داکتر اکرم عثمان

Akram Osman

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

درس عبرت تاريخ

 

داکتر اکرم عثمان

 

(سرمقاله شماره بيست و نهم فـــردا)

 

 

چهل پنجاه سال پيش يک کارمند شهری و مکتب ديده به حيث مامور ماليهء منطقهء دوردستی مقرر می شود که مردمش سخت پابند عرف و عادتِ قوم و قبيل خود بودند و از فرستاده های دارالسلطنهء کابل نه فقط بخاطر اخاذی و چور و چپاول شان نفرت داشتند بلکه از ريش های تراشيده و لباسهای فرنگی مانند آنها نيز به شدت بد ميبردند.

مامور ماليه که آدم زرنگی بود بخاطر پرهيز از دامن زدن حساسيت های مردم محل، طرفه تدبيری به کار می برد که  موجب رضای خاطر همگان می شود. او به خاطر ايجاب ماموريت رسمی دريشی می پوشد و به پاس گل روی اهالی محترم دستارکی جمع و جور و نيمه ملايی می بندد که تأثير ناخوش لباس فرنگی را کاهش ميدهد.

عوام الناس وقتی که جناب مامور را با آن کله و صله می بينند با حيرتی آميخته با پوزخند می گويند: چه عجب! سرش ملا زيرش ميرزا!

اين خاطره يا حکايت کوتاه خبر از تقابل دو طرز ديد، دو فرهنگ و دو چشم انداز فکری و اعتقادی ميدهد.

آن مامور زرنگ آنقدر عقل داشت که بداند در کجای تاريخ و جغرافيا زندگی می کند. او ديدگاه مردم را ملاک عمل قرار داد ولی گروه های روشنفکری ما خيلی کم به اصطلاح «محاکمهء وضعيت!» کرده اند و به تحليل و نقادی پيروزی ها و شکست های شان پرداخته اند.

همينکه از دولت سر زمامدار يا سرکار اندکی فضای سياسی باز شده و آفتاب پائيزی به چشم کج شان دميده است افسار و پچاری را کنده اند و بفکر پادشاه گردشی! و تصاحب قدرت سياسی افتاده اند. در نتيجه ديو نيرنگباز قدرت در طول يک شب گليم شانرا برچيده و سرهای پرباد شانرا زيربال شان کرده است. اگر ازحق نگذريم مشروطه خواهان اول، دوم و سوم در کشورما به خاطر اشتباه در تشخيص و اشتباه در محاسبه، خود عاقبت تلخ شانرا رقم زدند و ميدان را برای فرازآمدن ارتجاعی ترين نيروها شغالی کردند.

در کشوری که نود درصد ساکنانش تا گلو در لجنزار خرافه انديشی و توهم انگاری دست و پا ميزند و دام روزی شان به تير پشت الاغهای شان گره خورده است و از عهد عتيق و دوران مفرغ فاصلهء اندکی گرفته اند نميتوان يکشبه رهء صد ساله پيمود و بدون طی مراحل لازم تحول اجتماعی يکباره به مرتبهء بالا يا دوران جديدتر جهيد. آنچه کار ما را هميشه زار کرده است همين خيزهای بسيار بلند بوده که به جای ترفيع تخته به پشت بزمين خورده ايم و ستون فقرات ما درز برداشته است. اين وضعيت به ما پند ميدهد که ديگر هرگز نبايد بی گدار به آب بزنيم و زمان و مکان و درجهء شعور عمومی و اصل مسلم تغييرات تدريجی را از نظر دور بداريم.

اين درست، که بعضاً و نه هميشه، «انقلاب قابلهء تاريخ!» است و دوران جديد با اجرای عمل سزارين! و ولادتِ نه چندان طبيعی از بطن مادر ايام بدنيا آمده است، ولی اگر اين قابله ناکرده کار و ناشی بوده، بسيار اتفاق افتاده که نوزادی نيم خام و ناقص الخلقه وبال گردن جامعه شده است. از همين جا چه بهتر که «مادر تحول» نُه ماه، نُه روز و نُه ساعت صبر کند تا موعد مقرر پوره شود و کودک بی عيب و نقص تولد شود.

در غير اين صورت بر نهضت های آرمانگرا همان ميرود که بر شماری جريان های راديکال چپ در کشور ما رفت.

از منظر ديگر، بدون پيش زمينهء نظری و تدارک مقدمات يک نظام جديد ما هرگز به نظام جديد نمی رسيم. تجربهء ناکام پادشاه ترقيخواه افغانستان شاه امان الله درس عبرت بزرگيست. او با شتابزدگی تمام ظواهر يک جامعهء امروزی از گونهء تأسيس مجالس قانونگذاری، تدوين قوانين مدرن، تحديد صلاحيت های رأس قدرت و تنفيذ ديوان جديد قضا را فراهم کرد تا جامعه و مردم را رخت نو بپوشاند اما از آنجا که آب از سرچشمه گِل آلود بود و بيماری مزمن يا کرونيک ثبات گرايی و جزم انديشی حجره های مغز عوام و خواص را منجمد کرده بود آن زمامدار خيرخواه و نيک انديش از سويی با جهل مسلط مقابل گشت و از سوی ديگر نظر به اينکه در سياست خارجی زور خود را در قياس با زور ابرقدرت وقت بريتانيای کبير خوب سبک و سنگين نکرده بود در مقابله با فتنه انگيزی عمال هوادار انگليس که همه از سطح پائين فهم اجتماعی حکايه ميکرد در نبرد بين نو و کهنه ميدان را به سود کهنه باخت.

آن آموزهء دردناک و آشکار تاريخی که نوانديشان ما بخاطرش بهای سنگينی پرداختند تکانهء ديگری بود که ما را به تأمل و تعقل بيشتر فرا ميخواند ولی کم شنيديم و يا در بيچاره گوشهای ما، چنان پنبهء غفلت فرو رفته بود که قادر به شنفتنِ هوشدارِ تاريخ نبوديم و اين بيماری نشنيدن و يا کم شنيدن هنوز هم ادامه دارد.

اصلاحات با هر اسم و رسم و صبغه و صيغه ای چه اقتصادی، چه سياسی، چه اجتماعی و چه فرهنگی بدون پشتوانه و سنگ پايهء فلسفی يا نظری به جايی نميرسد.

خواجه در فکر طاق ايوان است

خانه از، پای بست ويـران است

 

 

 


 

 

 

 

صفحهء اول