© Farda فـــــردا

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

چرا روشنفکران به افغانستان برنميگردند؟


گفت و شنودي با صبورالله سياه سنگ


(نوار نويس:
Deutsche Welle)

 

 


صداي آلمان (31 مارچ 2005): سه سال ازسقوط طالبان ميگذرد. شماري از روشنفکران که از دور شعار خدمت و برگشتن به افغانستان ميدادند هنوز هم از دور و از سرزمينهاي بيگانه، بر اوضاع جاري افغانستان انتقاد ميکنند و هنوز زمينهء فعاليت را براي خود تنگ ميبينند. اما از سويي، کساني که در افغانستان استند برخود روشنفکراني را که در مغرب زمين و جاهاي ديگر بسر ميبرند، انتقاد نموده، ميگويند حالا که قرار است سنگ بناي سرنوشت مردم براي سالهاي زياد گذاشته ميشود و دور هم دور سرنوشت ساز است، چرا روشنفکراني که ادعا و مدعا دارند به وطن برنميگردند و در بازسازي و احياي فرهنگ ديرينه که از آن سخن ميگويند و يا براي اصلاح جامعه کاري نميکنند.

امروز علل برنگشتن روشنفکران افغانستان را با آقاي صبورالله سياه سنگ، يکي از روشنفکران منتقد، در ميان گذاشته ايم. اين مبحث ادامه خواهد داشت و در آينده با ديگر روشنفکران درون و بيرون از افغانستان آنرا پي خواهيم گرفت.

 

***
صداي آلمان: آقاي سياه سنگ! قسمي که شما بهتر ميدانيد، افغانستان امروز به روشنفکران و اهل خبره که وطن را زماني اجباراً ترک گفته بودند، اشد ضرورت دارد. اما ديده ميشود که تعداد بسيار زيادي از روشنفکران و اهل فن افغانستان امروز دو باره حاضر نيستند به خصوص که از کشورهاي غربي به وطن برگردند. به نظر شما دليل اين شايد بيعلاقگي چيست؟

سياه سنگ: پرسش جالبي است. بياييد معيار و دليل بيرون آمدن و برگشتن روشنفکران افغان را ببينيم. آيا اين يگانه معيار چگونگي موضعگيري در برابر حاکميت است؟ جواب به اين سوال منفي خواهد بود. برآمدن يک تعداد روشنفکران دربرهه هاي معيني از تاريخ دلايل گوناگون دارد. به همين شيوه، برگشتن به کشور نيز طيفي از دلايل را در بر ميگيرد. چگونگي بينش برخي از روشنفکران در برونمرزها تنها روي اصل حاکميت نه، بلکه روي کليت جو سياسي حاکم بر آزادي بيان در افغانستان ميچرخد. اين نکته چه در رژيمهاي گذشته و چه در رژيمهاي کنوني يکسان قابل تطبيق است.

صداي آلمان: يک کمي روشنتر اگر بگوييد، آيا مقصد شما اينست که امروز در افغانستان آزادي بيان به شکلي که روشنفکران آرزو دارند، وجود ندارد؟

سياه سنگ: ميخواهم همين نکته را روشنتر بگويم. قضيهء آزادي بيان کليتي است در يک بستر بزرگتر. بستر بزرگتر آزادي بيان چيست؟ به نظر من در اين مورد مشروعيت حاکميت کنوني مطرح است. يک عده از روشنفکران افغان درمورد مشروعيت حاکميت فعلي سوال دارند: آيا رژيم حاکم امروزي رژيم مردمي و برگزيده ازسوي مردم است يا رژيم پذيرانده شده بر افغانستان از سوي ايالات متحده آمريکا؟ دراين مورد بينشهاي گوناگون وجود دارد. برخي به اين عقيده اند که رژيم کنوني مشروعيت دارد و دليلي که آنها ميبينند و ميگويند چنين است: بالآخره اين رژيم در مقطع معيني از تاريخ باعث فروپاشاندن دستگاه طالبان شد. يعني در واقع به عوض بررسي يا ديد زدن جنبه هاي گوناگون يا ريشه ها، پهلوها، ساختار و کارکرد رژيم، اينها به آن نقشي دل ميبندند که در فاصله پس از يازده سپتمبر تا حوالي يازده نوامبر 2001 و در کليت تا پايان سال 2001  از سوي ايالات متحده به حاکميت کنوني سپرده شده بود. برخي ديگر به اين نظر نيستند. آنها همچو محاسبه ها را منفعله ميدانند و ميگويند مشروعيت حاکميتها اين گونه که در تاريخ چه نقش موقتي داشته اند، سنجيده نميشود. اگر قضيه آنچناني شود، پس بايد رژيم تره کي و امين هم درست باشد و مشروعيت داشته باشد، زيرا آنها به استبداد داوودي پايان دادند. رژيمي که به کمک ارتش شوروي پيشين رويکار آورده شد و در راس آن ببرک کارمل قرار داشت، هم بايد مشروعيت داشته باشد، زيرا به رژيم خودکامهء امين پايان داد، و اگر زنجيره را به همين شيوه ادامه بدهيم، به مشروعيت رژيم جهادي هم بايد باور داشته باشيم، تا اينکه رژيم جهادي ميپوسد و چورچپاول در شهر پايان مييابد. اگر اين "حلقهء معيوبه" را به همين نظم دوام بدهيم، پس رژيم طالبي در سپتمبر  1996 هم بايد مشروعيت داشته بوده باشد، زيرا به رژيم فاسد و فرتوت جهادي پايان داد. ميبينيم که مشروعيت حاکميتها نه به اساس محاسبهء منفعله يا نقش موقت داشتن در تاريخ، بلکه از لحاظ ساختار، کارکرد، وابستگي و آزاديخواهي و نقش شان در زندگي کنوني کشور، سنجيده ميشود.

صداي آلمان: درصورتيکه يک بخش ازروشنفکران حاضر نيستند که طور مثال دولت فعلي افغانستان را به رسميت بشناسند و لذا حاضر نيستند دوباره به افغانستان برگردند، اما آيا اين روشنفکران در مقابل مردم کشور خود و در مقابل وطن شان در کل، مسووليتي ندارند که به وطن برگردند و کوشش کنند که از امکاناتي که فعلاً وجود دارد، راههاي برونرفت از معضلهء امروزي را بدست بياورند؟

سياه سنگ: باز هم سوال بسيار به جا است. بياييد يک لحظه اينطور بپرسيم: روشنفکراني که برگشته اند و با حاکميت، در سايهء حاکميت يا با استفاده از امکانات حاکميت، در افغانستان دست به کارهايي زده اند، آيا درست کرده اند يا نادرست؟ در جواب، نميشود  گفت کارهايي که اينها کرده اند دربست درست بودند يا صددرصد نادرست؛ ولي ميشود پرسيد کساني که به کشور رفته اند، چه کرده اند و چه دستاورد داشته اند؟ اگر دستاورد درعرصه هاي بيخطر باشند، مثلاً درعرصه شعر، داستان، نقد، شمردن استعاره ها و تشبيهات در شعر بيدل و مولانا يا چگونگي بررسي شعر علي معلم يا مثلاً حسين حسيني، چه فرق ميکند که آنرا در داخل افغانستان بکنند يا خارج از افغانستان؟ به نظر من، اينگونه "دستاورد" نه تنها روشنفکري نيست بلکه دستاورد نيست. اينها در آخرين تحليل، ذوقيات و سيلقه ها استند. يک عده از روشنفکران ديگر در عرصه هاي ادبي، هنري و پژوهشي دست ندارند و عملاً با استفاده از امکانات کنوني، در بازسازي کشور سهم ميگيرند. اين ديگر مربوط حاکميت نميشود. در واقع آنها با استفاده از منابع برخي از موسسات بين المللي يا نهادهاي جهاني و با امکانات خودي ميروند و در بازسازي کشور سهم ميگيرند که کاري خيلي شايسته هم است. ولي اگر از ديد ديگر سنجيده شود: آزادي در افغانستان چگونه است؟ آيا در ميان "آزادي"، چنانکه ميگويند  امروز در افغانستان است؛ آزادي بيان هم ميگنجد؟ اگر روشنفکر قرار باشد برود افغانستان و به عوض پرداختن به عرصه هاي بيخطر، به عرصه هاي آگاهي دهنده بپردازد و از نقش لازمه و بايستهء خود در رسانه ها استفاده کند، که البته اين نقش در واقع سهم گرفتن در رسانه هاست وبه نوبهء خود سهم گرفتن درتاريخ، آيا آنقدر مصونيت و امنيت دارد که هر آنچه در کشور ميگذرد، او بتواند به شيوهء راستين همه اش را بازتاب بدهد. رويدادهاي درون افغانستان گواه است که چنين چيزي در داخل کشور ميسر نيست. اگر خواسته باشيد، ميتوانم نمونه هاي مشخصي هم بدهم.

صداي آلمان: پس از اين سوال، ميتوانيد دو نمونه را هم بگوييد. در داخل افغانستان امروز هم در مطبوعات امکانات بيشتري وجود دارد که شايد در افغانستان به اين شکل هيچگاهي وجود نداشت، اما بسياريها هم در افغانستان از روشنفکراني که در غرب هستند اين انتقاد را دارند که آنها منتظر کدام روز هستند؟ هرگاه در افغانستان مصونيت، امنيت و آزادي بيان باشد و دولت دموکرات و اينها همه تاسيس شده و رويکار باشد، پس در آنصورت به اين روشنفکران چه ضرورت است که بيايند به وطن، زيرا اينها بايد کساني باشند که چراغ راههاي تاريک امروز قرار بگيرند.

سياه سنگ: من نميتوانم نمايندهء همه روشنفکران برونمرزي باشم. شايد طيفي از روشنفکران در کشورهاي گوناگون دلايلي براي رفتن يا نرفتن خود به افغانستان داشته باشند. اما اگر مساله اين باشد که روشنفکر در بيرون از مرز چه کاري ميتواند بکند که آنرا در درون مرز نميتواند انجام دهد، به نظر من، امکانات براي بازتاب آزادي بيان در برونمرزها نسبتاً بيشتر است. در اين مورد از نمونه هاي مشخص هم ميشود ياد کرد:

 

در افغانستان يک هواپيماي بويينگ سقوط ميکند و تمام سرنشينانش کشته ميشوند. بازتاب اين رويداد در داخل کشور چگونه است؟ کسي نميتواند بپرسد که نقش حاکميت در پيگيري اين حادثه چه بود؟ جعبهء سياه هواپيما چه شد؟ حاکميت چرا در برابر مرگ کساني که در هاله يي از معما کشته شدند، سکوت کرده است؟ واقعاً دستگاه پيامگير بگرام با اين هواپيما چگونه تماس گرفته بود؟ ضد و نقيض گوييها در اظهارات پايگاه بگرام که در رسانه ها مي آيند، چرا پيگيري نميشوند؟ حالا چنان سکوتي در مقابل سقوط طياره برقرار است، گويي کم از کم صد سال ميشود که چنين حادثه يي هرگز رخ نداده است. اگر کسي بخواهد اين قضيه را پژوهش کند، در بيرون از مرزها به راحتي ميتواند جوانب مختلف قضيه را بشگافد، بررسي بکند و نقش سخنگويان دولت افغانستان، وزارت هوانوردي، و چگونگي موضعگيري حاکميت درين مورد را به باد استهزا بگيرد و دولت را وادار بسازد تا در اين مورد سخنان دقيق، صريح و آشکار را به ملت افغانستان بگويد.

 

نمونهء دوم پرونده جوناتان ايديما است. وقتي يک تبعهء آمريکايي که ظاهراً عضو گروه آيساف نيست، در کارتهء پروان زندان شخصي ميسازد و افراد را به حکم خود به زندان خود مي اندازد، با آنکه مقامات ايالات متحده از هرنوع پيوند وي با دستگاههاي آمريکايي انکار ميکنند، چرا در رسانه هاي درون افغانستان درين مورد چيز شايسته گفته نميشود؟ گواه بوديم که در اخبار بازتاب يافته از افغانستان، حتا آمريکايي بودن جوناتان ايديما سانسور شده است. هر باري که از او به شکل فشرده ياد شده، گفته اند "يک تبعه خارجي"، چون نميتوانند بگويند يک "آمريکايي"، نميتوانند بگويند او در داخل کشور چه کار ميکرد؟ و نميتواند بگويند او چرا مردم را زنداني ميساخت؟ چرا مردم را از يک پا از سقف مي آويخت؟ و دهها نمونهء ديگر. البته کساني که بيرون از کشور استند به هچو مسايل ميپردازند.

صداي آلمان: اينکه روشنفکران افغان در بيرون از افغانستان چه کرده اند، بعدتر صحبت خواهد شد. در مورد اينکه مطبوعات افغانستان نميتواند تمام مسايل را بازتاب بدهند و در مورد اينکه دولت افغانستان بعضي از مسايل را به شکل واضح و روشن بيان نميکند، شما ميدانيد که دولتها نه تنها در ممالک آسيايي، نه تنها در افغانستان که دولتي به آن شکل وجود ندارد، حتا در اروپاي دموکرات هم اکثراً تمام موضوعات را به شکل واضح و روشن آن بيان نميکنند، تنها همان چيزي را اعتراف ميکنند که واقعاً از طرف مطبوعات مورد پرسش قرار ميگيرند، يا وقتي که مطبوعات خبر ميشوند، آنها حاضر ميشوند که معلومات بدهند. در غير آن آماده به اين کار نيستند. اما آيا شما فکر نميکنيد که اصلاً وقتي مطبوعات افغانستان به شکلي که شما آرزو داريد کار نميکند، يکي از دلايلش هم همين باشد که اهل کار و اهل فني که بايد بروند آنجا کار کنند، وجود ندارد؟

سياه سنگ: يک قسمت قضيه کاملاً درست است. اما قسمت ديگر مساله اين است: آيا براي رفتن و جا افتادن در چنين جايي تامين امنيتي هم وجود دارد؟ آيا آزادي است و کسي نيست که از آن استفاده کند، يا اينکه آزادي نيست؟ در برخي موارد، وقتي روشنفکر افغان در برونمرزها هم سخني در باره رازهاي مگوي حاکميت و دهها مورد نازکتر از آنچه مانند دو نمونهء پيشتر که خدمت تان گفتم، داشته باشد، هنوز مصلحتهايي در کارش است. اگر اين نويسنده يا پژوهشگر تصميم داشته باشد يک يا دو سال بعد برود افغانستان، آنجا خود را به خاطر نوشتن اينچنين گزارشها مصون نخواهد يافت. در سه سال اخير در افغانستان رويدادها يا بهتر است مشخصاً بگويم مرگهاي مرموزي داشته ايم که تا هنوز حکومت در موردش سکوت عام و تام کرده است. هدفم اين نيست که هر روشنفکري به رازهاي مگو بپردازد، و به افغانستان برود، کشته خواهد شد؛ اما مثالها نشان ميدهند که با آزادي بيان در درون کشور چگونه برخورد ميشود. آنچه در داخل کشور از آزادي بيان منحيث نمونه نمايانده ميشود، "آزادي بيان" نيست، "آزادي هيجان" است.

صداي آلمان: آقاي سياه سنگ! اما آيا يگانه وظيفه روشنفکر اين است که رازهاي نهفتهء دولت را بايد افشا کند يا اينکه روشفکر در شرايط امروزي هم شايد وظيفه اش اين باشد که با مردم کشور خود که بيست و سه سال جنگ ديده اند، همگام شوند، و حد اقل تجاربي را که در غرب آموخته و از علمي که در گذشته ها اندوخته به مردم خود دوباره به اصطلاح چيزي بياموزاند تا جامعه آهسته آهسته پيشرفت کند و روزي خود شان بسياري موضوعات را متوجه شوند که هيچ ضرور نيست يک روشنفکر امروز به اين شکل خود را به خطر بيندازد.

سياه سنگ: نقش روشنفکر در جوامعي مانند افغانستان هميشه نقش پر مخاطره بوده است. پرداختن به عرصه هاي بيخطر و فراهم آوردن آگاهيهاي بيخطر کليت وظيفهء روشنفکر نيست. روشنفکران در کنار ساير مسووليتها، نقش آگاهي دهنده يا روشنگرانه دارند. آنها در طول تاريخ نقش چشمگيري داشته اند براي روشن ساختن و رساندن آگاهيهايي که ملتها از دستيابي به آنها محروم نگهداشته ميشوند. اگر چنين نباشد، براي وجود روشنفکر نيازي نيست. بالاخره بايد دستگاهي، گروهي يا عناصري وجود داشته باشند تا مردم را به حقوق، وجايب و امتيازات بايستهء شان آشنا سازند، به آنچه که مردم شايسته دريافتش استند، بپردازند و به آنها بگويند که دست يافتن به آگاهيهاي ضروري و دانستن هرآنچه در درون دستگاه و پايگاه حاکميت ميگذرد، حق شماست. اين وظيفه روشنفکر که به نظر من بخش مهم عرصه روشنفکري را تشکيل ميدهد واقعاً پرداختن به رازهاي مگو است.

صداي آلمان: پس اين مشکل افغانستان که ميگويند بيست و سه سال جنگ در افغانستان نه تنها شهرها و دهات و منازل را ويران ساخته بلکه هويت مردم و فرهنگ را از بين برده، فرهنگ سازي از طرف چه کسي بايد صورت بگيرد؟

سياه سنگ: سخن شما در بخش آغاز کاملاً درست است، ولي شايد اصطلاح "فرهنگ سازي" مقولهء درستي نباشد. اگر از آن مفهوم چنين دريافت شود که چگونگي نقش داشتن در بهبود عرصه هاي فرهنگي و هر آن مخاطره و آسيبي که فرهنگ افغانستان در سالهاي جنگ ديده، بالآخره به دوش چه کساني مي افتد، واضحاً به دوش روشنفکران. از لحاظ تاريخ و تيوريهاي اجتماعي هم چنين است.

صداي آلمان: بسياريها به اين عقيده اند که روشنفکران افغانستان که در غرب بوده اند تا بحال در طول بيست، بيست و پنج سال نقش بسيار ناکامي داشته اند. اينها اکثراً در جنگ و جدال با يکديگر بودند و دستاوردي نداشتند که امروز به درد مردم افغانستان بخوردند. نظر شما در اين مورد چيست؟

سياه سنگ: شايد گفتن مساله به همين شيوه نيز اندکي غيرمسوولانه باشد، به چند دليل: اول) همه  اتباع افغانستان که از کشور برون شده اند در مقولهء روشنفکر نميگنجند./ دوم) ثبوت بارزي براي اين گفته که روشنفکران افغانستان که بيست و چند سال برون بوده اند، "بين هم زده اند"، موجود نيست، زيرا در بسياري موارد در بيست و چند سال پسين روشنفکران افغان در برونمرزها آنچنان آواره و پراگنده بوده اند که حتا پيوندي با هم نداشتند. آنها گروههايي بودند که همديگر را نيافتند، نديدند و با همديگر علايقي نداشتند. در اينصورت "زدن" و "اختلاف داشتن" هرگز نميتواند مطرح شود./ سوم) آن بخش از روشنفکران که در کشورهاي مختلف جابجا شده و براي خود زندگي ساخته اند يا در حالت زندگي ساختن استند، دشواريهاي خود را دارند: کاريابي، فراگرفتن زبان، دشواريهاي خانوادگي، پرداختن به زندگي. از سوي ديگر، آنها همه روشنفکران حرفه يي نبودند که به غرب آمده باشند تا با مسووليتي که "بايد"، به عرصه هاي روشنفکري بپردازند و کاري ديگري نداشته باشند. زندگي در غرب که شما بهتر ميدانيد به جاي خود هزارويک دشواري دارد: محيط بيگانه، زبان بيگانه، و وفق دادن زندگي خانوادگي، ولي اين سخن در کليت درست است که روشنفکران افغان در طول سالهاي جنگ چه در داخل افغانستان و چه برون از آن دستاوردي که بتواند به آن ببالند يا دل ببندند، نداشته و ندارند.

صداي آلمان: شما از روشنفکراني ياد کرديد که روند سياسي کنوني افغانستات را مورد انتقاد قرار ميدهند، آنها خود شان چه آرزو دارند؟ براي افغانستان امروز چه ميخواهند؟ فکر ميکنند، خواسته هاي آنها را چه کساني ميتوانند برآورده بسازد؟

سياه سنگ: هر روشنفکر، گذشته از اينکه مربوط کدام کشور ميشود، در گام اول در مورد سرزمين خود چنين مي انديشد: دستگاه حاکم بر وطنم از سوي مردم کشور باشد نه پذيرانده شده از سوي بيگانگان. روشنفکران ميخواهند تا سرحد امکان تسلط بيگانگان (چه مستقيم و چه غير مستقيم) از درون کشور مخصوصاً در عرصه تصميمگيري کاسته شود و بالآخره وجود نداشته باشد.

صداي آلمان: اما آقاي سياه سنگ! روشنفکر در پهلوي داشتن همچو اهداف حتماً واقعبين هم است. شرايط فعلي سياسي افغانستان و جهان و منطقه فعلاً براي افغانستان همين امکانات را داده که ما ميبينيم. آيا رشنفکران چه کاري را انجام ميدهند تا به اهدافي که پيشتر اشاره کرديد، دست بيابند، به خاطري که آرزو کردن راه حل نخواهد بود.

سياه سنگ: دشواريهاي که در افغانستان آمده و تباهيها و ويرانيهاي که در طول بيست و پنج سال بر افغانستان تحميل شده، واقعاً با آرزو، تمايل، نيت و گرايش حل نميشود. آنچه شما به نام "واقعبين بودن روشنفکر افغان" اشاره کرديد، و چيزي که من از گفته هاي تان دريافتم، "واقعبين بودن" نه بلکه "مصلحت بين بودن" خواهد بود. اگر روشنفکر کار خود را از اينجا آغاز کند که خوب ما بالآخره يک رژيم مسلط بر افغانستان از سوي ايالات متحده امريکا داريم، بايد اين را بپذيريم و بعد برويم به کار آغاز کنيم؛ اين ديگر در واقع همان "مصلحت نگري" خواهد بود، يعني يک نوع تن در دادن به آنچه که واقع شده و پذيرش اين نکته که حکومت کنوني اگر خوب است، اگر بد است، اگر دست نشانده است و اگر دست نشانده نيست، بايد آن را بپذيرم و بعد به آن بپيوندم و در سايه اش به عرصه هاي روشنگري بپردازم. از آنجايي که افراد حق و مسووليت کارکردها و تصاميم خود را دارند، شايد برخي از روشنفکران همينگونه بينديشند و با همين نيات به افغانستان رفته باشند و با حاکميت يا در سايهء حاکميت کار کرده باشند و ممکن است برخي ديگر چنان نينديشند و چنان نخواهند.

صداي آلمان: آقاي سياه سنگ! از اينکه حاضر شديد و وقت تان را در اختيار ما گذاشتيد، از شما تشکر.

 

سياه سنگ: تشکر بسيار زياد از شما.

 

 

 

 

 

 

 

 


صفحهء مطالب و مقالات

 

صفحهء اول