يادداشت هايی بر تازه ترين اثر داستانی
 داکتر اکرم عثمان


 ضيا افضلی
 


«قحط سالی» در قحط سال انديشه و فرهنگ

 اسحاق نگارگر

 

نگرش کوتاه بر
«قحط سالی»


 بشير سخاورز

 

به بهانهء انتشار
«قحط سالی»


 احمد شاه عبادی
 


 

 

 

خواننده گان گرانقدر!

درهفتهء گذشته مطلبی را از آقای ضيا افضلی زير عنوان «ياداشت هايی بر تازه ترين اثر داستانی داکتر اکرم عثمان» به نشر سپرديم که اينک پاسخ داکتر اکرم عثمان را به آقای ضيا افضلی به دست نشر می سپاريم.  شما می توانيد يادداشت های آقای ضيا افضلی را و همچنان نوشته هايی  از آقايان  اسحاق نگارگر،  بشير سخاورز و  احمد شاه عبادی را در همين ارتباط، با فشار دادن روی عنواين مطالب در ستون طرف چپ بخوانيد.

 


 

 

 

پاسخ داکتر اکرم عثمان به ضيا افضلی

 

 

 

نويسندهء گرانماينه جناب آقای ضيأ افضلی،

در اين قحط سال عقل و هوش، وفا و صفا، رحم و مروت، همدلی و همنوايی، همقلمی و همقدمی از اينکه بخش گرانی از وقت تانرا صرف برکشيدن «قحط سالی» مجموعهء اخير داستانهايم کرده ايد از تهء دل سپاسگزارم. خداوند به شما اجر دهد.

همچنين به ميمنت  التفات تان به ديگر تراوش های ناقابل ذهنی دوستدارتان نکاتی را برادروار وضاحت می دهم تا زوايا و خفايای ناروشن آن پرداخته ها را روشن گردانند.

مقدمتاً اعتراف می کنم که از آن مقدار فضل و فراستی برخوردار نيستم که در مقام ناصح و واعظ به آن عزيز دانشور و صاحب قلم درس نويسندگی و نقد ادبی بدهم.

آنچه من در چنته دارم توشهء اندکی از تجربه است که مايلم نذر مقدم شان بکنم تا باور کنند که قصد معارضه و مقابله ندارم.

از آنجا که موضوع مورد بحث ما به قاعدهء حق ارتباط می گيرد و تفکيک حق از باطل محتاج وقوف کامل به تمام جوانب قضيه می باشد سعی ميکنم به سهم خودم حقيقت مطرح را مدد برسانم تا چه در نظر آيد.

پيش از تمام گفتنی ها شايان تذکر می دانم که اگر واقعاً سی ساله هستيد حيف است که آن قريحت و استعداد سرشار نويسندگی را صرف مصاف و همآوردجويی بکنيد و سر بی درد تانرا آغشتهء درد بسازيد. از اين نمد نميتوان کلاهی به دردبخور ساخت. من از اکثر دوستان همسن و سال شما با کمال خلوص نيت خواسته ام که تقدم و تأخر برنامه های شان را در نظر بگيرند و هرکاری را در وقت و زمانش انجام بدهند.

با دريغ اکثر ما افغانها به اصطلاح چهار سيره، محور و ميخ زمين هستيم و اگر خدای نخواسته مثقالی از مايه و تن و توش ديگری را ناديده بگيريم رگ گردنش فنروار راست می شود و حتی با ريشش آتش نزاع را روشن می کند چه ما همه سنن و آداب قبيله را رستم وار يدک می کشيم و خود را سرخيل عالم و آدم می پنداريم. بنابراين بار ها به خودم نصيحت کرده ام که پيش از نظر کردن به معايب ديگران به معايب خودم نظر کنم و اگر مايه ای از انصاف و مروت مرا هست به ساختن شخصيت خودم بپردازم.

بی گفت و گو جوانی دوران تندخويی و پهلوانيست و اگر يک داور جوان و خونگرم بر مسند قضاوت تکيه بزند بعيد نيست که تحت تأثير هيجانات سنی عدالت را زيان برساند. به قول معروف چهل سالگی سن بعثت و قوام عقل و هوش است. اين مخلص در سراشيب کوتل عمر حتی در شصت و چند سالگی هم بخود  اجازه نداده که با نوشتن يک نقد خشن از شأن و منزلت نويسنده ای کم کند و او را به مصاف بخواند. بخودم نصيحت کرده ام که ستايندهء آثار ديگران باشم و اگر کم و کاستی در آثار شان ببينم آنرا به تلويح در گوشش بگويم نه در ملأ عام و سر بازار. شايد چنين آدمی را محاففه کار و خجول بخوانند. بگذاريد چنين باشد. به قول حافظ شيرازی:

 

کجا من شکر اين نعمت گزارم

که زور مــردم آزاری ندارم

 

نقادی اگر به تذليل و توهين و کنايه زدن منتهی نشود کار مبارکيست. اينکه شايع شده: حمله هميشه ايجاد حق ميکند! از بيخ نادرست است. حمله وقتی ايجاد حق می کند که مبتنی و مشروط به قاعدهء حق، سند ثقه و دليل محکم باشد. نبايد دهن فريادگر را که با ناله هايش تنفس می کند بدوزيم و زنهار بدهيم که: ديگر بس است، خيلی پُر گفته ای، نوشته هايت گنديده و متعفن اند، "داستان با اين کار بکلی مسخ شده است، کاری که با اکثر داستانهای اين مجموعه صورت گرفته است!"، "به نظر نگارنده «قحط سالی» ايستگاه آخر است برای  نوشته های داستانی جناب اکرم عثمان!".

اگر درست فهميده باشم چنان کلماتی برابر با حذف، قصاص و سنگسار استند. ولی سنگ ملامت يک هموطن نازنين و زيبانويس درد ندارد. بايد اين درد شرين! را به جان خريد و منصوروار! جانب حق را گرفت.

چه بسياراند مظلومانی که به جرم گناهان ديگران، بر تپهء جلجتا! مصلوب شده اند. آيا زمان آن فرا نرسيده که کمی مهربانتر باشيم و فروتنی را تمرين کنيم.

اگر بخواهيم تمام مراحل ضروری و عقلانی رسيدن به رتبهء داوری يا استنتاج را با يک جهش بپيمائيم خطر کرده ايم، چه هر تکاملی به مراحل تکوين ضرورت دارد؛ بخصوص «ديوان قضا» که حق و تکليف بی مانندی را بدوش ميکشد. پس قاضی يا داور بايد بعد از سالها تلمذ، تأمل و دودِ چراغ خوردن به قضاوت برخيزد و سره را از ناسره جدا بکند. از اين جاست که بازهم بخود اجازه نداده ام که يک اثر آفرينشی را روی تختهء آش بُری! يا ميز تسليخ! بخوابانم و تيغ و ساطور را به جانش بگيرم.

آنجا که با جملات ديگری آورده ايد داستان کوتاه خارج از ارادهء داستان نويس قادر نيست که آفرينشگر را سمت و سو بدهد متأسفانه با شما همنوا نيستم.

الهام و کشف شهودی در هنر های زيادی به آفرينشگر دست ميدهد البته در موسيقی و شعر که از بارعاطفی شديدی برخوردارند گذر از کميت به کيفيت بسيار وقت ها آنی و دفعی صورت می گيرد و گاهی داستان نويس هم از چنان موهبتی بهره ميبرد که نيازی به عبور از مراحل کمی تکوين ندارد.

اين هيچ مدان چنان حالتی را در داستانهای «مردا ره قول اس» و «وقتيکه نيها گل ميکنند» حس کرده است.

آنجا که آورده ايد پايان داستان «قحط سالی» را مسخ کرده ام خواهشمندم قضاوت تانرا با داوری استاد نگارگر که  ادبيات شناس و آموزگار صاحبنظر هستند  و بر ويژه گی های آن داستان مکث کرده اند محک بزنيد تا چون و چند قضيه روشن شود.

همينطور ديگر داستانهای آن مجموعه که موافق ذوق و سليقهء شما نبوده اند مُهر تائيد ناقدانی چون شاعر و نويسندهء گرانمايه جناب بشير سخاورز، نويسندهء گرانقدر احمد شاه عبادی، اديب والا مقام ايرانی جناب مرتضی محمودی و پروفيسور آرلی لوين کانادايی را داشته اند.

شايان ذکر است که پروفيسور آرلی لوين نخستين مجموعهء داستانهايم ـ «مردا ره قول است» ـ را به انگليسی ترجمه کرده و اکنون يونيورستی آکسفورد انگلستان آنرا به چاپ سپرده است.

آن بزرگوار در بارهء داستان های مجموعهء قحط سالی چنين به داوری نشتسه است: "داستان های جديد شما را خواندم. مرا به خاطرات و احساسات گوناگون فرو برده ايد. نزديک بود داستان «بازگشت» مرا بگرياند. داستان «گربهء چهارم» مثل ناخن يا چنگالی قلب و ذهن مرا خراشيد و از فرهنگ غرب خجالت کشيدم. می توانستم با آن پيرمردی در داستان «ناقوس ها....» هم نظر شوم  چون مانند او در ميان آن کتاب بی نظير اميد و زندگی يافته ام.

گفتنی زياد است. در فرصت مناسب کوشش خواهم کرد اين داستان ها را به زبان انگليسی برگردانم. به نظر من لازم است که دنيای غرب به احساسات مهاجرين و درد های شان، احساسات عدم هويت وغيره متوجه گردند."

و اما داستان «درزديوار» را از خاطری تحت عنوان «عروسی» تجديد چاپ کرده ام که نتيجه گيری داستان اول الذکر شعارگونه بود و به دلم نمی نشست. بعد از مقابلهء هر دو متن شايد اين تجديد نظر را منظور فرمائيد.

معمولاً آثار هنری با داوری های ارزشی! سبک و سنگين می شوند. هرکس ذوق و سليقهء خودش را دارد. من ارزشنما های شما را احترام می گذارم و با اصرار و ابرام نمی خواهم که سياه مشق هايم را تائيد کنيد. ولی يقين دارم که به خاطر ايجاد فضای سالم نقد ادبی، داوری منصفانه و مباحثهء صميمانه، اذن رخصتم می دهيد که چيزکی از صيغهء نقدی بر نقد بنويسم.

در ضمن بخواست آن برادر مبنی بر حکميت ديگران، از همکار دانشمندم جناب انجنير نادر عمر آرزو بردم که شمه ای از داوری های ديگران را در ذيل سايت فردا بياورد تا چه در نظر آيند و تا کجا پذيرفته گردند.

 

هر خسی از رنگ و رفتاری بدين ره کی رسد

درد بايد صبر سوز و مــرد بايد گامــزن

                            هفته ها بايد که تا يک پنبه دانه زآب و خاک

                            شــاهدی را حله گــردد يا شهيدی را کفن

ســالها بايد که تا يک سـنگ اصلی زآفتاب

لعل گـــردد در بدخشـان يا عقيق اندر يمن

                            ماه ها بايد که تا يک مشت پشم از پشت ميش

                            صوفيی را خرقه گــردد يا حماری را رسن

ســاعتی بســـيار می بايد کشـيدن انتظار

تا که در جوف صدف باران شــود دُر عدن

                            قــرنها بايد که تا يک کودکی از لطف طبع

                           عالمی گويا شــود يا فاضلی صاحب سـخن

 

«ناصر خسرو قباديانی بلخی»

 

 


 

 

صفحهء اول