© Farda فـــــردا

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

   پوهاند دکتور  مجاور احمد  زيار   

   اکسفورد، مارچ ۲۰۱۱

 

 

                                                                                                

                                                                                                                                  باختری بابه کارگيری زبان نيرومندی تمام عيار         

     شعرش را بر چکاد آفتاب نشانيد                           

 

اگر بپذيريم که(( ديرينه گی شعر به قدمت زبان است))، پس عمر آن به هزارهاهزار سال می رسد، درست به زمانی که با تکامل زيستی ، مخصوصاٌ تکامل دستگاه عصبی  و باﻻخص رشد و نمو مغز در انسان برای يادگيری های پيچيده، از جمله يادگيری زبان و فعاليت های عالی ذهن چون تفکر وتخيل آماده شده بود. برخی از دانشمندان شعور و زبان را هم منشأ  و همزاد دانسته، تاکيد می ورزند که شعور در واقعيت هستي اش را نخستين بار در جامۀ زبان بروز داده و تحقق يافته است. ولی به هر رو، نقش زبان در حيات انسان در اين مدت طولانی هيچگاه به اندازۀ نقش آن در ده هزار سال گذشته نبوده است. بنابرآن نقش و اهميت شعر نيز به مثابه هنر زبانی از همآن زمان به اين سو مورد توجه قرار گرفته است. (باطنی: زبان و تفکر۲۵،۱۳۵؛ کاسپر+ ووکل۱۳۲)

 

 اگرچه زبان به منزلۀ‌ دستگاهی نظام يافته از علايم آوايی قرار دادی که ارزش آن علايم يا سمبول ها ورابطه آن ها با پديده هايا مفاهيم به وسيله اجتماع تعيين می شود، به ديگر عبارت، زبان شبکه يادستگاهی است نظام يافته ازصداهای حنجره يی انسان و توالی اين صداهاکه برای ايجاد ارتباط بين افراد يک اجتماع به کار برده می شودو از اشيأ، وقايع و انواع تجارب فهرست کاملی به دست می دهد و آن  رابايد در اجتماع واز اجتماع يادگرفت. ولی استعداد يا توانايی بالقوه برای يادگيری زبان مربوط به ساختمان و کار دستگاه عصبی مااست که در هنگام تولد آن رااز پدر و مادر به ارث ګرفته يم. به اين منوال ما زبان خودرا در آوان کودکی يعنی در هنگامی که بسيار پذيرا هستيم، ازطريق شنيدن و گفتن ياد ميگيريم و تا سن پنج و شش ساله گی به دستگاه صوتی زبان خود تسلط می يابيم. الگوهاې اصلی و فعال دستوری آن را آموخته و به آسانی به کار می بريم. با بزرگ شدن کاربرد اُلگوهاې دستوری و صوتی در ماتلطيف می شود. همچنين ذخيرۀ واژگانی ما درآغاز به سرعت گسترش می يابد و سپس از سرعت آن کاسته می شود ولی تا پايان عمر روبه گسترش می باشد. (باطنی، ص۱۰۳-۱۰۵)

 

باآن که نظريۀ افلاطون که در هنگام تفکر روح انسان با خودش حرف می زند، يا به تعبير واتسن تفکر نوعی سخن گفتن است، افراطی وانمود شده است. ولی زبان مهم ترين عامل اين همه فعاليت ها شمرده ميشود. از جمله تفکر و تخيل بدون استفاده از زبان ممکن است، ولی  اين نوع  تفکر و تخيل بسيار ابتدايی خواهند بود و اين زبان است که توانايی انسان را به ميزان معجز آسايی بالا می برد تا جايی که می توان گفت، تفکر، تخيل، تجريد، تعميم، ادراک، استدلال، قضاوت و تمامی فعاليت ها و اسرار در مراحل عالی و بسيار مجرد ذهنی بدون از زبان غير قابل تصور اند. به سخن ديگر دراين مراحل عالی، زبان - تفکر و زبان- تخيل هرچه بيش تر رابطۀ تنگاتنگ داشته واز هم جدايی ناپذيراند.(همان، ص ۱۳۳،۱۴۱).

 

البته زبانی که ما تا آن سن و سال از اطرافيان(مادر و پدر، خواهر و برادر، همبازی ها و...) نا آگاهانه ياد گرفته و در ذهن  خود ذخيره کرده ايم، به اين معنا نيست که ما تمام جمله های آن زبان راکه می توانيم در موقعيت هاو موارد مختلف به کار بريم، از برکرده ايم؛ بلکه منظور اين است که ما تعدادی  محدود قاعده راکه همزمان با تعدادی محدود واژه  و جمله ها ياد گرفته ايم، جنبهء زايشی دارند. به اين مفهوم که می توان  حسب ضرورت از تعدادی محدود واژه تعدادی نامحدود جمله و درعين هال هرچه درازترساخت. البته واژه های که دراين جملات به کار بسته می شود، تکراری اند ولی هربار  ترکيب کلمات آن ايجاد تازه است- به استثنای تعداد محدود جملات قالبی يا کليشه يی.

 

 به گونۀ مثال اگر جمله يی داشته باشيم که از (۲۰) کلمه تشکيل شده باشد و فرض کنيم که به جای هر يک ازين کلمات(۹) کلمه ميتواند قرار گيرد و مجموعا(۱۰) امکان به وجود آيد و جمله معنی داری بسازد، آنگاه تعداد جملات متفاوتی که حاصل می شود، عدد(ده) به توان

بيست خواهد بود که گفتن يا نوشتن آن تعداد جمله مدت ها به درازا خواهدکشيد. به هر رو

 منظور اين است که هر صاحب زبانی می تواند هريک از اين جمله ها را به کار برد ويا اگر از ديګری بشنوند، درک نمايد. چنين يک توانايی، توانايی خلاقۀ عظيمی است. قواعدی که دراين راستا به کارگرفته می شوند، زايشی می باشند وتيوری دستور زايشی- گشتاری (Generative- Transfermational Grammar) که انقلابی را در زبان شناسی برپا کرده، بنابر همين ويژه گی زبان به ميان آمده است. (يمين ۱۰۰، لانگندن۱)

 

علايم و قواعد زبانی مانند قواعد يا فارمول های علوم مثبته(رياضی، فيزيک، کيميا...) می باشند چه که در اين علوم نيز باکاربستن مکرر قواعد يا فارمول ها جملات لايتناهی در برګير مطالب و مسايل هنگفتی را امکان پذير می سازند. مثالی از حساب دهدهی می آوريم که صرف ده عدد از صفر تا نُه را در بر می گيرد ولی ميتوان اعداد لايتناهی دراز و بزرگی با کاربرد قاعدۀ جمع و ضرب ازآن به وجود آورد. البته فرقی بارز  در اين ميان اين است که ياد گيری علايم وقواعدرياضی و ديگر علوم مثبته برخلاف علايم و قواعدزبان آگاهانه می باشند.

در مورد زبان غير از زبان ((مادری)) يا اولی، ياد گيري قواعددستوری آن آگاهانه بوده و به جز ازين غالباٌ ناممکن است. بايد افزود که ان سمبول هاو قواعد مانند علايم و قواعد زبان مادری محدود و عين ويژه گی زايشی را دارا می باشد. جمله ها و واژه های يادگرفته شده  آن زبان نيز محدود بوده ولی با به کارگيری مکرر قواعد مربوط طبق ضرورت از واژهايش  جمله های ساخته می شوند که از لحاظ کميت و کيفيت بانمونه های محدود ياد گرفته تفاوتی بارز خواهند داشت. البته در پهلوی زبان مادری يادگيری زبان دومی و حتا سومی در مورد کودکی که با خانواده يا محيط چند زبانه، مانند افغانستان، در سن حدود نه ساله گی صورت  می گيرد،تا حدی زياد هممانند زبان مادری  جنبۀ خود به خودی را خواهدداشت.

 

به هر رو، اگر زبان ويژه گی زايشی را نمی داشت، توليد ميليون هاميليون جمله و مليارد ها مليارد اشتقاق و ترکيب در زبان های جوامع پيشرفتۀ  جهان و نيز جامعه نسبتاٌٌ کم انکشاف ما در ساحات گوناگون علمی،  فرهنگی و انفارماتيکی هرگز امکان پذير نبود. آماری که زبان شناسان فراهم کرده اند، اوسط واژه های بنيادی  در هيچيکی از زبان های جهان از صد هزار و اندی تجاوز نمی کند.  

 (لانگندن، باطنی: دستور ۱۲۵ و ۱۳۲-۱۳۷)

دراين اثنا به قول آريان شناسان تعداد آن ها را در فارسی و پشتو بين (۸۰۰۰۰)و (۹۰۰۰۰) تخمين کرده اند. (از يادداشت های شارل کيفر، پژوهندۀ فارسی دری، پشتو، اور مړي و پراچي)

 

مقوله های دوگانه(( زبان- تخيلی)) و((زبان- انديشه يی)) که امروزه در نقد و بررسی ادبيات و خاصتاٌشعر مورد توجه می گيرند، نقش زبان را در هردو طرف ديالکتيک شکل و محتوای آن اجتناب ناپذير می نمايانند.(اوتو و کاسپر فرهنگ های ادبی)

نکته يی ديگر درخور يادآوری اين است که موادخام آفرينش های ادبی بويژه شعر از ديدگاه ديالکتيک شکل و محتوا از اين لحاظ نيز مورد توجه قرار می گيرد که برخلاف هنر های تجسمی مانند پيکرتراشی، نگارگری...که مواد خام آن ها اشيای مادی يی چون خاک، ريگ، سنگ، گچ، چونه، چوب، تکه،آب، رنگ، روغن، کاغذ، پلا ستيک... تشکيل ميدهند، فرآوردهای ذهنی ديگر چون(( زبان)) را شالودۀ آفرينشی اش قرار ميدهد. به سخن ديگر زبان خود فعاليتی ذهن انسان است. به اين معنا که  زبان  نخست از همه جنبۀ ذهنی، مادی و غير ملموس دارد، تا صوری، مادی و ملموس يا عملی(گفتاری و نوشتاری) که اساسااز زبان مجرد ذهنی مشتق ميگردد و نه برعکس آن.( لانگندن ۱۴۰)  

 

شعر خود نوعی زبان است، با اين تفاوت که زبان معمولی يک بعدی است و شعر نوعی زبان چند بعدی می باشد. شاعر به ابعادمعنايې قاموسی واژه ها بسنده و محدود نمی شود، بل  که با در نظر گرفتن دلالت ها و معانی تلويحی و مجازی به ابعاد آن ها می افزايد. زبان معمولی همان شکل از زبان است که ما برای داد و ستد اطلاعات يابه اصطلاح سنتی، برای ((افهام و تفهيم)) به کار می بريم. جهت اين زبان به سوی فهم شنونده است و به بعد عقلی زبان توجه دارد.

اما شعر که زبانی است برای ارتباط و انتقال تجربه، به سوی کُل هستی انسان جهت گيری ميکند نه فقط به سوی فهم او. نه فقط فهم او، بل که حواس و عواطف و تخيل او را نيز فرامی گيرد، و ابعاد حسی و عاطفی و تخيلی را نيز به بعد عقلی زبان می افزايد و چند بعدی می شود. شاعر بعضاٌ به واژه های دو معنايی و چند معنايی قاموسی ازآن رو دلبسته گی دارد که به ايهام و ابهام شعرش بيافزايد، يعنی او عمداٌ و قصداٌمی خواهد، بخش بيش تری از هر واژه را به کارگرفته و به ايهام وابهام  بيش تری نزديک شود، که اين خود از دورۀ کلاسيک تا امروز از صنايع وبدايع شعر ی شمرده می  شود. ازين رو برخلاف دانشمند ايهام و ابهام و چند معنايی واژه گان سرچشمۀ غنی برای شاعر است. به اين معنا دانشمند به تک معنايی واژه ها نياز دارد و شاعر به غنای چند معنايی آن ها.( پاشائی۲۰-۲۱ )

 

رکن(foot)  به مثابۀ واحد يا جزء متشکلۀ وزن(rhythm) اصيل شعر ((هجايی)) فارسی با ساختار ويژۀ آوايی اين زبان در دورۀ ميانگين واوايل دورۀ نوين آن همآهنگ و قابل تطبيق بوده است. اين که سيستم عروضی خليل بن احمدکه با پيروی از سيستم متريک يونانی بازسازی نموده است، بر شعر فارسي تطبيق کرده اند، مسأله يی است جداگانه.( زيار، بدلمېچ ۱۲۷-۱۲۸، مکنزی۳۲۱)

 

و حالا می آيم به سراغ شاعر پيشگام و پيشکسوت ما که چسان بر يک چنين زبان نيرومندی کم مانند دست يافته و باکاربرد آن شعرش را بر چکاد آفتاب نشانيده است؟

او باتما معنااز نهان توان يا پوتنسيال زايشی زبان فارسی بهرۀ کافی جسته و هزاران هزار اشتقاق و ترکيب، و باجابجايی واقعاٌ شاعرانه آن ها، جمله هايی بااين کميت و کيفيت آفريده است. زيرا او به تعدادی محدود، واژۀ محدود، جمله های محدود و تعدادی محدود قواعد که در  چهارچوب زبان((مادری)) تا پنج- شش ساله گی به طور ناآگاهانه به ذهنش سپرده است، بسنده نه کرده، بلکه ازآن به بعد  به طور آگاهانه در محيط های بزرگ و بزرگتر، در موقعيت های اجتماعی و فرهنگی گسترده تر و گوناگون تر از مسجد و مدرسه گرفته تا دانشگاه، در چهار چوب آموزش رسمی و غير رسمی، به شمول آموزش مسلکی اختصاصی در زبان و ادبيات، پيوسته به کميت و کيفيت زبان مادری خويش افزوده و آن را به کمال رسانيده است. يا به سخنی دقيق تر، او باافزايش تسلط بيش تر و بيش تر به زبان مادری، يعنی توانايی به کاربردن آن در موقعيت های اجتماعی پيچيده تر و متنوع تر و ازاآن  جمله در زمينۀ شعر و ادب  به يک چنان مقامی عالی رسيده است. به کارگيری نامواژه های(زبان، واژه، حرف، هجأ، اشتقاق، الفبا...) در تصوير پردازی، دال ديگری بر اين مدعااست.

 

ويژه گی  بس عمدۀ زبانی در شعر باختری اعم از موزون و مقفی، نيمايی و سپيد فشرده گی است و احتراز از طوالت حشو و زوايد، ضعف تاليف و.... در هرسه نوع شعرش اعم از مقفی، نيمايی، سپيد و حتابرگردان که از نگاه فورم، وزن و بافت زبانی ((باز سرايی)) و بازآفرينی يی می باشد به تمام معناآشکار است.

باختری باآن که بر ((زبان شعر)) يا ((زبان شاعرانه)) تسلط زايدالوصفی داشته و به آن سخت پابند است، ولی درعين حال اين توانايی را داشته است تا واژه های عاميانه و پيش پا آفتاده را با قوۀ مخيله سرشارش خود نيز شاعرانه ساخته و به کار گيرد.(پاشائی، ص۲۰) . بهره جويی کافی و متناسب از چهار نوع عمدۀ واژگانی يعنی واژه های گويشی (دايلکتيزم ها)، قديمی(ارکاييزم ها)، بازساخته(نيولوجيزم ها) و قرضی(فارينيزم ها)نمايانگر تسلط بی ماننداو بر يک زبان واقعاٌ بسيار گسترده و نيرومندی تمام عيار می باشد.

 

يکم: ويژه گی های دستوری:

۱- چون به همه هويدا است، زبان شعر در اغلب زبان های جهان ازآن جمله در هندواروپايی و شاخۀ آريايی- آريانی و به گونۀ مشخص در فارسی هميشه با اصول و قواعد زبان شناسی و دستوري لزوماٌ ساز گار نمی باشند. در اين ارتباط مخففات آوايی _ واژگانی و دستوری و همچنان برهمزنی ترتيب و توالی اجزاو عناصر متشکلۀ جمله، تا جايی که به((ضعف التا ليف)) منجر نگردد، امری مجاز و متداول شمرده می شود. لانگندوين يکی از نخستين زبانشناسان دستور زايشی- گشتاری و نويسندۀ((پژوهشی در نحو))به عين موضوع اشاره نموده، می نويسد:

((جمله ها که از نگاه دستوری درست اند، حتمی نيست، همواره با سبک ادبی يا ستايلستيک انطباق داشته باشند))( لانگندن،۲۱)

 

۲- ((ب-)) امريه، فعل ماضی مطلق و حال التزامی يا به اصطلاح فنی لاتينی(augment) که از ديری به اين سو در فارسی نوشتاری- ادبی از کاربرد افتاده،و تنهادر برخی از گويش هامانند گويش هراتی و نيز معادل((و-)) آن در پشتو(ورسېد، و) و ديگر زبان های شمال شرقی تا امروز  پا بر جا مانده است، بنابر ضرورت وزن در اشعار معاصر فارسی، از جمله در شعر باختری در هر سه نقش کاربردی در خور توجه داشته است. (ب-) ماضی مطلق بااين نمونه ها: شام گاهان چرخ را اذين ببستند۶۱؛ از بام لاژوردی آفاق بنگريست ۱۶۵؛ ... و طلسم جادوان پير بشکستند ۱۸۱؛ چه نامردانه و از پشت آهنپاريی را خشمگين بفشرد ۱۸۷؛  بر فراز خاره ها بشکست ... . (ب-) فعل التزامی با اين مثال ها: با رشتۀ بی داد بدوزيم دهانت...چون شمع بسوزيم درين بزم زبانت ۴۵؛ شمشير تيز خشک سالانی ز هم بگسست... ۲۰۸؛ بپراگند...، بشنفتم۲۰۳.

 

۳- کاربرد پيشوند(ب-) در اشتقاقات يا اسمای فعلی از جمله در اسم مصدر مانند: افتادن، بشکستن، بنهادن( نشايد ناخدارا در دو کشتی گام بنهادن۲۵۳، و صفت مفعولی مانند: به اين دريا، به اين آيينۀ بشکستۀ تاريخ ۲۰۲ ويا: آخر که افتاده است و بشکسته است، در يک صفحۀ واحدی ۱۹۱شايد زادۀ نياز وزنی باشد!

 

۴-  به سلسلۀ کاربرد عناصر ارکاييک يکی هم پيشوند فعلی(- بر-) است که نقش سمت فعلی رااز پايين به بالا راتعيين می کند، به گونۀ نمونه: برآفراشتن، برگزيدن، بر افگندن، بر کشيدن(و اسپندماه پرچم تسليم برکشيد۵۵)، بردميد(بکتاش بود لاله که زآنجای بردميد۵۶). چون معنای((بر)) به صورت واژک يا مورفيم مستقل (بالا) و نيز به منزلۀ پيشينۀ مکانی و درعين حال، استعلايی(local preposition) عين نقش سمت دهی  را ايفأ می کند، مانند(( آهنگ خود را بر زمين افگن۲۷۶)). از همين جاست که دريک چنين بخشی از جمله  صيغۀ امر((افگن)) ديگر نيازی به پيشوند((بر)) نمانده و مجاز هم نيست.

 

۵- باختری افعالی با اصل(تنۀ) حال از قبيل: گذاردن(گذاشتن)، گماردن(گماشتن)، نگاردن (نگاشتن) ، يا بيدن(يافتن)، روبيدن(رُفتن)... راکه در نتيجۀ بدعت ((با قاعده سازی)) در سال های اخير رواج يافته است، به جز از يکی دو نمونه (بشگفيد۶۲...) به کار نگرفته است.

چی اصول زبان شناسی هر گز اين را روا نمی دارد که بدون استناد به زبان گفتاری حال، يا گذشته اعم از گويشی  و نوشتاری با يک چنين بدعتی يعنی تفاوتی ميان اصل ماضی و اصل حال در اکثر افعال ناديده گرفته شده وبه اصطلاح ((قاعده سازی)) گردد.

۶- احتراز از اثرپذيری زبان های اروپايی، ازآن جمله وامگيری فعل کمکی مانند ((داشتن)) به پيروی از(have; haben...) در فارسي نوشتاری ايرانی ((دارد می رود)) و يا به تقليداز (going to...) در فارسی تاجيکی((رفته می رود...)).

۷- يکی از ويژه گی های خوب ديگری دستوری- نگارشی باختری  به کارگيری افعال مشتق از گروه اسمی(اسم، صفت...) يا به دانشواژۀ((افعال اسمیdenominative )) است(والريش: واژه نامه)، مثل: آغازيدن، خشکيدن(خشکيد۱۰۵)،رقصيدن، پراگندن، موييدن، پوييدن، بوييدن، گنديدن، فيروزيدن، توفيدن(۶۱-۲) ، اشوبيدن(مياشوب۴۸)... .

اين گونه ساختار نمايانگر ويژه گی  تاريخی و ارکاييک دستوری يعنی هم پيوندی (synthetic) بوده و در زبان معياری ياادبی- نوشتاری نگهداری و احيأمی گردد. (اولريښ...)  البته بازسازی يا نيولوجيزم در زمينه که مصداق گويشی- گفتاری يا پيشينۀ ادبی- نوشتاری نداشته باشد، از نگاه اصول زبان شناسی مجاز شمرده نمی شود

 

۸- فعل اصلی((هستن)) که در امروزه نويسنده گان ايرانی به جای فعل کمکی((استن)) مغالطه يی بيش نيست ولی شاعر گويش فارسی افغانی ما بر خلاف برخی شعرا و نويسنده گان هموطن جداٌ و اگاهانه ازآن دوری جسته، بين (است، استند...) و(هست، هستند...) فرقی گذاشته است. در پهلوی صورت مفرد((است)) که بدون استثنأ آن رابه مثابۀ فعل کمکی به کار گرفته ، صورت جمع آن((استند)) و شخص اول مفرد(استم) را نيز رعايت کرده است چنانچه نمونه ها يی ازآن را در اين شعرها می يا بيم:

 نمی دانم صدف های خزر آيا کدامين گوهران را بار دار(( استند))؟ ۲۰۲؛ گويدم که زود رفتنی ((ستم))۲۴۱. صرف در شعر((آهنگران شهر شقاوت

 آيا درون کورۀ روح شما هنوز

 يادی از کاوه است؟ ...)) مسآله وارونه می نمايد!

 

۹- تبديل دو جور آواهای بندشی صدا دار و بی صدا(ب-پ) رابه يک صدا دار واحدی(ب) مبدل ساختن شايد در ايران مصداق گويشی داشته باشد، ولی شاعر افغانی مااصالت را در زمينه از نظر نه انداخته است. به گونۀ نمونه (اسپ) را در برابر(اسب) و( پدرود) را در برابر (بدرود۵۸) ترجيح داده و به کار برده است.

۱۰- ويژه گی ساختار جمله ها

آنچه زبان شعر باختری را در کليتش زيبا و زيباتر ساخته، همانانوعی ساختار و کاربردجمله های است که در هرسه فورم شعريش نمايانگر تسلطش بر يک زبان واقعاٌ ادبی- معياری فارسی دری می باشد. چنانچه دربالا ازآن ذکری به عمل آمد،  هيچگاه قواعدی دستوری را بدون ضرورت وزن، قافيه و رديف زير پا نکرده، و با کاربرد ترادف اضافات و صفات، قيود و متمم های مکرر جمله های گسترده، دراز و آميخته و مرکب، از((ضعف التاليف)) و حشو و زوايد دقيقاٌ خود داری نموده است. ما در اين جا به چند نمونه يی ازآن ها بسنده می کنيم:

۱) جملۀ سادۀ اصلی يعنی متشکل از نهادساده و گزارۀ ساده: سهراب- زنده است...، حرف های واژۀ مرگ- نقطه ندارند ۳۲۹، من- در خاک نروييدم ۳۴۰،

- سادۀ گسترده: دريانورد سال خورد زخمی کشتی شکسته

بر گيسوانش

خاکستر يک نسل پا بنهاده در کژراهه آفشان-

تنها فرود آمد

در ساحلی آرام

                                            اما

آبستن توفان.

۲) جملۀ مزدوج: نمی گويم- روح گل- در شيشه زندانی بود ۳۳۹،دريانورد سال خورد زخمی کشتی شکسته-

 در برگ ريز روزها بر دار بستی

از تارهای عنکبوت مردۀ غربت فرو می خورد

سر در گريبان خشم هايش را(۲ -۲۳۰)

۳) جملۀ آميخته(مختلط): درآن سپيده نوشين-

درآن سپيده که چون از غروب فاصله اش را

ستاره گان شتابنده

نگاه دوخته بر ساعت طلايی خورشيد

در آب و آيينه ديدند-

به خويشتن گفتند:

دو روی سکه- رخ يک دگر نمی بينند.(۲۴۸)

۴) جملۀ مرکب(از سه جمله): افق تار است و شب تار است و ره تار است و ناهموار ۱۱۹؛

همچنان به جمله های هرچه پيچيده تری در شعر باختری بر می خوريم که از نگاه دستوری به ارتباط تقدم و تأخر نهاد و گزاره و توالی و ترتيب اجزای ديگر جمله درست نمی نمايند ولی از نگاه بديعی زيبايی های کم مانند را به وجود آورده اند، به گونۀ مثال اين جملۀ مختلط و درعين حال در بر گير شش جملۀ اصلی و فرعی(تابع) توأم با قيد ها و متمم های گوناگون:

چشم در رهم- که روز يا شبی

((زنده گی))

خط آتشين و ليک

تا کران بی کران موازی خط سياه سرنوشت من

ناگهان قدم نهد در استان خانه ام-

گويمش- بيا که((ما)) ديرشد-

کز شراب خانه گی لبی تر نکرده ايم-

دوست کامی من و تو جاودانه باد!(۲۴۰ -۲۴۱)

 

دوم- ويژه گی های واژگانی(واژه شناسی)

ما در اين جا برخی از ويژه گي های زبانی شعر باختری رابه گزينش می گيريم، هرچند در(( فنون ادبی)) سنتی عربی- فارسی آن ها را با موضوعات ادبی باهم آميخته و فرقی را بين زبان و شعر و ادب نگذاشته است که بادريغ برخی از نقادان ما تا امروز عين تداخل رامرتکب می شوند:

يک- ترادف اضافات که در دورۀ کلاسيک از عيوب شعری به شمار می رفته ، شعر باختری را هرچه بيش تر متمايز تر ساخته است. او واژه های آهنگين، مترادف و حتا مسجع و مقفی و درعين حال تصويری راپهلوی هم قرارداده است. به بيان ديگر در يک ترکيب اضافی در برابر  مضاف اليه واحدی چندين مضافات را پی يک ديگر ترادف بخشيده است. عين مسأله در ترکيبات توصيفی اش نيز ديده می شود يعنی چندين صفت را در برابر موصوفی واحد پی يک ديگر قرار داده است.

 

 ما در اين جا شماری نمونه های گوناگون هر دونوع ترکيب را ارايه می داريم:

۱) ترادف ترکيبات اضافی:

 نغمۀ پرشور نای مولانا(۵۲)، صرير کلک هنرمند سعدی شيراز، چشم مردم روشن گهر منا جاتت(۵۳)، واپسين سرشک عروسان لاله رو۵۵، سال ها مانندۀ شمشېرعريان ۶۵، دفتر سرخ شهادت۷۴، (ماييم) سايه پرور شاخ درخت خويش ۸۰، به روز بدرقۀ لحظه های سرخ شهادت ۹۵، نعش زخمی خورشيد شامگاه۱۰۱، که در گريز شبيخونيان منطق نور ، و در رگ های آتش دان پير دشتبان ۷-۱۳۶، فراز پله گان هودجی رويين ۱۵۲، شبستان  گناه آلود ناهيد دهان گنديده... گهوارۀ سبز بلوغ آفرينش ۱۵۳، بشارت چشم در راهان ميلاد شقايق ۱۵۹، در سوگ عشق واژۀ نيلوفر ۱۷۱، پلک های غرفۀ اقليم مغرب۱۷۵... .

 

۲) ترادف ترکيبات توصيفی:

 سرشک ديده گان کودکان خونين...خوابگه گهوارۀ زرين ۶۴؛ (آن) يل گردن فراز پهنۀ ناورد ۷۴، کهنه خرقۀ ديرين جامسپ۷۷،  پيروزه گون کاج بالابلندی(۱۹۸)، سراپردۀ رويين تنان پارين ۷۹؛ سپهبد ستبر سينۀ سپهر ۱۵۴،(با)عنکبوتان قرن قيرين روح رويين ۲۵۴؛

دو: کاربردترکيبات مزدوج(copulative compounds) که انواع زير را در بر می گيرند: نوع هم قافيه، مانند: روزان و شبان ۸۸، برگ و تگرگ، پهناو ژرفا۹۰، خاموش و خروش۹۹، جوش و خروش،لاد و نهاد۱۰۰... .

 

دو- نوع هم سرآوا(alliterative) مانند:

۱- نوع عادې، مانند: عقل و عشق 68، باد و باران 70،برج و باره 71؛ خاشاک و خار و خاک 80،  برج و بام، خس و خار 82، ستيغ و صخره 83، داس و دشنه 94، سنگ و سفال، سوگ و سور 98،، دشت و دره 99، تندر و تگرگ، سرد و سربين 100، سنگ و سبو 112، آتش و آهن 129،   تيره و تار 146، کوس و کرنا 171، تند ر وتگرگ، خون و خاکستر 176، پار و پيرار 193،همرزم و هم زنجير، هم زنجير و هم سنگر 119، دوش و دل 121، سنگ و سنگ ريزه 132، برج و بام و بارو (ها)205، خسته و خاموش، پار و پيرار 233، دلهره و درد 235،  آتش و آوار 250،  پار و پيرارين، پيرارين و پارين ، آب و آتش، دير و دور 251، بيش و بيش تر 259،سمت و سو272... .

 

۲- نوع مقلوب، مانند: مير و مرگ(متداول: مرگ و مير)، برزن وکو(متداول: کو و برزن) 194، برنا و پير( متداول: پيرو برنا) 257،

۳- مزدوج ها گوناگونی که دو جزء متشکله آن بر بنيان روابط معنايي از قبيل تقابل، تضاد، تماثل، ترادف، تاکيد، توسعه وتکميل باهم می پيوندد، مانند

جور و کينه ۷۶، سبز و بنفش ۷۹، آب و دانه، در و بام ۸۱، آتش و خون،آهن و روی ۱۰۰،

تار وپود ۱۰۴،خون و آتش ۱۷۶، خشک و سوزان ۱۲۰، (پر) شيار و چين ۱۲۱، عشق و هوس، خشم و کينه، خشم و کين۱۲۲- ۱۲۵،سرخ و زرد ۱۸۳، روز و شب ۲۵۱، خم و پيچ،سود و زيان، آب و آيينه۲۸۴... .

دراين راستا به نمونه های آن نيز بر می خوريم که به خاطر وزن آن را به شکل((مقلوب)) در آورده است، بی آن که قاعده ترکيبی راخدشه دار ساخته باشد، از قبيل: ميرومرگ(مرگ و مير)... .(زيار، تزس ص ۳۱-۴۱)

 

سه- واصف باختری  در پهلوی ارکاييزم دستوری باکاربرد واژه های قديمی يا ارکاييزم ها،به مثابۀ ميراث زبان نگارشی- ادبی زبان شعرش را هرچه بيش تر آذين بسته و غنامندتر ساخته است:

گيتی، شرنگ، ارج، پدرود، آذرخش، توسن، رخش، ژوبين،ازرم،  پدرام، سپهبد، درفش، آژير،آبگينه، ستاک، ناخدا(ناو خدا)، نيآﻻيی(آ لاييدن،آلودن)، زيد(زيستن)، بزدود(زدودن)، نموييدو نمويد(موييدن)، پوييد(پوييدن)، بوييد(بوييدن)،پريشيد(پريشيدن)، شناييد (شناييدن)، نيوشد(نيوشيدن، شنفتن)  سپنج، شدن (رفتن)، آخته(آختن، آهيختن)، برآفر اخته(برآفراختن، برآفراشتن)، بپراگند(پراگندن)، تکاور، شگرف، ورجاوند، سپهر، سا تگين، فلق... .

در ارتباط نمونه های ارکاييکی که، شاعر ما به کاربرده است، يکی هم واژک((بر)) در نقش سرينه(pre-position)  استعلايي می باشد که بيشترينه خامه پردازان  آن رابا سرينۀ انجامی ((به)) مدغم  می نمايند. يکی ديگری هم  کاربرد جفتی از سرينه- پسينه(ambi-positions) يعنی((به- اندر)) می باشدکه از دير باز جايش را به يگانه سرينۀ ظرفی((اين)) فرو گذاشته است، در شعر باختری دست کم يک بار نمونۀ آن ديده شده است. (زيار، فرهنگ سرينه ها و پيشينه های انگليسی- پشتو)

 

چهار- به کارگيری واژه های نويا نيولوجيزم هاکه  به احتمال قوی بيش ترين آن ها شاعر به ابتکار خود بازسازی نموده است:

هيچستان، ناکجا آباد، شرنگ کين، خشک سار، سايه سار، ابليس سار، روسپی خويان، ديرنده گی، تيره خويان، آذريون، قابليان، آفتابيان، رزبان، بوستان بان، نيمروزان، امروزيان، فرداييان، اکنونيان، آبزيان، اختر شماران، دفتر نگاران، صهباگساران، آهوبره،بود، نبود، غم آگين، کندگامان، لای خواران، فقرآلوده گان، سنگ وار، سنگواره، بادآورد، بابل شهر، گرزه ماران، آسيمه سر (سراسيمه،)، مادينه آهو، فراوان شياران، ديروزيان مرغابيان، اکنونيان مرغابيان،دست ها برسينه و سر در گريبان( يافتيم۶۸)، دريازادان، موج زادان، آورد، ناورد، ستبر بازو، شکوهنده،هرزه پو، آژنگين، هرزه خوان، نواخوان، ژرفنا، سالخورد، سوگ سرود، پلنگينه،پرندينه، نخستينه، گوگردينه، غم گنانه، سوگ وارانه، آشفته پندار، گرم گاه، حريرين، رويين، عاج گون، تن خفتان، کولی سان، ، خاک پروردان، شراب آشام، روشنی فروش، دير ساله، پرارين،زنگ آگين، رنگ آگين، جولاهه (۳۰۹)، کلاهخود،کله خود، دشتستان، درختستان، (چشمه) زايا، پايا، نازا، پيرايه افزار، غريوا، پلاسين معجر، قيرينه گرزن، به زهر آلوده پيکان(۱۲۵)، شيرگيسو، گيسو سپيد، سوگيانه، نخستينه، رازناک، خواب ناک، خروشناک،  گندآور، دادفرمايان، ناداورانه، ستم فرسوده، خشکيده چشمان، لب فروبسته گان، بی خون بها يان، ستاره به دوشان، نگون مايه،آوازه گران، پلاس پوشان، چرخشت بانان، دايگانی(دايه گری)، خرد ورز، شنگرف جامه، بخارايی گهر، آسمايی کوه(کوهِ آسمايی)، سرابستان(بستان سرا)  

پنج- تقابل(contrast)   

اين جا مراد از تقابل به مفهوم عام آن  معادل(contrast)  لاتينی است که بنيان همه انواع هنر ها به شمول شعر و ادب را تشکيل ميدهد. در شعر نيز تنها به ((تقابل)) که در بيان و بديع عنعنی يکی از صنايع معنوی شعر مصطلح است، محدود نبوده بل افزون برآن تضاد، طباق، لف و نشر  رانيز در بر می گيرد. همچنان وزن، قافيه، رديف، مصرع و بيت... نوعی از تقابل شمرده می شود.در حقيقت سوای شعر و ادب بنيان همه انواع هنرها و حتا زبان می باشد؛ نظام طبيعت وقوانين  آن نيز بر اساس نوعی وزن(ريتم) و تقابل(کونترست) قرار داشته و در صورت بهم خوردن آن ازهم خواهد پاشيد.

 

به هر رو ما در ارتباط شعر باختری عجالتاٌ تقابل(contrast) لفظی بسنده می کنيم که بر مو سقيت آن افزوده است.به اين معنا که او در گزينش واژه ها دقت و وسواس فراوان داشته و به ترنم  و خوش آهنگی کلمات تب و تلاش ويژه يی و حتا منفرد به فردی به خرچ می دهد. از هنری که قدما زير نام ((جناس)) و((شبه اشتقاق)) شناخته اند، در شعر هايش بهرۀ فراوان جسته است. او  خاصتاٌدر شعر نيمايی و حتاسپيد علاوه به ترادف اضافات و صفات مسجع و مقفی که به سلسلۀ ويژه گی های  واژگانی ازآن ياد آوری گرديد، با کاربرد اسماء وصفاتی با پسوند جمع(-ان) که مانند ديگر زبان های هندو اروپايی و آريانی نقش اسماء رانيز بازی می کنند، به کار می گيرد، مانند: روزان، شبان، درختان، گياهان، شياران، سالاران، گرزه ماران...؛ ديگران، امروزيان، فرداييان،  اکنونيان، زنهاريان، زوروران،آفسانه آرايان، ستاره به دوشان... و همچنان قيودی باپسوند جمع(-آن)، از قبيل روزان و شبان،نيم روزان... .

باختری دراين راستا از نوعی تقابل واج های کنسوننت و واول که برخی شعرای کلاسيک باختر زمين ازآن بهره گرفته اند، نيز آگاهانه و يا نيم آگاهانه به کار برده است. دريافت من اين است که باختری با سرايش شعر هايش ازين دست نيز بر غنای فرهنگ و ادبيات زبان فارسی دری افزوده است.

  

ما نمونه هايی اين گونه تقابل رااز  بر بنياد بسامد چند واج(فونيم) ارايه می دهيم: ازآن جاکه واج های صدا دار (واول ها) خواهی نخواهی در بازگويی واجهای بی صدا(کنسوننت ها) سهيم اند، ما ازآن جمله تنها الف عادی و ممدوده را در نظر می گيريم که در شعر بيش ترينه زبان های جهان  ترنم موسيقيت شگرفی را در شعر به بار می آرد.

ا،آ- های مرغان غريب، آواره گان از آشيان ها، ياد های تان گرامی باد ۲۱،اصطبل های روح آنان را، از کاه و از آب و علف سرشار تر می گردد ۱۹۱؛ تهی ماندآشيان مان جاويدان ازشور، از گرما ۲۶۰؛ ما(اين((ما))ی جمع سادۀ((من)) ها ۲۶۶؛ ازآن هنگام تا امروز و تا فردا و فرداهای فردا... الا ای آتشين گامان خدا حافظ!... الا ای آتش آشامان خدا حافظ!۲۶۲... .

همچنان باپيروی از ارکاييزم دستوری که (الف) به حيث خاتمه درافعال، به ويژه در نقش دعائيه، و نيز در اسمای که منادا واقع می شوند، بالترتيب در مثال های مانند:

سزاوار پيکرش بادا(۱۱۴)؛ راد مردی های ماهرگز مبادا تان(۲۶۴)؛ گستردامنا، اندوها(۳۴۳) ...  و به همين منوال با کاربردادات ندائيۀ عربی((آيا)) عين نقش ترنم(euphony)  را به ميان آورده است.

ب،پ- حرفی، پيامی ز باران، باری به ما می رساندی ۹۴؛ لباس سوگ بپوشيم چون بنفشه درين باغ ۹۵؛ در بيابان پندار، بذر مرگ تو پاشند ۱۰۲؛ به آن بی خون بها مانم که شب گردی صدايش کرد ۱۰۵؛ به گوش اي۲۴۶ ؛ بر شيشه پيرمردی پديد گشت ۴۰۷؛ پی رهاندن شان از شکنج پرده و پوست ۴۱۳؛ ب ن صدف ها خزر آيا کدامين گوهران را باردار استند ۲۰۲؛ باران که می باريد و می بارد اغ های باکرۀ بلوغ سرخ آتش. به مخنثان جبر انجماد شاد باش گفتند... در ايستگاه پاييز پياده شدند۴۱۵... .

 

ت،ط-  از رصدگاه ابوريحان نمی بينم نشان- شومی اين اختران اخترشماران رفته اند... کز چه رو مرز ترا آن پاسداران رفته اند ۷۰؛ افق تار است و شب تار است و ره تار است و ناهموار ۱۱۹؛ اين نگفتم تيزتر، براتر از لب های تيغ از نسل پولاد اند ۲۱۴؛ ارابه های تداعی ها با چرخ های توقف به پيش رفتند۴۱۶... .

ج،چ- (نظامی ... روان چنگ چنگی چو آب)چه شد؟ چهاشد؟گردن کشان کجا رفتتند ۷۹؛ چرا چکامۀ فتح چکاد می گفتند؟ ۱۱۵؛ پرنده يی که ازان اوج اوج جوهر شب ۱۴۹؛ ...آوخ چيدآنک چيد در هفت آسمان پيچيد ۱۵۲؛ ديباج ها و عاج های پويه گر در زير سقف چتر های خويش۲۴۵؛ در سرزمين ها، شهرها و روستاهايی که روزی  پندارم از من بود۲۴۶؛ افگند شان در جويباری کوچک و بانگی ز جايی داد فرمان شان ۲۱۰؛ در خوان شما جامی،سبويی، جرعه يی جويند۲۲۰... .

... .

خ،غ- خاشاک و خار و خاک وطن سرنوشت ماست  ۸۰؛ شراب سرخ بهروزی به چرخشتش ۱۵۹؛ غبارش نام اما اخگری از تاريخ۱۷۲؛ بار ديگر زهدان خويش از تخمه های سرخ مرجان ها ۱۷۵؛  غبار سربی مغرب(۱۷۸)؛ خود به دست خويشتن خرگاه بر چيند...؛ بادست خشم بر رخ خود بسته بود مرد ۱۸۰؛خاتون خاور چلچراغی سرخ در دست ۱۹۰؛ دريغا ناخدايان اين سخن را ياوه می دانند ۲۵۳؛ دو فصل خشم فروخورده، دو رود خانۀ خون۲۰۷... .

 

د- دل به دريازده گان ۱۱۲؛ گياهی ديده اندر خواب که فروردين ورجاوند يک بار ديگر آبستن نور است ۱۶۴، خسته از گزند بادهای باديه۱۸۴؛ دريا نوردا، در ناو ديرين نی لنگری ماند، نی باد بانی، دريا نوردا، اکنون چه مانده است، از باد شرطه جز آه سردا، دردا و دردا، دردا و دردا ۱۹۷؛ ازان ريگ زاران، درايی،درودی، سرودی، بياور ۳۹۳؛...اين دو کودک دست يک ديگر رها کردند...دريغاناين دو کودک را ز يک ديگر جدا کردند ۳۹۵؛ گويند هندوان که خداوند مار مارا- پيش از ددان و اآدميان آفريده است۴۰۳... .

 

ر- مگر ای همره و هم رزم  و هم زنجير و مه سنگر... ۱۲۰، گل ازرم بر شخ روان پژمرد سالاران بابل را ۱۲۴،اگر راهوار از ره خستۀ پندار جز بی راه، جزتک راه راهی را نمی پويد ۱۲۵، ندارد پايۀ درنده گی اورنگ اهريمن، سرايد اين شب تاريک و غم گستر 129؛ عنان رخش او به دست خيلتاش دير ساله اش- شکوه روح رويش بهار۱۸۴، دريای خشمگين و شگرفيست، رودبزرگ و سرکش و ژرفيست ۱۸۸، اما نمی می گوييم مارا هم به درياها فراخوانيد، ليکن اگر يک روز نبض جويبار کوچک مارا ۲۰۸، راه ابريشم دگر ای کاروان سالار در پندار ۲۷۴، با پنجۀ خونين ماهی خوار ها مارا جدا کرد، باسيم های خاردار مرگ از کشور هستی؛ درختی پير اما برگ برگش سبز، درختی پير اما ريشه اش تا بی کران خاک گسترده۴۰۳... .

 

ز،ذ،ظ،ژ- زين قلعه، زين حصارو زين پردۀ بلور...تا بازبان آبزيان با سلام گرم ۱۸۹؛ ای از نژاد نوروز و نی ريز ۱۹۵؛ که به گذشتن ازين تنبوشه های تنگ مرزی، غايتی اندازه يی دارد؟۲۰۲... .

س،ث،ص- پيش سوفار ستم سينه سپر ساخته است ۷۲؛ زآن سپس ابليس سالار جهان يک سره شد ۷۶؛ تا که دانستند گردی می رسد ازنسل شان، سر به داران خراسان آستان آراستند... با مرصع تاج و سيمين طيلسان آراستند ۸۸؛ ما هم سرايان لاليم، از نسل سنگ و سفاليم۹۴؛ دو روی سکۀ هستيست سوگ و سور شما...مباد سايۀ ابليس سار وسوسه ها ۹۸؛ ای فصل سرخ صاعقه خاکسترت کجاست ۱۰۱؛ چه سال ها که سفالينه زيستم افسوس ۱۰۸؛ تا اين خسان ناکستان درآن بسوزند۱۲۱؛ سپهبد ستبر سينه سپهر ۱۵۵؛ ادمی از سنگ تنديس می سازد، آه و افسوسا نه از آدم که از ابليس می سازد۱۸۲؛ سواری که ره می سپارد به سوی دياران فردا... دريغاکه در سايه ساری سپيدار پاييز فرسود امروز ۱۹۴؛ شکسته خسته و انبان بادها بر دوش، در آستانۀ آن روستای سبز وسرد ۲۰۵؛ سالار صحرازاد صحراگرد ۲۵۷؛ قصيدۀ سترگ ستيغ ها را نمی سرايند ۲۹۸؛ گيسوان سرود سبز سپيداران را بريده است  ۲۹۹... .

 

ش- درد نوش خانه بردوش۸۱؛  خشکيده چشمان چشمه ۹۰؛ بر دوش نعش زخمی خورشيد شامگاه ۱۰۱؛ بيفشان آتشی چون شمع بر موی سپيد خويش ۱۰۲؛ ز چشم زخم تو يک کهکشان شقايق سوخت ۱۰۴؛ سرودِ مهر خاموش و خروش خشم آهنگين؛ اين پلشت اين شوم اين شب گرد پتياره ۱۵۳؛ سپيده پير روشنی فروش دوره گرد- به شهر شرق شادمانه پا گذاشت ۱۵۵؛  زشهرستان مشرق نعرۀ شيپور می آيد...سياوش شه سوار شهر آتش ۱۵۹؛ نهال سبز تفنگش شگوفه باران باد، درفش سرخش بر دوش شه سواران باد۱۷۸؛ شعری شکوهش هم آورد باعشق، رهتوشۀ عاشقان خوشۀ نور۱۷۹؛ ز آذرخش دشنه های پر درخش تان ۲۱۱؛ گرچه هريک هم ز نوش ميوه اش يا خواب خوش در سايۀ اش، آسود و شيرين کرد کام خويش ۲۱۵؛ ... خوشا شباب شقايق، خوشا شراب شفق۳۹۹... .

 

ع،ه،ح- از عمر عشق وعمر من و عمر روزگار ۵۵؛ کی ز شهرستان عرفان شهرياران رفته اند ۶۹؛ هم دلی، هم نفسی، هم سفری پيدا نيست ۵۹؛ های ميهن پور تو در پهنۀ رزم ۷۲؛ همه آهن دلان، آهن ربايان ۷۷؛ هنگام هنگامه هامان، گم شد نسب ناه ها مان ۹۴؛ چو شادروان سبزی بر حريم لحظه های پاک ما هموار می گرديد ۱۷۳؛ چه ها کرديم شيون ها، چه ها گفتيم آوخ ها ۱۷۴؛ که از قفای او سپاه می رسد، هزار و صد هزار و صد هزار سنبله، هزار و صد هزار و صد هزار گل و گياه می رسد ۱۸۵، در هر کجا، هر روستا، هرشارسان در گوشه هايی زين بزرگ بی کران آفاق، زن ها و دختر ها باچترهای سرخ...۲۴۵ ؛ می نيوشداز هجا هجای بادهای نور۲۱۱؛  قلب گرگهای هارِ بيشه های روزنامه های شهرِ شب۲۷۵... .

 

ک،گ- حال بودا کو و مزدک کو و زردشت کجاست ۷۷؛ به من کيفر دهند اين کاهنان الکن ازآن رو- که شعر سرخ در شام کبودی گفته بودم، سرود سوگواری سر کن ای خنياگر تاريخ منماخفته گان اگرچه کودک گيسو سپيد بازی گوش، که عکس پيری او به عکس کودکی دير و دور من ماند ۲۵۱؛ با عنکبوتان رواق قرن قيرين روح رويين چشم انبازيد، آزرم تان بادا که می گفتيد و می گوييد: گر پيش مرگان سپاه خواب روزی چند؛ اما ديگر حتا چوبينه گرما سنج های کودکان  هم با زبان های مقوايی گويند ۲۵۴، تا بشکند، چنگ کهن، آهنگ خود را بر زمين افگن۲۷۶... .

ل- بلوغ لاله خبر می دهد ز ولوله ها ۹۳، ماهم سرايان لاليم، از نسل سنگ و سفاليم ۹۵، زبان عاطفه شد لال در دهان نهال۲۱۳... .

 

ن- ما خفته گان فسونيم، زندانيان قرونيم ۹۴؛ ...يا سخن از بانوان نارپستانی که جلادان، گيسوان شان را به دُم توسنان بستند...ياگزين آزادمردانی که با نيروی خارايين، قلعه هارا برکشودند و طلسم جودان پير بشکستند۱۸۱؛ ز آسمان ، ز نوريان، ز کهکشان گواه می رسد۱۸۳؛ نواخوانان کولی سان سرگردان و غو غايی ۲۰۳ ؛ شنودم از زبان پير سالاری، که از دريانوردان کهن بس راز در سينه پنهان داشت، نشايد نا خدا را در دو کشتی گام بنهادن، دريغا ناخدايان اين سخن را ياوه می دانند ۲۵۳؛ ز بوی انسان ها شان بر آسايد روان ها شان ۲۶۱؛ ليک آن بازرگانانی که بار استران و اشتران، کاروان ها زان آنان بود ۲۶۴؛ چنگ کهن، آهنگ خود را بر زمين افگن ۱۷۶، همان پارين و پيرارين نهالانند ۲۷۸،  به اين سرزمين پر از چشمه ساران، گياهان، درختان سفر کن۳۹۳... .

 

- نمونه يې از شبه اشتقاق: نفرين-آفرين(بر آن نخل ز پا فتاده بايد آفرين گفتن- که نفرين ها شنيد و دعايش کرد۱۰۵)؛ ناخدا۷۷ ( ناخدا اصلاٌ ناو خدا)... .

نمونه های چندی از سبک و ستايل معياری که فشرده گی و خوش آهنگی و تمامی ويژه گی های را که دربالا ارايه شدند، در بر می گيرند:

- به آن بی خون بها مانم که شب گردی صدايش کرد - گلوگاهش بريد و رهايش کرد، بر آن نخل

 ز پا فتاده بايد آفرين گفتن- که نفرين ها شنيد و دعايش کرد(۱۰۵).

- حرف های واژۀ مرگ نقطه ندارند

من هيچگاه آشکی نيفشانده ام

از هراسش

يا از بهر سپاسش(۳۲۹

- آهنگران شهر شقاوت

 آيا درون کورۀ روح شما هنوز

 يادی از کاوه است؟

جز پرچم خميدۀ تسليم

 بار دگر به شانۀ اين نسل ياوه است؟

=قاب ها بر ديوارها

در عزلت روزان و شبان

خاموش وار می مويند

در انحنای زوايای خويش

قاب ها از حمل تصوير های زشت ننگين

به ستوه آمده اند.(۳۶۰)

... و در پايان همه مصراعی چند از سرودۀ بی مانند((عقاب از اوج ها)):

چنين گفتند در آفسانه های باستان، آفسانه آرايان

که بابل، اين ابر شهر - اين سپيدار کهن در جنگل تاريخ-

چو شد برسرزمين های دگر چيره

گل آزرم بر شاخ روان پژمرد سالاران بابل را...

 

                                                                                                             فهرست مآخذو مراجع

باطنی، محمد رضا: زبان و تفکر. چاپ هفتم نقش جهان، نشر آگه، تهران ١٣٧٨.

باطنی، محمد رضا: نگاهی تازه به دستور زبان. چاپ دوازدهم. نشرات آگاه، تهران ۱۳۸۵.

پاشائی، ع. : احمد شاملو، از زخم قلب(کاپی توسط صديق رهپو۱۹۹۸).

زيار، مجاور احمد: پښتو بدلمېچ(پښتو شعر څنگه جوړېږي؟)، دويم چاپ، دانش چاپځی، پېښور۱۳۸۹.

واصف باختری: سفالينه يی چند بر پيشخوان بلورين فردا. به کوشش ناصر هوتکی. بنياد انتشارات پرنيان، کابل ۱۳۸۸ خورشيدی.

يمين، حسين: دستور زبان دری، بخش دوم نحو، ص۱۰۰. پوهنتون کابل۱۳۶۵.

-Best Otto F: Handbuch literarischer Fachbegriffe, Definitionen und Beispiele Fischer Taschenbuch, DietzVerlag Berlin 197

                     

- K. Kasper und D. Wuchkel: Grundbegriffe der Literaturanalyse  2. Auflage VEB Bibliographisches Institut, Leipzig, 1985.

-Langendoen, D. Terence: The Study of Syntax

The Generative -Transformational Approach to Structure of American English the Ohio State University. Holt Rinehart and Winston, INC. USA 1969.

-Mackenzie, David Neil: Pashto Verse: revision note. 1. ed. 1958, 2.ed.1993(SOAS), London.

- Manalai, Najib; Métrique du Pashto in Cahires de poétique comparée Nº 15, Octobre 1987 ; pp. 103-153.

- Ulrich, Winfried: Wörterbuch, Linguistische Grundbegriffe. Germany 1972.

- Zyar, M.A. : Die Nominalkomposita des Paschto. Universität Bern, 1974.

-Zyar, M.A.:An English-Pashto Dictionary of Prepositions& Postpositions Peshawar;2000

 

    

«»«»«»«»«»«»

 

 

 

 


 

ادبی ـ هنری

 

صفحهء اول