپوشي: قد بلند، تنها پوست و استخوان، و چنان باريک اندام که ميتوانستيم بدون سوگند به "لاغرترين زنداني" بودنش گواهي دهيم.

 

زندانياني که چند زنجير بيشتر کهنه کرده بودند، نزديکش رفتند و نامش را پرسيدند. او گفت: جمال. و سپس يکايک دوستانش را به ما شناساند: عيدي، ذبيح، الف و اسدالله. ديري نگذشت که آنها را بيشتر شناختيم، به ويژه جمال الدين سينا دليري و اسدالله ولوالجي را.

 

اولي هم دکتور طب بود و هم تحليلگر سياسي، انديشه پرداز، پژوهشگر، جريده نگار و نويسندهء چندين کتاب. بايسته است همينجا از سلسلهء "گره قرضداري" که پنهان از چشم دژخيم و در پيش ديدگان من نوشته ميشد، ياد کنم. دکتور سينا دليري شبها مينشست و با توانمندي رشک انگيزي به فزار و فرود علم اقتصاد از يونان باستان تا افغانستان ميپرداخت.

 

دومي جگرن اسدالله ولوالجي، که نميدانم چرا دوستانش او را "تورن اسد" ميگفتند، هم آدم نظامي و هم شاعر، نويسنده، پژوهنده و نيز اهل سياست و فلسفه و تاريخ. نامبرده پس از دکتور دليري، چهرهء يادماندني آن دسته بود. به سليقه اش که مي انديشيدم، گمان ميبردم شاعر دلخواهش نظامي گنجوي باشد، ولي تا جايي که به ياد دارم، از سرودپردازان ديروز فردوسي، بيدل و حافظ؛ از امروزيان نيما، شاملو، مهدي اخوان و نادرپور و از گزارشگران اوريانا فالاچي نامهاي دلخواهش بودند. گرايش اين زنداني کتابدوست به ادبيات، بسياري از زندانيان را با او نزديک ساخته بود.

 

آقاي ولوالجي، ديگران و من چندين سال را در همان پنجرهء شماره 44 گذشتانديم. او از نقش ماندگار و هنرمندانهء پدر بيدلشناس و شهنامه پسند در روند شاعر شدنش ميگفت، از اينکه چگونه در سالهاي پرجوش و خروش 1967 و 1968 ميتوانست شعر بسرايد و از دوستان چهارده پانزده ساله رستاقيش پيشگامتر باشد، از رفتن به حربي شوونزي و افسر ارتش شدن در واپسين سالهاي رژيم جمهوري محمد داوود، و نيز از ايستادگي در برابر رژيم کودتاي داس چکشي، و پذيرفتن سنگر مردم و برتر شمردن شبهاي اينسوي ميله ها از روزهاي "آزادي" دروغين آنسوي ميله ها.

 

داشتن همسخني با چنين آرمانها در گوشهء زندان، ميتوانست نمايانگر فرازاي بخت همزنجيرانش باشد. اينهم روشن است که اگر بخت زنداني بلندتر از برجهاي بازرگاني نيويارک هم شود، با کوتاهترين فرمان زندانبان هموار ميگردد.

 

شبي که پرتو نادري و من به سروده هاي تازهء آقاي ولوالجي گوش ميداديم، دروازهء پنجره به آرامي گشوده شد. پيش از آنکه بجنبيم و خود را به خواب بزنيم، قوماندان الف شاه و قوماندان شجاع الدين را در کنار خويش يافتيم. آنها ما را به تهخانهء بلاک بردند و پس از يکي دو ساعت مشت و لگد و پرسش باران کردن، هر يکي را به پنجره هاي جداگانه فرستادند و به اينگونه پراکنده مان ساختند.

 

غند 518 دشت قلعه

 

سالها گذشت. آگاهي يافتيم که آقاي ولوالجي پس از رها گرديدن از زندان، بار ديگر به نرما و گرماي دريشي ارتشي پناه برده، شمار ستاره ها و مدالهاي بالاي شانه و روي سينه اش فزوني گرفته و فرمانده گروهي از خويشاوندان مشهور به "غند 518 دشت قلعه" شده است. در آغاز باور نميکرديم که همسلول آزاد شدهء ما، براي پاسداري از دم و دستگاه دولت بهره مند از پشتيباني "اردوگاه سوسياليزم و همسايهء بزرگ شمالي"، از تنگي واغجان و فرخار و دشت قلعه تا دوردستها سنگر به سنگر بشتابد و به "قلع و قمع" تفنگداران شوراي نظار بپردازد.

 

باور نکردن ما بيهوده بود. آقاي ولوالجي کارنامهء درخشان رزمي، نزديکي و خوش پيماني با رهبري و کميتهء مرکزي حزب حاکم و سطح صلاحيتهايش در بالاکشيدن يا به زمين افگندن جنرالها را در نقش جنگنامه نويس بيهراس پيوسته کتاب ميساخت و مشت نمونهء خروار، در اثر سه صد برگي "خروج جنرال دوستم و سقوط دکتور نجيب الله" آزادانه چنين مينوشت:

 

1) "من به صفت رييس ارکان قطعهء قومي متشکل از جوانان وابسته با فاميل و قوم خود يعني غند 518 دشت قلعه تعيين گرديده و در چوکات آن به کار پرداختم." (ص121)

 

2) "رهبري دولت که نسبت نداشتن نيروي نظامي کافي جهت به دست گرفتن ابتکار عمل از فعالين سازا و فرماندهان قومي در ماوراي کوکچه، تحقق برنامهء تصفيهء شهر خواجه غار را به نفع خود نميديد، ناگزير شد تا به خاطر رفع اين خلا دست به ايجاد فرقهء 55 در خواجه غار زده و از طريق اکمال و قوت بخشيدن آن به هدف برسد. بنابران در اواخر تابستان سال 1368 [=1989] اين طرح را عملي ساخته و فرمان تاسيس فرقهء ياد شده از جانب دکتور نجيب الله صادر شد. مدتي نگذشت که خبر مربوط به اقدام مذکور به خواجه غار مواصلت کرده و قومانداني غند 518 از آن آگاهي يافت." (ص62)

 

3) "قومانداني غند 518 که از آغاز کار جنرال بيگي و دکتور کريم بها در زمستان سال 1368 [=1989] جهت ايجاد فرقهء 54 در دشت قلعه مدعي به دست آوردن نقش کليدي در ادارهء آن بود، بيشتر از همه تحريک گرديده و به خاطر دريافت چنين نقشي در فرقهء جديد التاسيس دست به کار شد. به گونه ايکه جنرال غلام سخي قوماندان غند 518 براي من وظيفه داد تا وارد کابل شده و سهم ممکنه در اين راستا را ادا کنم." (ص62)

 

4) "آقاي مزدک خواستار معرفي افسراني از من گرديد که از ديدگاهم تقرر ايشان در راس اداره مفيد واقع ميگرديد. من پيشنهاد تقرر جنرال سلطان احمد رئيس اعاشهء اردو را به صفت قوماندان، دگروال عيسي حسرت يکي از سکرترهاي وزير دفاع را به صفت معاون، دگروال عبدالشهيد رستاقي را به صفت آمر لوژستيک فرقه و عدهء ديگري را در موقفهاي کم اهميت تر براي وي ارائه داشتم." (ص63)

 

5) "بنا بر تعهدي که سپرده بودم به تعداد يکصد نفر سرباز را به فرماندهي تورن گل نظر آمر کشف و لمري بريدمن محمد رزاق آمر توپچي غند حاضر به انجام وظيفه جهت تصفيهء مسير راه خواجه غار ــ تانک سوخته ساختم. قوت مذکور که توسط دو چين تانک، دو چين ماشين محاربوي، يک عراده زرهپوش، يک ميل هاوان، يک دستگاه پرتاب راکت نوع "BM-14" و دو ضرب توپ دافع هوا از نوع "زينو 23" حمايه ميگرديد، با شروع صبح روز سوم عمليات پيشروي خود به جانب موقعيت تانک سوخته را آغاز و تا حوالي ساعت يازده صبح آن را از گروپهاي مسلح مدافع آمر عثمان تصفيه کرد." (ص67)

 

6) "به همين ترتيب، در ديدار ديگري که با فريد احمد مزدک داشتم، موضوع برکناري جنرال سلطان احمد والي و قوماندان فرقهء 55 تخار را به صفت يک افسر نفاق انداز و فاقد ظرفيت اداره با او مطرح کردم. مزدک با مزاح گفت: ولوالجي! ميترسم که آخر نوبت به خود مه نرسه. شما تخاريها هر کسي را که خود تان پيشنهاد کرد به ولايت خود ميبرين، چند روز تير ناشده به فکر تبديلي او ميشوين. بگو باز کي ره مقرر کنيم که باد از او نوبت مه برسه؟ من گفتم: کاشکي رفيق مزدک. اگر شما به منطقهء ما برويد ما مجبور نخواهيم شد تا جهت رفع مشکل مان تکليف آمدن به کابل نزد شما را بکشيم. بعداً به صحبت خود روي اين موضوع ادامه داده و در نتيجه جنرال شرف الدين بدر را که بعد از لغو گرديدن قومانداني گارنيزيون شهر مزار شريف به کابل آمده و در احتياط پيژنتون وزارت دفاع ثبت نام کرده بود، به صفت والي و قوماندان. فرقه 55 تخار پيشنهاد کردم. اين در حالي بود که من قبلاً جنرال موصوف را ملاقات و روي اين مساله با وي به موافقه رسيده بودم." (ص121)

 

 

پيروزيهاي پيوسته

 

يکي از نوشته هاي جالب بيانگر پيروزيهاي بيمانند آقاي ولوالجي بر آتشياران شوراي نظار و گريزاندن واپسين سپاهيان آنها از تيررس آتشبازان غند 518، به نام "جنگ دشت قلعه" در شماره هاي 49 و 50 "اخبار هفته" (هفتم و چهاردهم دسمبر 1989) آمده است. اشارهء نويسنده به جنجالهاي پس و پيش از آن نوشته، جايي براي تبصره ديگران نميگذارد:

 

"من هرگاهي که فرصت ديدار با آقاي ظاهر طنين را دريافته در پاي صحبت او مينشستم، از همان لحظهء آغاز در برابر پرششهاي وي چگونگي جريانات سياسي نظامي در ولايت قندوز و تخار قرار گرفته و جوابهاي درخور توان خويش در اين زمينه ها را برايش ارائه ميدادم. و اين يکي از روزنه هايي بود براي انتقال حرفهاي سياسي ام به مقامات حزبي و دولتي وقت. چون آقاي طنين، همانگونه که رابطهء خيلي ها صميمي و نزديک با فريد احمد مزدک، نجم الدين کاوياني، آصف دلاور لوي درستيز قوتهاي مسلح افغانستان و اسحاق توخي دستيار دکتور نجيب الله داشت، به همين ترتيب مرجع خوبي براي درک احساسات، عواطف و خواسته هاي مشروع من نيز به حساب مي آمد.

 

من در جريان تلاشهايي که به خاطر دستيابي به توقعات خود از رهبري دولت انجام دادم، استفاده از نقش مطبوعات در زمينه را نيز از نظر دور نداشته و مقاله اي را تحت عنوان "جنگ دشت قلعه" تهيه ديده و جهات نشر به جريدهء حقيقيت انقلاب ثور، نشريهء اختصاصي حزب حاکم تسليم دادم. در مقالهء مذکور يک سلسله واقعيتها پيرامون کارآيي نظامي غند 518 در رابطه با همکاري آن با نيروهاي مسلح سازا منعکس بود. آقاي امين افغان پور معاون مدير مسول جريده با در نظرداشت رابطهء حسنهء اين سازمان با حزب دموکراتيک خلق افغانستان از نشر آن معذرت خواست.

 

دوستم ظاهر طنين پس از وقوف به امتناع امين افغان پور از نشر مقاله ام در جريدهء حقيقت انقلاب ثور با ظرافت خاصي از من خواست که مقالهء مذکور را جهت انتشار براي وي تسليم دهم، تا او از طريق جريدهء اخبار هفته آن را منتشر سازد. من با اظهار سپاس از اين تقاضاي دوستانهء وي مقالهء خويش را برايش تسليم دادم که در شماره هاي 49 و 50 تاريخي 16 و 23 ماه قوس 1368 نشر گرديد.

 

با انتشار بخش اول آن به تاريخ 16 قوس، آقاي سليمان لايق در برابرش حساس شده و از ظاهر طنين تقاضا کرد تا از پخش آن شماره خودداري ورزد. از همين بود که شمارهء مذکور براي مدت دو ساعت توقيف شده و بعد از قناعت دهي آقاي طنين، براي اسحق توخي آزاد گرديد." (ص65)

 

"پنج سال در برابر تان جنگيده ام"

 

آشفته بازار سياست افغانستان هم چه بازيهايي که ندارد! باز ما مانديم و پرسشهاي بي پاسخ: دوست زندانديدهء ما که ميتوانست بلندپايگاني چون دکتور نجيب و فريد احمد مزدک را در چيدن و برچيدن رخ و نيمرخ، اسپ و پيل و مهره هاي ديگر ارتش به شوخي شوخي رهنمايي کند و کمترين اشاره اش بر تخته نشاندن و از تخته افگندن جنرالها و دگروالها بود، و چه نيازي داشت که از روزنهء دکتور ظاهر طنين با حزب رشته بدواند؟ چرا آقاي ولوالجي با وجود اينهمه رابطه ها، رشته ها و روزنه ها، به گناه سقوط غند 518 به سود شوراي نظار و بيوفايي به حکومت کابل، بار ديگر به زندان افگنده شد؟ به گفتهء صايب تبريزي "و پرخون شد دهانم با همان دستي که بوسيدم"، و چندين چراي ديگر...

 

دنبالهء سخن را از زبان نويسنده بشنويم: "همينکه حاکميت دوکتور نجيب الله سقوط کرده و من از زندان رهائي يافتم. بازهم سر و کارم قسما باجناب [قهار] عاصي افتاد. او مدتي را با دستمال و پکولي که جهت شوراي نظاري وانمود کردن خود از آن استفاده ميبرد، با گرمي و صميميت مرا مصروف ميداشت. مدتي نگذشت که او چند قطعه عکس مشترکي را که سالهاي قبل با من و پرتو گرفته بود به آپارتمان پسر عمه ام دگروال قاسم فرستاد و خود نيز تا روزي که من کابل را به قصد قندز و شهر مزار شريف ترک گفتم لطف قبلي اش را تبارز نداد. من علت اين بيمهري عاصي نسبت به خود را ندانستم. تا اينکه از قضا روشنفکر مهرباني بنام بريالي (پسر خالهء يونس قانوني) به صفت نمايندهء احمدشاه مسعود وارد شهر مزار شريف گرديده و به کار پرداخت. در جمع مشاورين بريالي انجنير تيمور کشمي که با من شناسائي قبلي داشته و احترامي هم برايم ميگذاشت؛ نيز شامل بود. او روزي به خانه ام که در عقب رياست تفحصات مزار شريف موقعيت داشت آمده و از من دعوت کرد تا به ديدار بريالي بروم. من در جواب او گفتم که ضرورتي به خاطر ملاقات وي ندارم. اگر او کاري داشته باشد منزلم به خدمت است. انجنير تيمور، در بازگشت به دفتر، بريالي حرفهايي را که خود گفته و شنيده بود برايش انتقال داد. او براي بار دوم موتر اختصاصي خود را با انجنير تيمور نزدم فرستاده و از من دعوت به عمل آورد تا وارد دفتر شوراي نظار گرديده و ملاقات تعارفي را با وي انجام دهم. بريالي ضمناً اضافه کرده بود که ولوالجي نترسد ما او را بخاطر محاکمه نمي خواهيم. اين تأکيد وي مجبورم ساخت تا به زيارتش بپردازم.

 

بعد از اينکه با بريالي آشنا شدم. او را يک روشنفکر مرتب، خوش برخورد و مهربان نسبت به فرهنگيها يافتم. از همين بود، که باز گذشت هر روز لطف او بر من ازدياد يافته و چنان مرهون وي شدم که ديگر جايي بخاطر تشويش از ضرررساني اش در ذهنم باقي نماند.

 

او يکي از روزها در جريان صحبت خود از من سوال کرد: ولوالجي صاحب! شما در عمر خود با کسي مصاحبه کرده ايد؟ من لحظه اي مکث کرده و به فکر مصاحبه اي که با قهار عاصي انجام داده بودم رفتم. آنگاه جواب دادم: بلي بريالي جان من چند سال پيش با قهار عاصي مصاحبه کرده بودم. او خنديد و گفت: فعلا ميداني که از مصاحبهء شما چه جور شده است؟ من گفتم: که نه نميدانم. بريالي اضافه کرد: وقتي که ما داخل کابل شديم مصاحبهء شما در جمع تحفه هائي بود که براي ما داده شد. و آنهم از طرف عاصي. و امروز اين مصاحبه سنگر به سنگر مجاهدين ما ميگردد. ولوالجي صاحب! شما امروز هم به همان عقيده استيد؟ من خنديده گفتم: بريالي جان تو چه توقع داري؟ بريالي افزود: مه ميخواهم که از زبان خود شما بشنوم. من گفتم که بلي من فعلاً به همان عقيده و باور استم. امروز شکر فضل خدا براي ما هم زمينهء ابراز عقيده مساعد است. اگر شما خواسته باشيد که من به صفت يک روشنفکر گويا شکست خورده، موضع مجاهدين را برحق گفته و از گذشته هاي خود ابراز پشيماني کنم. اين کار را هرگز نخواهم کرد. چون آنچه را که در جريان وظيفه ام انجام داده ام انساني بوده و هيچگونه تجاوزي را بر زندگي مردم خود روا نديده ام. آنهائي که امروز به دفاتر شما مراجعه کرده و آستان تان را ميبوسند ديروز همين عمل را در برابر حاکميت داکتر نجيب الله انجام ميدادند که نمونهء خوب آن آستانبوسي قهار عاصي است. بريالي جان! تو فکر کن که من از روز آغاز آشنائي خود با قهار عاصي ناز او را برداشته و زمينهء زنده ماندنش را از طريق آزاد گذاري او که سرباز قطعه ام بود تهيه ديدم ولي اين دوست حق ناشناس من امروز با در اختيار قرار دادن مصاحبهء من براي شما ميخواهد که خود را به صفت يک هوا خواه مجاهدين معرفي داشته و مرا به محکمهء شوراي نظار بسپارد. پس چه فکر ميکنيد که اينگونه روشنفکرها چه دردي از دردهاي شما را دوا خواهند کرد؟ بريالي گفت: ولوالجي صاحب! اگر شما با من آشنائي نداريد. من شما را کاملا ميشناسم. چون مدت پنج سال دربرابر تان جنگيدم. من اين موضوع را بخاطر شنيدن جوابي از شما در ميان گذاشتم. آمر صاحب در همان روزهاي اول به ماهيت عاصي پي برد. و فعلا بسيار بدش ميبيند. من بعد از اينکه حرفهاي بريالي را شنيدم. معتقد شدم که عاصي خدمتي را که پس از پيروزي مجاهدين به شوراي نظار انجام داد، آنرا چند سال پيش براي رياست هفت وزارت امنيت دولتي وقت اجرا کرده بود." ("خروج جنرال دوستم و سقوط دکتور نجيب الله"، نوشته اسدالله ولوالجي، برگهاي 124 تا 126)

 

چه ديدگاه شگفتي! رژيم هواخواه مسکو دوست فرمانبردار خودش را نبخشيد، ولي شوراي نظار، قاتل شهيدانش را ميبخشد!

 

ديدار در شهر گل سرخ

 

باز هم شام گواراي بهار بود، بهار 1995. پس از ده سال ديري و دوري بار ديگر آقاي ولوالجي را ديدم، و اين بار در يک کتابفروشي شهر مزار. دکشنري بزرگ و دوجلدي انگليسي به فارسي ميخريد. چپن زيبا و بلند او را چنان پوشانده بود که اگر دريشي ارتشي هم به تن داشت، ديده نميشد. او را با همان مهرباني سالهاي زندان يافتم. پيدا بود که آب و هواي آزادي، آبادش ساخته است.

 

در همان شهر، از عزيز مختار (گردانندهء نشريهء "شوخک") شنيدم که آقاي ولوالجي، افزون بر پيشرفتهاي چشمگير در پيشه هاي پيشين، گردانندهء ماهنامهء "انديشه" و سرپرست رياست انجمن فرهنگي امير عليشير نوايي است و از بلند پايگان سياسي و نظامي دستگاه عبدالرشيد دوستم. دانستم که ديگر نميتوان او را تورن اسد ناميد.

 

خوشبختانه، آقاي ولوالجي دشوارترين و جنجاليترين دههء زندگيش از 1995 تا 2005 را با چنان پيروزي سپري کرده است که اگر خدانخواسته دوستش نميبودم، باز هم به هنرش آفرين ميگفتم. بار بار تيره و بهتر شدن پيوندهايش با عبدالرشيد دوستم از جنوري 1995 تا پناهنده شدن آن جنرال بزرگ در ترکيه در نيمهء ماه مي 1997، پيوستن به پهلوان عبدالملک و راه يافتن به جايگاه مشاور امور سياسي و نمايندگي روابط بين المللي چهار ماههء ادارهء جنرال ملک در ترکمنستان از ماه جون 1997 تا پايان نومبر همان سال، نوشتن شتابزدهء چند رسالهء افشاگرانه به سود دستگاه تازه و زيان پايگاه فروپاشيده، رفتن به ايران، زنداني شدن در اردبيل، واپس آمدن به مزار و ايستادن دوباره در کنار جنرال دوستم در گرماگرم برگشتش از ترکيه و شکست و گريز جنرال ملک در دسمبر 1997، در کشاکش آتشبازيهاي 1998 آمدن به پشاور و چاپ کردن گزينه هاي شعر و کتابهاي سياسي و خاطره نويسي به کمک برخي از آدمها و نهادهايي که آقاي ولوالجي نزديکي با آنها را شايسته و بايستهء پيشبرد نقشه هاي آينده زندگيش ميدانست و هنوز هم ميداند.

 

"منتقد و فعال سياسي"

 

رويداد يازدهم سپتمبر 2001، دگرگونيهاي فراوان ديگري را در افغانستان گستراند. يکي از آن ميان، رفتن آقاي ولوالجي به کنفرانس بن بود در نوامبر همان سال، و سرانجام پس از چندين فرود و فراز نزديک و دور شدنهايش با رژيم امريکا پسند کابل، گرفتن لقب "منتقد رژيم و فعال سياسي" از سوي رسانه ها.

 

تازه ترين گفت و شنود اين دوست سالهاي زندانم را ماه پيش از Deutsche Welle شنيدم. پاسخهايي که او به رتبيل شامل آهنگ (گزارشگر صداي آلمان) داده است، بازتاب آشکار گفت و شنودي است که آقاي آهنگ با من داشت.

 

پاس دوستي وادارم ميسازد تا سخناني نه چندان خوشايند زيرين را شماره وار با آقاي ولوالجي در ميان بگذارم و نشان دهم که او در بيست و چند سال پسين از کجا به کجا رسيده است و اگر همينگونه براند، به کجاها خواهد رسيد.

 

صداي آلمان: آقاي ولوالجي! در مورد برنگشتن روشنفکران به افغانستان، آقاي صبورالله سياه سنگ در مصاحبه يي که با ما داشت، دليل نرفتن روشنفکران افغاني را که هنوز هم در کشورهاي غرب مهاجر استند، عدم آزادي بيان در افغانستان دانست و گفت چون حقايق با شکلي که بايد يک روشنفکر مطرح کنند، نميتوانند در افغانستان مطرح کنند، پس بهتر است که روشنفکران در غرب باقي بمانند، تا بتوانند براي مردم خود در مورد حقايق صحبت کنند. شما که خود يکي از منتقدين امور سياسي افغانستان هستيد، نظر تان در اين مورد چيست؟

 

ولوالجي: خوب! در اينجا اول اينکه نظر من اينست که به هر تحصيلکرده ما روشنفکر گفته نميتوانيم. يعني روشنفکر مفهوم و تعريف خاص خود را دارد و کسي که روشنفکر است در تغيير وضع کشور نظريات مثمر و سازنده ميدهد، موضوعاتي که فرضاً تحول مي آورد و يعني جامعه را به طرف بهبود ميکشاند او نظريات سازنده ميدهد. يعني صاحبنظراني که ميخواهند اين وضعي که در رکود باشد در يک جامعه، آن را تغيير بدهند ما او را روشنفکر بگوييم و هر تحصيلکرده يي که در شق انجنيري يا هر شعبه يي را که خوانده باشند، تحصيلکرده باشند، و صاحبنظر نباشند يا اينکه فرضاً نظرياتي که پيشرونده و تحولگرايانه از آن حمايت و دفاع نکنند، آنها را روشنفکر گفته نميتوانيم. و ديگر اينکه کساني که درغرب هستند، يعني در اينجا ما اول اينکه اين را فکر بکنيم که در سابق اينها مربوط کدام حزب، سازمان بودند. و يا چه کاري را در افغانستان انجام ميدادند. اين گپ خيلي مهم است در بازگشت روشنفکران در افغانستان يا فرضاً کساني که در خارج استن و به طرف افغانستان بيايند."

 

1) در آغاز، بايد به رتبيل شامل آهنگ گرامي يادآوري کنم که "بهتر است روشنفکران در غرب باقي بمانند" گفتهء من (سياه سنگ) نيست. نوارنوشتهء نخست را هم در سايت صداي آلمان و هم در دوهفته نامهء "زرنگار" (شماره 191، اول مي 2005) ميتوان ديد.

 

2) اگر منتقد و فعال سياسي امروز با زباني که نمونه اش را در بالا خوانديم، از تعريف روشنفکر سخن بگويد، زياد دردناک نخواهد بود، ولي اگر پاسخگو سرايندهء سه گزينهء شعر و نويسندهء بيشتر از 35 جلد کتاب باشد، خواننده يا شنونده حق دارد از دنبال کردن چنين گفت و شنودي بپرهيزد.

 

صداي آلمان: اگر ما سوا از وابستگيهاي سياسي که روشنفکران افغاني در خارج دارند، دوباره به اين نظريهء آقاي سياه سنگ بپردازيم که به نظرشما آيا در افغانستان گفتن حقايق، قسمي که يک روشنفکر بايد آنها را مطرح کند؛ ممکن است يا خير؟


ولوالجي: حالا خوب همين روشنفکران با همان عقايد و نظريات خود اينجا مي آيند. کساني که خود را يک رقم کمبود، از لحاظ همان گذشته هاي سياسي خود يعني احساس ميکنند چون متهم استند. آنها در افغانستان چي ميکنند که بيايند؟ و اينکه اينجا بيايند چه نظري خواهند داد؟ خود دخيل بودند در جناياتي که در افغانستان صورت گرفته. به اين حساب آنها را هيچوقت نميخواهيم که بيايند در افغانستان.

 

3) پاسخ نشان ميدهد که انديشهء آقاي ولوالجي پرسش انگيزتر از زبانش است. نامبرده هنگام گفتن "کساني که خود را يک رقم کمبود، از لحاظ همان گذشته هاي سياسي خود يعني احساس ميکنند چون متهم استند." به کيها اشاره ميکند؟ آناني که پيوسته از سنگري به سنگر ديگر و از آستاني به آستان ديگر جهيده اند؟ کساني که به هر فرمانروا از محمد داود و نورمحمد تره کي تا ببرک کارمل و نجيب الله و سپس از عبدالرشيد دوستم و عبدالملک تا برهان الدين رباني و حامد کرزي دو دسته سلام داده، سوگند وفاداري ياد کرده و هر بار خموشانه پيمان شکسته و به اينگونه، از رنگينترين گذشته هاي سياسي برخوردار اند؟

 

البته آقاي ولوالجي پرسشهاي خوبي نيز به پاسخ خود ميچسپاند: "آنها در افغانستان چي ميکنند که بيايند؟ و اينکه اينجا بيايند چه نظري خواهند داد؟ خود دخيل بودند در جناياتي که در افغانستان صورت گرفته. به اين حساب آنها را هيچوقت نميخواهيم که بيايند در افغانستان."

 

آيا ولوالجي نميداند که بسياري از "آنها" از برکت داشتن پيوندهاي پيدا و پنهان با دوستان و دشمنان افغانستان، به راحتي آب نوشيدن به کشور ميروند، حزب و سازمان تازه ميسازند، پولها شان را به دوران مي اندازند، برميگردند و همواره مهمان کنفرانسها و نور چشم رسانه ها ميشوند؟

 

دلواپسي آقاي ولوالجي بايد ستوده شود که ميگويد: "[آنها] خود دخيل بودند در جناياتي که در افغانستان صورت گرفته؛ به اين حساب آنها را هيچوقت نميخواهيم که بيايند در افغانستان". البته، اين دوست عزيز در وقت نوشتن "جناياتي که در افغانستان صورت گرفته" بايد کمي دور انديش هم باشد. آيا ولوالجي نميخواهد بداند که "جنگ" سازمانيافته از سوي دولتهاي دست نشانده، از نخستين "جناياتي" که در افغانستان صورت گرفته، به شمار ميرود؟

 

اگر او جنايت بودن جنگ را نميپذيرد، چه بهتر که امروز نيز به جاي سرگردانيهاي بيهوده در دهليزهاي وزارت خارجهء حکومت کرزي، با وجدان راحت تفنگ بردارد و همانگونه بجنگد که در دشت قلعه ميجنگيد. و اگر ميپذيرد که جنگ در برابر مردم جنايت است، بگويد که دستکم 120 صفحهء کتاب "خروج جنرال دوستم و سقوط دکتور نجيب الله" در ستايش جنگنامهء کدام شاعر و نويسنده تفنگپرست سياه شده است؟ اين کتاب که نيمهء بيشترش زندگينامهء دگروال اسدالله ولوالجي به قلم خودش است، بهتر از هر نقد و نسيه نشان ميدهد که چه کسي در جنايات درون کشور دخيل است.

 

صداي آلمان: ببخشيد آقاي ولوالجي! روي بحث طرف ديگر است. آيا شما که خود امروز در افغانستان زندگي ميکنيد، و يکي از منتقدين امور سياسي افغانستان استيد، احساس اين را داريد که ميتوانيد در مورد حقايقي که بايد مردم از آنها آگاه شوند و شايد قدرتمندها نخواهند، صحبت کنيد؟


ولوالجي: بلي، بلي، چرا ني؟ من از وقتي که به افغانستان آمدم تا به امروز هر چه را که خواستم، گفتم. نظريات من، يعني اينطور. من تا به حال هيچکدام اخطاريه يا کدام تهديدي من نشده ام. و نه تنها من، ديگر کساني که در افغانستان صاحبنظر هستند و راجع به کوتاهيهايي که در امور اداري دولت وجود دارد، يا سر اعتراضاتي که فرضاً سر عملکرد بعضي از قومندانها ميکنند. آنها با گذشت هر سال وضع بهتر شده ميرود و اينها مصونتر و مطمينتر در افغانستان کار ميکنند. بلي، شرايط آنقدر بد نيست که ديگران از آن تصور دارند.

 

4) اينچنين سهراب سپهريانه يي که آقاي ولوالجي از "مشروعيت" و پاسداري رژيم کنوني، مصونيت کشور، بهبود فزايندهء شرايط و آرامش روزگار درون کشور ميگويد، تهديد و اخطاريه که خدا نخواسته باشد، در شگفتم که چرا نبايد هر هفته يک مدال طلا بگيرد!

 

آيا اين دوست گرامي نميداند يا نميخواهد بداند که از آغاز يورش زميني و آسماني ارتش ايالات متحده امريکا تا امروز آنقدر بيگناه در افغانستان بمباران شده که دير يا زود خفته ترين وجدان امريکايي را نيز به گريه خواهد انداخت؟ از پيوسته کشته شدن زنان، کودکان و مرداني که کس نامها شان را نميداند، بيدردانه ميگذريم، آيا کشتار "نام آوراني" چون حاجي قدير، دکتور عبدالرحمان، ميرويس صادق در سطح کابينه، تيرباران شدن دانش آموزان در مظاهره هاي يازدهم نوامبر 2002، زير شکنجه جان سپردن دلاور، حبيب الله و عبدالولي در دسمبر 2002 و جنوري 2003، با چاقو کشته شدن حبيب الله حيدري در پوهنتون در نوامبر 2004، خودسوزي دختران هرات، سنگسار شدن زنان و دختران، افزايش آدمربايي در پايتخت، سبکدوش گرديدن و مشت و لگد باران شدن گزارشگران از احمد بهزاد تا محمد کبير عمرزي، محکوم به اعدام شناخته شدن مير حسين مهدوي گردانندهء "آفتاب"، دروغ پراگني دستگاه فرمانرواي کابل در هر رويدادي که پاي کشته شدن کساني به دست ارتش امريکا در ميان باشد، رسواييها در پيرامون جعبهء سياه هواپيماي ايرکام و پيکر کشته شدگان در کوه چپري، مرگ کارمندان سازمانهاي جهاني در هر گوشه و کنار کشور، شکنجه گاههاي کارته پروان و بگرام، با گلوله شگافتن پيشاني شيما رضايي و به خون نشاندن تظاهرات چندين شهر افغانستان در ماه جاري هيچکدام چشم آقاي ولوالجي را نمي آزارد که ميگويد "با گذشت هر سال وضع بهتر شده ميرود و ... بلي، شرايط آنقدر بد نيست که ديگران از آن تصور دارند." آفرين بر نظر پاک خطاپوشش باد! آفرين بر نظر پاک خطاپوشش باد!

 

گاه گمان ميبرم مبادا اسدالله ولوالجي اصلي هنوز مانند سنگ تهداب ديوار در زيرزميني زندان پلچرخي نشسته باشد و اين "منتقد سياسي" که به صداي آلمان ميگويد "شرايط آنقدر بد نيست که ديگران از آن تصور دارند"، نام و آوازش را به گروگان گرفته باشد.

 

صداي آلمان: آقاي سياه سنگ ميگو يد که مطبوعات يا روشنفکران درافغانستان، نميتوانند مطرح کنند که امريکاييها چه نقش منفي را در کشور بازي ميکنند. مثلاً داشتن زندانهاي خصوصي و بدرفتاريهايي که در نقاط مختلف صورت ميگيرد، به آن شکلي که بايد، نميتواند مطرح شود.

 
ولوالجي: چطور مطرح نميشود؟ امروز درسطح جهان ما و شما ميبينيم که از زندان ابوغريب گرفته تا امروز زندان يا زندانهاي که درافغانستان دارند؛ اينها هر عمل خلافي را که انجام داده اند، همه از طريق اطلاعات جمعي به گوش تمام جهان بشريت رسيده.

 

5) کسي که پس از هزاران هزار بار شنيدن نام زندان ابوغريب از هر زباني، هنوز آن را مانند آقاي ولوالجي نادرست تلفظ ميکند، بايد باز هم مانند آقاي ولوالجي تنها شعر بسرايد و در روپوش گزينه اش نيز با خط سبز و سرخ بنويسد: "با تو بهار ميرسد"!

 

اين دوست عزيز من 52 سال دارد و به گفتهء خودش چهار دهه ميشود به ادبيات فارسي و ازبيکي ميپردازد. آقاي ولوالجي چه خوب مينوشت و چه خوبتر سخن ميزد هنگامي که 26 سال داشت.


صداي آلمان: درسطح جهاني، منتها در سطح افغانستان چطور است ؟

ولوالجي: در سطح افغانستان بلي. خوب! بعضي روشنفکران که نميخواهند انعکاس بدهند، خود شان محافظه کاري ميکنند. و يا فرضاً رسانه هاي گروهي که موقعيت خود را در خطر ميبينند از لحاظ منفعتي که دارند يعني نميخواهند که اينطور فکر ميکنند که اگرما اين اخبار را پخش کنيم، يعني همان مدرک ما قطع ميشود. يا فرضا ديگر فضا براي ما اينطور چيز نميشود، فضاي مساعدي که وجود دارد، از بين ميرود، خودشان خود را سانسور ميکنند. و در غير آن فرضاً اگر آنها تشبث بکنند و آنها فرضاً پشت اين گپها بگردند، کدام ممانعت و مخالفتي وجود ندارد که اگر اين را ما اين گپ را چي بکنيم، علم بکنيم، اين گپ را.

 

6) آقاي ولوالجي پاسخ مرا به "دستور زبان" خود پاره پاره اعتراف ميکند. او بايد بداند که اينگونه چشم به راه ديگران نشستن، انگشت روي محافظه کاري کسان گذاشتن، و با مفردات ترسوي "اگر و مگر و ايکاش" بازي کردن سبب شده است که تاريخ راستين سرزمين ما ننوشته بماند. از آقاي ولوالجي "فعال و منتقد رژيم" که بيشتر از سي و پنج جلد کتاب سياسي و سه گزينهء شعري چاپ کرده است ميخواهم يا سطري بياورد از ميان آثار "انتقادي" خودش و نشان دهد که در کجا، ولو شاعرانه، اشاره کرده به تبهکاريهاي ارتش ايالات متحده، يا از من بخواهد برايش نشان دهم که در افغانستان چه ميگذرد. اين فلم مستند 45 دقيقه يي شانزدهم اگست 2004، يکي از هزاران نمونه: http://www.journeyman.tv/?lid=17451

 

صداي آلمان: يکي از دلايل ديگر آقاي سياه سنگ اين بود که بعضي از روشنفکران افغان در مورد مشروعيت حاکميت فعلي سوال دارند. و آنها حاکميت فعلي را خواست مردم نميدانند. بلکه بر مردم پذيرانده شده ميدانند. نظرشما در اين مورد چيست؟


ولوالجي: خوب اگر ما اين را روي مشروعيت گپ اين دولت يا اين اداره صحبت بکنيم، اول اينکه کنفرانس بن خودش در اينجا مشروعيت ميبخشد به اداره يي که گذشته و اداره فعلي. و ديگر اينکه انتخاباتي که صورت گرفته. فرضاً آقاي کرزي برنده شده در جريان اين انتخابات به هرشکلي که بوده، انتخابات نواقص داشته و هر بلايي که بوده خوب بالاخره همين اکثريت آرا را برده آقاي کرزي، بالآخره اين را هم ميتوانيم بگوييم که مشروع است. و قوتهايي که در افغانستان آمده به اساس فيصله شوراي امنيت ملل متحد آمده و خود ملل متحد يک مرجع مشروع و حقوقي است که افغانستان عضو آن است. يعني امريکا و کشورهاي ديگري که در افغانستان آمده اند اينها بدون مجوز ملل متحد نيامدند. يعني سر به خود نيامدند. اينها به شکل کشور غاصب در افغانستان وارد نشده اند که ما بگوييم مشروعيت کشور ما را يا مشروعيت اداره را در افغانستان سلب ميکنند. به اين شکل نيست به نظر من.

 

6) در سرزميني که منتقد فعال رژيم چنين بينديشد، مدافع کاهل رژيم چگونه خواهد انديشيد؟ کسي که ريشهء "مشروعيت" دولت را در کنفرانس بن، همان کنفرانسي که حامد کرزي را برندهء "يک" راي ساخته بود؛ و "مشروعيت" انتخابات، همان انتخاباتي که "نواقص داشته و هر بلايي که بوده خوب بالاخره همين اکثريت آرا را برده آقاي کرزي" و "سر به خود نيامدن امريکا و کشورهاي ديگر" را در سايهء مجوز سازمان ملل ميبيند، چه نسيه يي را براي "نقد" کردن ميگذارد تا "منتقد رژيم" ناميده شود؟

 

خوشبختانه آقاي ولوالجي منتقد رژيمي است که سردمداران آن در ندانستن زبان مادري دکترا دارند! از همين رو، او در گرماگرم هواخواهي و مشروعنمايي دولت، با گفتن اينکه "هر بلايي که بوده خوب بالاخره همين اکثريت آرا را برده آقاي کرزي"، مانند "بلا بازيها و بلا گردانيها"ي صبغت الله مجددي، راز نازک برنده شدن فرمانرواي کنوني کشور را چنان رسوا ساخته است که مسلمان نشنود، کافر نبيند.

 

اگر جاي رتبيل آهنگ ميبودم، پرسش ديگرم چنين ميبود: آقاي ولوالجي! آيا نويسندهء مقالهء زيرين را ميشناسيد؟ "بسياري از اعضاي كميسيون تدوين قانون اساسي افغانستان صلاحيت ابراز نظر پيرامون قانون اساسي را ندارند. حامد كرزي رييس دولت انتقالي افغانستان از شيوه يي پيروي كرد كه محمد ظاهر شاه براي تدوين قانون اساسي سال 1964 راه انداخته بود، با اين تفاوت كه در آن قانون اساسي افرادي با تجربه جمع شده بودند و در كميسيون تدوين قانون اساسي فعلي افرادي جمع شده اند كه نسبت به افراد مشابه در زمان شاه داراي تخصص و تجربهء كافي نيستند. از سي و پنج نفر اعضاي كميسيون بررسي و نهايي سازي پانزده نفر از قوم پشتون، يازده نفر تاجيك، سه نفر هزاره، دو نفر ازبك، يك نفر بلوچ، يك نفر هندو و يك نفر سادات بوده اند. علاوه بر اين سهم ولايات مختلف افغانستان نيز در اين تركيب غيرعادلانه است. زيرا از نه ولايت شمال افغانستان، يك نفر و از سه ولايت پشتون نشين قندهار، ننگرهار و ارزگان دوازده نفر براي اين كار منصوب شده اند. از اين سي و پنج نفر فقط دو نفر تخصص لازم را در زمينهء قانون اساسي دارند و بقيه اغلب در رشته هاي علوم سياسي، اقتصاد، تربيت معلم، روزنامه نگاري، مهندسي، رياضي و ادبيات فارغ التحصيل شده اند."

 

اگر او ميگفت، نميشناسم، آنگاه بريدهء هفته نامهء "اقتدار ملي" (صفحه سوم، شمارهء هفدهم اکتوبر 2004) را پيش رويش مينهادم تا آقاي ولوالجي نام خود را در پيشاني آن مقاله ميديد. و اگر ميگفت ميشناسم، ميپرسيدم: آيا کسي که هفت ماه پيش ستونهاي حقوقي دولت را به هفت روايت از مشروعيت تهي بداند، امروز ميتواند از مشروعيت بخشيدن به آن دستگاه دم بزند؟

 

صداي آلمان: آقاي ولوالجي! بسياريها انتقاد دارند که حکومت و دولت فعلي افغانستان اصلاً از قدرت عملي برخوردار نيست، خارج از کابل به هيچ صورت و در داخل کابل هم کار زيادي تا به حال انجام نداده اند. آيا شما ديد ديگري داريد؟

ولوالجي: بلي، بلي درست است. اين را من هم ميگويم که اداره يي که فعلاً وجود دارد يک ادارهء مصلحتي است. آقاي کرزي که به صورت نمايندهء مردم خود را اعلام ميکند، روي مصلحتها عمل نکند. يعني به ارادهء مردم و به کساني که برايش راي داده به آن فکر بکند. و امروز آقاي کرزي اينطور تصور ميکند که اگر ما فلان قوماندان يا فلان جنگسالار را در ادارهء خود شريک نسازم گويا امنيت در افغانستان خدشه ميپذيرد و يا اينکه از بين ميرود. اين گپ به فکر من، اين يک تصور است. اگر واقعيت را ما فکر کنيم، کنار زدن کساني که در افغانستان يعني مخل امنيت استند هيچ کدام صدمه يي را براي امنيت در افغانستان وارد نميکنند. به نظر من اين وضعي را که در افغانستان خلق شد، مسبب آن خود آقاي کرزي است و خود مصلحت انديشيهاي خودش است.

7
) نيمهء سراشيب اين گفتگو، دلچسپتر از "الا و بلاي" نيمهء نخست است. گذشته از گزارشهاي برون از شمار نهادهايي چون سازمان عفو بين الملل، سازمان ديدبان حقوق بشر، پروژهء عدالت براي افغانستان، و فرياد صدها رسانهء باوجدان در بارهء افغانستان، از حاکميتي که با وجود بهره وري از پشتباني بيدريغ پولي، نظامي و سياسي ايالات متحدهء امريکا از قدرت عملي بيرون از پايتخت برخوردار نباشد، اورنگ نشينش که خود را نمايندهء مردم مينامد، روي مصلحتها عمل کند، و فرمانروا خود پديد آورندهء وضعي باشد که در کشور خلق شده، چه ميتوان گفت؟ آيا تلاش براي مشروعيت بخشيدن چنين پديدهء تماشايي به شيرينکاريهاي چهارصد سال پيش دون کيشوت نميماند؟

 

البته در اين ميان، آنجا که ميگويد: "امروز آقاي کرزي اينطور تصور ميکند که اگر ما فلان قوماندان يا فلان جنگسالار را در ادارهء خود شريک نسازم گويا امنيت در افغانستان خدشه ميپذيرد و يا اينکه از بين ميرود." دلم صميمانه براي آقاي ولوالجي ميسوزد. زيرا او با بيگناهي نهفته در گفتارش نشان ميدهد که کتاب "Bush at War" نوشتهء Bob Woodward را نخوانده است و نميداند که نه تنها پس و پيش کردن جنگسالاران درون دستگاه، بلکه چگونگي چيده شدن ملا محمد عمر، مولوي قلم الدين، وکيل احمد متوکل، ملا عبدالسلام راکتي، ملا خاکسار و گلبدين حکمتيار در خانه هاي سياه شطرنج کاخ سپيد از توان و صلاحيت حامد کرزي بالاتر است.

 

صداي آلمان: آقاي ولوالجي! آيا در بخش بازسازي سياسي و فرهنگي افغانستان، اگرروشنفکران و يا تحصيلکردگاني که شايد شما آنها را به عنوان روشنفکر قبول نداشته باشيد، دوباره به افغانستان برگردند، به نظر شما به وضع کشور مثبت نخواهد بود؟

ولوالجي: بلي مثبت است، در اينجا ما چيز را ميبينم. فضاي افغانستان دموکراتيکتر ميشود. يعني کثرتگرايي در افغانستان يعني تطبيق ميشود. اين خوب است. اما دولت راهي را که پيش گرفته، به روشنفکر يا سازمانها يا گروههاي که مطابق ميلش نباشد به آنها هيچ وقت نقش نميدهد در اداره. در اينجا تمام کرسي هايي که گرفته شده به اساس روابط است. و کسي که به ميل آقاي کرزي خوش خورد و يا با وزيرهايش يا يک قسم رابطه با آنها داشت باشد آنرا در قدرت سهيم ميسازد. در غير آنصورت به هيچ کسي که از غرب بيايد يا شرق بيايد براي کسي در اين اداره جاي نيست. اين اداره، اداره يي است که بيخي کاملاً يک رقم شخصي واري يک چيز است، يک اداره است. اين اداره به اساس اين نيست که فرضاً يک شخص را يا يک گروه را به اين اداره سهم بدهد که وضع مملکت به طرف بهبود ميبرد. به اين فکر آقاي کرزي کسي را تعيين نميکند.

 

8) آقاي ولوالجي فراموش کرده که اندکي پيشتر چه رستمانه به چندين روايت ميکوشيد مشروعيت اين حاکميت را به تماشا بگذارد و اينک ناگهان از کردار روشنفکرستيزانه، کرسي بخشيدن "بر اساس يک قسم رابطه و ميل شخصي آقاي کرزي" ميگويد و رژيم کابل را چنين تعريف ميکند: "اين اداره، اداره يي است که بيخي کاملاً يک رقم شخصي واري يک چيز است اين اداره." اين جملهء شنيدني و  خواندني و ديدني از زبان کسي مي آيد که به گفتهء خودش پيشتر از چهاده سالگي با زبان حافظ و بيدل و فردوسي آشنا بوده است. بدتر از اين چه ميتوان گفت؟

 

صداي آلمان: پس با وجود اين مشکلات که هست شما از تحصيلکردگان و روشنفکران دعوت ميکنيد که به افغانستان بيايند با درک همين موضوعي که شما بيان کرديد؟


ولوالجي: بلي، بيايند خوب است ديگر، يک حرکت را به راه بيندازند. دولت را، منحيث يک نيروي بازدارنده، از اين خلاهاي دولت را پر بسازند و اين دولت را نگذارند که سر به خود عمل بکند و خلاف ارادهء مردم هر کاري را که دلش خواست بکند. و هرکسي را که خواست وزير بسازد، هرکي را که خواست والي بسازد و هرکسي را خواست برطرف بکند. يعني بايد اين دولت منافع مردم و ملت افغانستان را در نظر بگيرد. تابه کي اين پروسه به همين شکل کند و بطي پيش ميرود؟ اين خوب ابزاري را که براي پيشبرد امور مملکت استفاده ميکند، اکثراً ابزار بسيار کهنه وابزار بسيار عاطل و باطل است. اين را ميتوانند که در تغيير ابزار مفيد واقع شوند. نگذارند که دولت آقاي کرزي اينقدر اقتداري عمل بکنند.

 

9) گوينده اينجا چيزي را فراموش کرده که نخست خودش آن را "گپ خيلي مهم" ناميده بود. آيا چند دقيقه پيشتر آقاي ولوالجي نبود که ميگفت "آنها را هيچوقت نميخواهيم که بيايند در افغانستان"؟

 

وجيزه هاي آقاي ولوالجي، افغانهاي آوارهء چهار گوشهء جهان را مانند مردهء کودک هندو در برزخ مينشاند. آيا همه آن چند صدهزار و شايد هم مليون آوارهء خواهان برگشت به کشور، مانند من به احترام آقاي ولوالجي بر سر مرز خواهند ايستاد، پرونده هاي سياسي شان را دو دسته به او پيشکش خواهند کرد و خواهند پرسيد: کدام فرمان تان را بپذيريم؟ هيچ وقت نميخواهيد بيايم در افغانستان يا بياييم و يک حرکت راه بيندازيم؟

 

آقاي ولوالجي که در آغاز برنامهء راديوي صداي آلمان "هيچوقت" نميخواست "آنها" به افغانستان بيايند، در پايان سخن، دلسوزانه تر از نظامي گنجوي از تحصيلکردگان و روشنفکران ميخواهد "بيايند و يک حرکت به راه بيندازند، منحيث نيروهاي بازدارنده خلاهاي دولت را پرسازند، خودسريهاي دولت را جلو گيرند، و نگذارند که خلاف اراده مردم هر کاري را که دلش خواست بکند و هرکسي را که خواست وزير بسازد، هرکي را که خواست والي بسازد و هرکسي را خواست برطرف بکند."

 

آقاي ولوالجي با چنين نسخه نوشتنهاي هيروگليفي، به طبيب يوناني روحانيي ميماند که ديپلومش را از مريخ آورده باشد.

 

روشنفکران برگشته از غرب اگر آنقدر خوشبخت باشند که بتوانند ويزهء برگشت به زادگاه شان را از آقاي ولوالجي بگيرند، بايد بيدرنگ در دستگاه فرمانروايي پايتخت، نقش بالاتر از امپراتور يا شهنشاه، دستکم برتر از زلمي خليلزاد، مثلاً جايگاه ميان دونالد رمسفيلد و کاندوليزا رايس بيابند تا جلو خودسريها و خودکامگيهاي حاکميت حامد کرزي را بگيرند و نگذارند که "کرزي اينقدر اقتداري و خلاف اراده مردم، هر کاري را که دلش ميخواهد بکند!"

 

آدمي که براي برآمدن از افغانستان به قاچاقبر رو آورده باشد، هرگز ننگ نخواهد شمرد که براي برگشت به افغانستان به آقاي ولوالجي و همه همسنگران ديروزي غند ميکانيزه قومي دشت قلعه اش رو آورد و خواهان "ويزهء برگشت به خانهء خود" شود. ولو آقاي ولوالجي و تفنگياران ديروزش بر دروازهء دفتر شان نوشته باشند "آنها را هيچوقت نميخواهيم که بيايند در افغانستان"!

 

صداي آلمان: آقاي ولوالجي! از اينکه وقت تان را در اختيار ما گذاشتيد، از شما يک جهان تشکر.
ولوالجي: تشکر. سلامت باشيد.

 

10) در پايان ميخواهم آقاي ولوالجي فلم "کودک" چارلي چاپلين را حتماً ببيند تا باور کند که "منتقد سياسي" شدن در دستگاهها و پايگاههاي امريکا پسند در بسياري از کشورهاي جهان امروز به بيگناهي نقش Jackie Coogan ميماند: سنگ زدن، شيشه شکستن، گريختن و پنهان داشتن هرگونه پيوند با پدرخواندهء دوره گرد و شيشه فروش.

 

آقاي ولوالجي هنگامي ميتواند به راستي منتقد سياسي باشد که به پيوندهاي پنهان و شيشه هاي آشکار دست "پدرخوانده" دوره گرد سنگ بزند و کوچه به کوچه فرياد کند که آب از کجا گل آلود است. باور دارم که با پرتاب کردن سنگ نخست، هم خمار خودش خواهد شکست، هم خاموشي مردم و هم خواب فرمانروا.

 

سه نقطه

 

بازهم پاس دوستي وادارم ميسازد تا سخناني نه چندان خوشايند ديگري را اين بار با آقاي ولوالجي سرودپرداز، نويسنده و ادبياتشناس در ميان بگذارم و نشان دهم که اگر او گفتار و نوشتارش را گردگيري نکند، همانگونه که از گزينه هاي شعري "فانوسي بر درگاه شب" و "مهر و مصحف" تا "با  تو بهار ميرسد" رسيده است، فردا در چاه  و چالهء ديگري به بن بست خواهد نشست. صد البته، اگر جاي آقاي ولوالجي کس ديگر بود، چشمداشتهاي من نيز اينقدر نميبودند.

 

اگر نخست غزلي خوانده باشيم با اين زيبايي: "باز بوي خون ز باد نوبهاران ميرسد/ اين بهاران از کدامين مرگزاران ميرسد؟/ غمگساران را سرشک چشم در ميناي غم/ گويي اشک و خون به جام غمگساران ميرسد/ از بنفشه اين گل زيبا نشان خنده نيست/ نالهء نرگس ز ناي جويباران ميرسد/ اين چه نوروز است يا رب بهر رستاق عزيز/ کآتش حسرت ز آه سوگواران ميرسد" (از گزينهء "فانوسي بر درگاه شب"، 1997)

 

و شش هفت سال پس از آن، چنين غزلي از همان شاعر: "آن شوخ ز زر حلقهء زنجير گشاده/ از غمزه به سوي دل من تير گشاده/ رستن ز غضب خانهء چشمش نتوانم/ پيکان نگاهش به چه تدبير گشاده/ غرقم به خدا غرق به طوفان خيالش/ اين بحر گرانمايه چه تاثير گشاده/ آهوي محبت نهراسد ز دم تيغ/ بيهوده ز دل نعرهء تکبير گشاده/ هرگز نتواند که رمد صيد دل از دام/ سرحلقهء زلفش به چه تفسير گشاده؟" (از گزينهء "با تو بهار ميرسد"، 2003)

 

چگونه ميتوان باور کرد شاعر هر دو پارچه يکيست؟ آيا آقاي ولوالجي محض رضاي خدا هم نگاهي به فرهنگ عميد نکرده تا ببيند که رديف "گشاده" در پاي هر فرد اين غزل درست مي آيد يا نه؟

 

انگار پاسخ اين پرسش سادهء من نزد خالد نويسا (کارمند راديو آزادي) است: "با توجه به اينکه زبان دري زبان دوم ولوالجي است و زبان مادري شاعر ازبيکي است، هرگونه دليل جانبي رنگ ميبازد." (هفت "شهر عشق"، راديو آزادي، سيزدهم اکتوبر 2003)

 

نگاهي به تازه ترين سرودهء ازبيکي آقاي ولوالجي که خودش آن را به فارسي برگردانده است، چون و چند ديد و دريافت شاعر را به تماشا ميگذارد: "روز نو، ماه نو و سال نو آمد/ و موسم نو هم آمد اما يار من نيامد/ گلها شگوفيد و سبزه ها سبز شد در دشتها/ و بلبل هم با آمدن بهار آمد، اما نوبهار من نيامد/ من قتي کدام گل شگفته گپ بزنم، همصحبت شوم/ که يار لاله عذار من نيامد" (از گزينهء "با تو بهار ميرسد"، 2003)

 

سخني نازکتر از گل در پيرامون نارساييهاي اين سرودهء بهارانه نخواهم گفت، ولي ميخواهم بگويم: اگر من با زبان ازبيکي برخوردي کنيم که آقاي ولوالجي با نثر و شعر فارسي کرده است، به او حق خواهم داد دستهايم را از پشت ببندد و در ميدان نبرد دشت قلعه تيربارانم کند. خونم حلالش باد!

 

[][]

ريجاينا، 26 مي 2005

 

اشاره ها

 

برخي از کتابهاي آقاي ولوالجي اينها اند:

1)  مهر و مصحف (گزينهء شعر)

2)  فانوسي بر درگاه شب (گزينهء شعر)

3)  با تو بهار ميرسد (گزينهء شعر)

4)  قطاع الطريقان، آدم ربايان و آقا بلي ها

5)  وزير محمد گل خان مومند

6)  از اعليحضرت محمد ظاهر شاه تا آقاي برهان الدين رباني

7)  ترک صفتي يا ترک قريبي

8)  انگليسي مآبي، روسي بودن يا امريکايي شدن؟

9)  ژورناليزم مبرا از توهين، تحقير و عقده گشايي

10) طالبان از کجا آمده اند تا کجا خواهند رفت؟

11) نام باستاني سرزمين ما توران است

12) روسها از چه مجرايي وارد افغانستان شدند؟

13) مروري بر مشخصات اجتماعي جامعه افغاني

14) در صفحات شمال افغانستان چه ميگذشت؟

15) خروج جنرال دوستم و سقوط دکتور نجيب الله

16) آيا قواي نظامي اتحاد شوروي از افغانستان خارج ساخته شد؟

17) آغاز و تداوم اختلافات ميان جنرال دوستم و آقاي مسعود در صفحات شمال افغانستان

18) صفحات شمال افغانستان در فاصله بين طرح و تحقيق برنامه خروج ارتش سرخ از اين کشور

 

براي خواندن گفت و شنود صداي آلمان با صبورالله سياه سنگ، روي اين نوشتهء زير کليک کنيد:

 

"چرا روشنفکران به افغانستان بر نميگردند؟"

 

 

 

 

 

 

 


صفحهء مطالب و مقالات

 

صفحهء اول