© Farda فـــــردا

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

دستگير نايل

 

دستگير نايل

هالند

 

 

 

اکرم عثمان،

پیمانهءعمرتو،به هفتاد رسید

 

 

         از زمان نوجوانی که به کتاب خواندن وشنیدن اخبار وبر نامه های رادیوی علاقه داشتم،گوشهایم از طریق برنامه  « زمزمه های شب هنگام» رادیو افغانستان با صدای پرطنین ، گیرا و روحنواز دوکتور اکرم عثمان، آشنا بودند.وقتی مجله های چاپ کابل را هم ورق می زدم، داستانی از اکرم عثمان در آنها، به چشم میخورد.« وقتیکه نی ها گل میکنند» ، « مرد ها ره قول است»،« نازی جان همدم من،»، « مرد ونامرد» ودهها داستان دیگر که قصه های کاکه های کابل، خراباتیان ، قصه های مردم از کوچه پسکوچه های کابل ، اشراف و اعیان ، نوکر و چاکر ها ، دلقک ها وعیار ها که چه به دلها می نشست.این داستان ها، عشق به زنده گی،امید به آینده وخواندن ونوشتن را در دل انسان زنده میکرد.لذا دیدن دوکتور اکرم عثمان برای من،به یک آرزو تبدیل شده بود.آرزوی طلایی وعطش سیری ناپذیر که هر لحظه مرا بسوی خود می کشانید من، در ذهن خود اکرم عثمان را با آن داستان ها وقهرمان های ساده، عیار، جوانمرد، وفادار ، وعاشق اش،چگونه آدمی تصویر میکردم؟ نویسنده ای که قهرما نان داستا نهایش به روی صفحات کاغد وکتاب ها زنده قدم می زدند، نفس می کشیدند، روح داشتند وگرمای احساس شان را آدم حس میکرد، چگونه آدمی باید باشد؟!

       در سا لهای جنگ وتداوم فاجعه که مرگ، در صد قدمی ما رسیده بود،از ولایت خود با خانواده ام به کابل آواره شدیم.وآن، مصادف بود با سا لهای 1359 و 1360 خورشیدی.درهمان سا لها بود که دوکتوراکرم عثمان را درانجمن نویسنده گان وشاعران که تازه بنیاد گذاشته شده بود، دیدم.اینکه با دیدن او ومعرفت با ایشان چه احساسی، چه شادی وصف نا پذیری به من دست داد، قلم از وصف آن عاجز است.اکرم عثمان را آدمی لاغر اندام با چشم های نافذ وزیبا ، ظریف ، صمیمی خوش لباس ومهربان وبا قلبی آگنده از عشق به انسان وانسانیت،.یافتم سحر کلامش، ادم را بخود می کشا نید.او، یک منشور کثیرالا ضلاع است.دیکلاما توری بی مانند،نویسنده ای توانا وژرف اندیش،ادیبی فرزانه ومحقق در علوم سیاسی واجتماعی.وتحلیلگر آگاه.

     دوکتور اکرم عثمان، در اکادمی علوم افغانستان کار میکرد.ومن، گاه گاهی به دیدنش می رفتم.واز مشوره ها وسخنان گوهر بارش، فیض می بردم.گاهی هم داستان های کوتاه وسراپا از عیب وکاستی ها را که می نوشتم،برایش میدادم تا آنرا بخواند وراه نمایی ام کند.اما اکرم عثمان هیچگاه به من نمیگفت که داستان تو ناقص ومعیوب است. میگفت:« داستان خوب وعالی است اما اندکی کار دیگر هم بالایش صورت گیرد.بار دیگر بنویس، سوژه های واقعی را برای نوشتن داستان انتخاب کن. نویسنده باید از میان حوادث بیشمار زنده گی ، بهترین وواقعی ترین آنرا برای نوشتن انتخاب کند.،و...»  سالی هم در رادیو تلویزیون کار می کرد.همانجا به سراغش می رفتم.وداستان ها یم را برایش میخواندم.او، بدون احساس خستگی،به سخنا نم گوش میداد. وهمان فرمایشات قبلی را در امور نوشتن داستان، برایم تکرار میکرد.و وقتی نوشته هایم به پختگی می رسید، میگفت:« حالا به انیس ویا ژوندون بده نشر میکنند.»

         یک روز، به رادیو تلویزیون کابل رفتم. دوکتور در صالون نان خوری مصروف نوشیدن چای بود وبا دگتور صادق فطرت ( نا شناس آواز خوان محبوب کشور،) شطرنج می زد.نخستین بار بود که نا شناس را از نزدیک می دیدم.آدمی قد بلند، بوداندام استخوانی داشت و مودب و شوخ طبع و مهربان.بنظر می رسید.نا شناس، در موقعیت بدی قرار داشت.و تقریبا تمام مهره های شطرنج را از دست داده بود.من بر حسب تصادف، چالی برایش گفتم واو، از مات شدن نجات یافت.اکرم عثمان ، به من با لبخند نگاه محبت آمیزی کرد وبا شوخی گفت: « شطرنج را خوب یاد داری هه؟ حالا بگو که تو، رفیق من هستی، یا از ناشناس؟» من، خودم را شرمنده حس کردم وگفتم: « صاحب، رفیق هردوی تان»

    درسا لهای 1367 و68 خورشیدی، اکرم عثمان ریسس انجمن نویسنده گان وشاعران افغانستان بود.تقریبا هر هفته به دیدنش می رفتم.در کنفرانس ها وسیمینار ها دعوتم میکرد.چه فرهیخته مردی هست، چه انسان بزرگ وشرافتمندی که آدم کوچکی مانند مرا نوازش میداد وتشویق به نوشتن وخواندن میکرد.نه تننها من ، بل دهها وصد ها جوان ونوجوان را در سا یه لطف و وتربیت خود قرار داده بود.در دههء نود که قونسل افغانستان در دوشنبه، بود، همانجا هم به دیدارش رفتم.این بار،بیش از هر وقت دیگر، مرا نوازش داد وهیچگونه محبت خود را از من دریغ نمیکرد.از سا لها بدینسو که ازبد حادثه در غربتستان پایش کشیده شده ودر سویدن زنده گی میکند،هنوز هم فعال ودر کارهای فرهنگی وادبی اش نستوه وخستگی ناپذیر است .

    این روز ها که هفتاد سا ل از عمر دوکتور اکرم عثمان میگذرد، اگر از هفتاد سال عمر آن ، بیست سال را دوران نو جوانی و تحصیل حساب کنیم، اکرم عثمان، پنجاه سا ل تمام در قلمرو فرهنگ،ادب واندیشهء این سرزمین هنر پرورکه بزرگ مردانی چون مولوی، سنایی، فردوسی، جامی ، خلیلی ، سلجوقی و باختری و.بسیار دیگر.را پروریده ، قلم وقدم زده است.هویداست که جایگاه اکرم عثمان در گسترهء هنر داستان نویسی و روشنفکران معاصر افغانستان ، خیلی بلند تر از آنست که ما می اندیشیم .

  عمرش دراز باد قلمش توانا تر از ازین واندیشه هایش پر بار تر از گذشته ها شود.!!

   ( هلند_ مارچ 2007 )

 

 

 

 

 

 «»«»«»«»«»«»«»«»

 

 

 

 

 


 

صفحهء مطالب ويژهء بزرگداشت