© Farda فـــــردا

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

کانون فرهنگی هنری جوانان افغان مقیم استکهلم

 

 

 

چها که بر سر این تکدرخت پیر گذشت
و لیک جنگل انبوه را ز یاد نبرد

به فتحنامه خورشید کاغذین خندید
چراغ گوشه ی اندوه را ز یاد نبرد

نشست عمری در استوای برگ و تگرگ
شکیب صخره نستوه را ز یاد نبرد

به استواری این سنگ آفرین بادا
که آبگینه شد و کوه را ز یاد نبرد


افتخار دارم به نمایندگی از کانون فرهنگی هنری جوانان افغان مقیم استکهلم به حضار محترم وبه خصوص استاد گرامی , شاعر بلند پایه جناب واصف باختری خیر مقدم گفته و از تشریف اوریشان سپاس گذاری کنم.

وظیفه داشتیم متنی ترتیب دهیم در وصف شاعر گرانقدر سرزمین مان, اما چگونه میتوانستیم مردی را که رویای سپیدیست در افاق بنفش, هویتش هفت دفتر شعر و وجودش سراسر فانوسی که در هر پنج ضلع شهر ازادی تلالو دارد را در چند جمله توصیفُ کرد.

صحبت کردن در باره‌ای کسی‌ که اشعارش چون خون در رگ‌های حقیقت میجهد و هر روز به نیما امید بیشتری برای جاودانگیش می‌بخشد کار چندان اسانی‌ نیست! مردی که سراسر احساس و عشق است، مردی که روحیه‌اش به نرمی بال پروانه و اراده‌اش به سختی سنگ است، کسی‌ که ندیده گرفت داغی‌ آتش را و سلامی‌ دوباره به کاشفانش کرد!

مردی که با اشعارش سرنوشت میهن را رقم میزند، انسانی‌ که شنید درد آب به انجمادش و قصهٔ فانوس و باد را و به شعرناب کشید اثارش را.

مردی که با اشعارش به جهانیان نمایاند که اقیانوس شعر و ادبیات هنوز هم چون شیر مادر پاک و چون آب زم زم شفاف است.
تنها سخن گفتن در دربارهٔ چون این شخصیتی کار هر کسی‌ نیست برای همین هم گرد هم اماده ایم تا بزرگ داریم مقامت را و دنباله رو راهت باشیم تا شاید از نردبانهای اسمانیت به کمال برسیم و در مسیر گام هایت قدم برداریم.

لذت ناب شاعری گوارای وجودت باد.


 

 


 

ادبی ـ هنری

 

صفحهء اول