© Farda فـــــردا

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 شبگیر پولادیان


به استاد واصف باختری، سالار سپید گیسوی شعر و اندیشه


گیسوان سپید آفتاب

ای روح بارور بلخ
دروازه بان خورشید چهرۀ خانقاه مولوی
ارجوزه خوان معبد سبز نوبهار
میلاد باستانی گل های سرخ را
سیمرغ شیله های البرز
بر گیسوان سپید کشور آفتاب
در طنین گام های اساطیری تو
هزاردستان های باغ سبز بخارا
آواز می خوانند
رهوار سرکش ایام را
و کتاب های خون و فاجعه
ورق می خورند
"دیباچه یی بر فرجام " را
در طلوع دوباره ات
گرد آمدیم
تا کتاب تیرۀ ماه را
عاشقانه بر خوانیم

و از اشراق شعله ور دستانت
خورشید پاره ها
به وام بستانیم

خوشا بر تو
"بیشۀ سبز آواها"
در "استوای فصل شکستن"
باران خیزترین واژه ها را
فریاد سبز کاشتی
"و از گیسوی سپید زال تاریخ"
برتارک خونین ترین شب ها
درفش افراشتی
ای جادوگر واژه گان!
دلنواز تر
ازصفیر "شاهبال جبراییل"
و سحرآمیزتر
از گردش "عصای شبان ساحل نیل"
"وزش گام هایت" را می شنویم
هنگامی که فروتنانه
در کوچه های مزامیر
دامن می کشی

ای خروش آبشار شک!
بر خلود فلسفی شعر تو
اندیشیدن
بیشه یی است آتشناک
و فلسفیدن اندیشۀ تابناک
در صحراگرد سرگردانی
عشق عصایی است که قامت بلندت را
برمی افرازد
تا از رباط باستانی نیای خویش
فراتر از تارم کهکشان
هزاران ستاره برچینی

آهای پیر نوربخش کوچه های خاوران!
کشاده دست تر
و دل کشاده تر
از" دل و دست خدایگان"
تو درابری ترین روزهای کور وکبود ما
ستاره باریدی
روشن تر
از انفجار خورشید زای کهکشان
و ما ستاره خوارترین
چالۀ سیاه
بی آنکه از ژرفای ناپیدای تیره گی های خویش
پرتوی افشانیم
ستاره های شعله ور "گریخته از مدار" ترا
نشخوار می کنیم
چه رهآوردی ازین بایسته تر
ما هراسناکان تهیدست دشت تسلیم را
ما "گوسپندان گمشده در مرتع کاغذین تاریخ"
ما "چشم در راهان تبسم سبز تقویم را"

استاکهولم ـ چهارم جون 2011


 

 


 

ادبی ـ هنری

 

صفحهء اول